مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤

#امام_حسین_علیه‌السلام
Channel
Logo of the Telegram channel مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
@modafehanzynabPromote
256
subscribers
26.2K
photos
7.73K
videos
836
links
وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید @Kkjhyygf کپی حلال باذکرصلوات 🌱
راه خدا سخت است
اما با
#امام‌ حسینعلیهالسلام
خیلی آسان و کم‌کار است..
♥️💔🍃

•حاج‌اسماعیل‌دولابی
♥️ #امام_حسین_علیه‌السلام_فرمودند:

🌷خداوندا تو می‌دانی قیام ما، برای رقابت در امر ریاست و یا به چنگ آوردن ثروت و مال نبوده،

▫️بلکه هدف ما آشکار کردن نشانه های دین تو و اصلاح شهرهاست تا بندگان مظلومت آسوده باشند و به احکامت عمل شود.

📚تحف العقول ص۱۷۰

🌤الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج🌤
♥️ #امام_حسین_علیه‌السلام :

▫️اگر دنیا باارزش شمرده شود، منزل آخرت و دار ثواب الهی باارزشتر و والاتر است .

▫️و اگر بدن و جسم انسانها برای مرگ آفریده شده، به خدا سوگند کشته شدن انسان با شمشیر (شهادت ) بهتر است .

▫️و اگر رزق و روزی موجودات تقسیم شده و مقدر گردیده، زیباتر و نیکوتر آن است که انسان در طلب رزق و روزی کمتر حرص داشته باشد.

▫️اگر جمع کردن اموال برای ترک کردن آن است، چرا انسان آزاده نسبت به این چیزی که ترک کردنی است بخل بورزد.

📗بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۷۴
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
✍️ #دمشق_شهر_عشق

#قسمت_چهل_و_نهم

💠 سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه می‌کردم و مصطفی جان کندنم را حس می‌کرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد.

جای لگدشان روی دهانم مانده و از کنار لب تا زیر چانه‌ام خونی بود، این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخم‌ها برایش کهنه نمی‌شد که دوباره چشمانش آتش گرفت.

💠 هنوز سرم را در آغوشش نکشیده بود، این چند ساعت محرم شدن‌مان پرده شرمش را پاره نکرده و این زخم‌ها کار خودش را کرده بود که بیشتر نزدیکم شد، سرم را کمی جلوتر کشید و صورتم را روی شانه‌اش نشاند.

خودم نمی‌دانستم اما انگار دلم همین را می‌خواست که پیراهن صبوری‌ام را گشودم و با گریه جراحت جانم را نشانش دادم :«مصطفی دلم برا داداشم تنگ شده! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمش! فقط یه بار دیگه صداشو بشنوم!»

💠 صورتم را در شانه‌اش فرو می‌کردم تا صدایم کمتر به کسی برسد، سرشانه پیراهنش از اشک‌هایم به تنش چسبیده و او عاشقانه به سرم دست می‌کشید تا آرامم کند که دوباره رگبار گلوله در آسمان #زینبیه پیچید.

رزمندگانِ اندکی در حرم مانده و درهای حرم را از داخل بسته بودند که اگر از سدّ این درها عبور می‌کردند، حرمت #حرم و خون ما با هم شکسته می‌شد.

💠 می‌توانستم تصور کنم #تکفیری‌هایی که حرم را با مدافعانش محاصره کرده‌اند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند و فقط از خدا می‌خواستم #شهادت من پیش از مصطفی باشد تا سر بریده‌اش را نبینم.

تا سحر گوشم به لالایی گلوله‌ها بود، چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بی‌دریغ می‌بارید و مصطفی با #مدافعان و اندک اسلحه‌ای که برایشان مانده بود، دور حرم می‌چرخیدند و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده بود که پس از #نماز صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست.

💠 نگاهش دریای نگرانی بود، نمی‌دانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیش‌قدم شدم :«من نمی‌ترسم مصطفی!»

از اینکه حرف دلش را خواندم لبخندی غمگین لب‌هایش را ربود و پای #ناموسش در میان بود که نفسش گرفت :«اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟»

💠 از هول #اسارت دیروزم دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد و صدای شکستن دلش بلند شد :«تو نمی‌دونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمی‌دونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!»

هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانه‌شان درد می‌کرد، هنوز وحشت #شهادت بی‌رحمانه مادرش به دلم مانده و ترس آن لحظات در تمام تنم می‌دوید، ولی می‌خواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش بردارم که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم :«یادته #داریا منو سپردی دست #حضرت_سکینه (علیهاالسلام)؟ اینجا هم منو بسپر به #حضرت_زینب (علیهاالسلام)!»

💠 محو تماشای چشمانم ساکت شده بود، از بغض کلماتم طعم اشکم را می‌چشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را شاهد عشقم گرفتم :«اگه قراره بلایی سر حرم و این مردم بیاد، جون من دیگه چه ارزشی داره؟»

و نفهمیدم با همین حرفم با قلبش چه می‌کنم که شیشه چشمش ترک خورد و عطر عشقش در نگاهم پیچید :«این #حرم و جون این مردم و جون تو همه برام عزیزه! برا همین مطمئن باش تا من زنده باشم نه دستشون به حرم می‌رسه، نه به این مردم نه به تو!»

💠 در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش می‌درخشید و با همین دستان خالی عزم #مقاومت کرده بود که از نگاهم دل کَند و بلند شد، پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد و باقی دردهای دلش تنها برای #حضرت_زینب (علیهاالسلام) بود که رو به حرم ایستاد.

لب‌هایش آهسته تکان می‌خورد و به گمانم با همین نجوای #عاشقانه عشقش را به #حضرت_زینب (علیهاالسلام) می‌سپرد که تنها یک لحظه به سمتم چرخید و می‌ترسید چشمانم پابندش کند که از نگاهم گذشت و به سمت در حرم به راه افتاد.

💠 در برابر نگاهم می‌رفت و دامن #عشقش به پای صبوری‌ام می‌پیچید که از جا بلند شدم. لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم که از همانجا دست به دامن محبت #حضرت_زینب (علیهاالسلام) شدم.

می‌دانستم رفتن #امام_حسین (علیهالسلام) را به چشم دیده و با هق‌هق گریه به همان لحظه قسمش می‌دادم این حرم و مردم و مصطفی را نجات دهد که پشت #حرم همهمه شد.

💠 مردم مقابل در جمع شده بودند، رزمندگان می‌خواستند در را باز کنند و باور نمی‌کردم تسلیم تکفیری‌ها شده باشند که طنین #لبیک_یا_زینب در صحن حرم پیچید...


#ادامه_دارد

🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
🕊🍂🍂🕊

🖋 #برگی_از_خاطرات

هر سفر زیارتے ڪه می‌رفتم از خدا می‌خواستم حتے یک ثانیه بعد از آقا موسے نباشم. یاد زیارت #جامعه_ڪبیره ڪه نذرش ڪردم افتادم. بارها در این دعا می‌خوانیم بأبي أنت و امي و .. دعاے من مستجاب شده بود. جنس گریه‌هایم بعد از #شهادت موسے حسابے فرق ڪرد.

از ناحیه گردن و پهلو ترڪش خورده بود و می‌شد چهره‌اش را دید. هیچ شڪے نیست ڪه مصیبت ما در برابر مصیبت آقا اباعبدالله (علیهالسلام) هیچ است. اما وقتے صورتش را دیدم همه‌اش این جمله #امام_حسین (علیهالسلام) بعد از شهادت حضرت #علی‌اڪبر (علیهالسلام) بر زبانم جارے می‌شد؛ بعد از تو خاک بر سر این دنیا ....

اسم من را در گوشی‌اش پرتو فاطمه ذخیره ڪرده بود. وقتے پرسیدم چرا؟ گفت: «آخر ما شیعیان شعاعے از نور #حضرت_زهرا (سلام‌الله علیها) هستیم».

🌹 #شهید #موسی_جمشیدیان

🥀 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ

🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸



🌹 خاکریز خاطرات (خدایا ما را سعید بدار و شهید بمیران!)



♦️ برخی اوقات که توفیق حضور در منزل شهدا را پیدا می‌کردم
و به همراه سید عبدالحسین به دیدار خانواده شهدا می‌رفتیم،
طبق روال جاری زیارت عاشورا می‌خواندیم
و سید از من می‌خواست که زیارت را بخوانم.

🌷 وقتی هم که شروع می‌کردم
اولین ناله‌ایی که بگوشم می‌رسید
صدای سید بود
و بعد از پایان زیارت عاشورا از ایشان می‌خواستم که دعا کند
و تنها دعایی که همیشه آن را تکرار می‌کرد این دعا بود:
🔆《خدایا ما را سعید بدار و شهید بمیران!》

🎤 #راوی: همرزم شهید



🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸




#امام_حسین_علیه‌السلام
#زیارت_عاشورا
#یاد_شهدا
#زندگی_به_سبک_شهدا
#شهید_امنیت
#شهید_سید_عبدالحسین_موسوی‌نژاد



🌷نثار روح مطهر شهید "سید عبدالحسین موسوی‌نژاد" صلوات🌷