"تو سیاهِ کمبها بین که چه در دماغ دارد!" (به آقای دکتر محمدرضا روزبه)
روز گذشته خانم نازی سجودی لنگرودی که گاه برخی مطالب را برایم ارسالمیکنند، به مناسبتی که اکنون مجال گفتناش نیست مطلبی را از کانال شاعر و پژوهشگر ارجمند، آقای دکتر محمدرضا روزبه برایم فرستادند. به کانال ایشان (حرفهایی برای نگفتن) پیوستم. مطالب را که مرورمیکردم به یادداشتی رسیدم با چنین عنوانی: "پیوند کنایه و ایهام در شعر" (بخش آخر). دربارهی این بیت حافظ:
ز بنفشه تابدارم که ز زلف او زنددم
تو سیاه کمبها بین که چه در دماغ دارد!
اشارهکردهاند جدااز مفهوم کنایی، به این نکته نیز اشارهدارد که "غلامسیاهها معمولاً حلقهای در پرّهی بینیشان داشتند به نشانهی بردگی و غلامی".
شگفتزدهشدم، چراکه همین روزها قصدداشتم برپایهی یادداشتهایی پراکنده، مطلبی دراینباره بنویسم، اما تنآسانیها نوشتن را به تاخیر میانداخت.
و حالا فرصت را مغتنممیشمرم.
با این مقدمه که گرچه "دِماغ" در متون کهن اغلب به معنای فکر و مغز و خیال است اما گاه به مفهومِ "دَماغ" و بینی نیز کاربردداشته. برای نمونه، از جملهی ترفندهای طرفهای که عیاران برای بیهوشکردنِ دشمن یا صاحبخانه بهکارمیبردند، به لطائفالحیل "بیهوشانه" در "دماغ" آنان ریختن بوده (ارّجانی، سمک عیار، تصحیح استاد خانلری، آگه، ج ۴، صص ۵۹، ۷۹، ۱۱۲، ۱۰۸ و ۳۹۰).
حال بپردازیم به نقل شواهدی که رسمِ "بینیواره" یا حلقه در بینیِ بتان، غلامان، جنگجویان، زنان و زیبارویانکردن، در آنها آمده. با این یادآوری که پراکندگیِ جغرافیایی این منابع، اغلب به حوزهی هندوستان و نواحی عربی و یا جنوبی ایران، منحصر است. در "سلسلهالتواریخ یا اخبارالصّین و الهند"، در مدخل هند، ذیلِ بخشی با عنوان "بینیحلقهداران" از جنگجویانی سخنرفته که حلقه در بینی داشتند و زنجیری نیز متصل به حلقه. اربابان هنگام مغلوبهشدنِ جنگ، رهایشان میکردند تا دشمن را پارهپارهکنند. این "بینیحلقهداران" نبرد را رهانمیکردند مگر آنکه کشتهمیشدند! و مترجم در پانوشت آورده، در اخبارالزمان منسوب به مسعودی نیز همین مطلب آمده (سلیمان تاجر سیرافی، ترجمهی دکتر حسین قرچانلو، اساطیر، ۱۳۸۱، ص ۱۳۵).
در عجائبالمخلوقات همدانی نیز ذیل "جبل فنصوری" (در دریای هند) از قومی سخنرفته که "بینیهای خود را سوراخکنند و حلقههای آهنین در آن کنند" (همدانی، ویرایش جعفر مدرس صادقی، نشر مرکز، چ سوم، ۱۳۹۰، ص۳۷۴).
در چند سفرنامهی عهدِ صفوی نیز نظایر همین مطالب آمده. دقیقترین توصیفها را در سفرنامهی تاورنیه یافتم. او این عادت را افزونبر اقوامِ عرب و ایرانی، میان روسپیانِ عصرِ صفوی نیز مرسوم و این عادتِ روسپیان را "مایهی دلزدگی" (چندشآور) دانسته. زنانِ عرب نیز گاه حلقه را از غضروف میانِ بینی ردمیکردند. گاه بزرگیِ حلقههای بینیشان به اندازهی "کفِ دست" بوده (ترجمهی حمید اربابشیرانی، انتشارات نیلوفر، ۱۳۸۳، ص ۱۶۴).
آدم اولئاریوسِ آلمانی نیز در "سفرنامه"اش هنگام سخن از "ساخت بدن و تنپوشِ ایرانیان" مینویسد: "دوشیزگان علاوهبر زینتآلاتِ مذکور، حلقههای طلایِ جواهرنشان به پرّهی بینیِ خود دارند" (ترجمهی احمد بهپور، انتشارات ابتکار نو، ۱۳۸۵، ص ۲۸۷). یوهان اشتراوس هلندی که خود به دستِ خواجهای ایرانی از بردگی آزادشدهبود، در "سفرنامه"اش در گزارشی از "گمبرون" (بندرعباس) مینویسد: "زنها برحسب استطاعت مالی، حلقه و قطعات طلا، نقره، مس و آهن به دستها و بینیشان آویزان است" (ترجمهی ساسان طهماسبی، امیرکبیر، ۱۴۰۲، ص ۱۷۰_۱۶۹).
در اشعارِ شاعران عهد صفوی نیز به این رسم اشارهشده. سلیم طهرانی در اشاره به تزئینِ درازگوش در بازار (ضمن اشاره به حلقهی بینیِ بتان عرب) چنین سروده:
همچو عروسان ز سخن بسته لب
حلقه به بینی چو بتان عرب
(دیوان، تصحیح استاد محمد قهرمان، انتشارات نگاه، ۱۳۸۹، ص ۴۷۷).
در شعر اشرف مازندرانی نیز به همین رسمِ آراستنِ بینیِ بتانِ (یا زیبارویانِ) عرب اشارهشده:
باز اعرابی بتی از جلوهام مدهوش کرد
حلقهدربینی نگاری حلقهام درگوشکرد
(کلیات، تصحیح دکتر هومن یوسفدهی، موقوفات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۱، ص ۵۳۸).
نمونهای را نیز از "تنگسیرِ" چوبک نقلمیکنیم که رسمِ مردمان نواحیِ جنوبِ ایران را بازتابمیدهد. چوبک در داستان"بینیواره" را بهکاربرده و در واژهنامهی کتاب آورده: "این ترکیب ساختهی نویسندهی این کتاب است [...]. در کنارههای دریای جنوب این زینت بسیار متداول است. عربی آن خزّامه است. همچنانکه در فارسی "گوشواره" داریم، چرا باید از "بینیواره" بپرهیزیم؟ (انتشارات جاویدان، ص ۳۳۲).
در بهار عجم لالهتیکچند بهار نیز ذیل "حلقهی بینی" همان بیت اشرف آمده و نویسنده آورده: آن را در هند "نتهه" گویند (تصحیح دکتر کاظم دزفولیان، طلایه، ۱۳۷۹، ج ۲، ص ۷۴۲).
@azgozashtevaaknoon