عصرهای بلند تابستان
گوشه اتاق کز می کنم
بی آنکه خیابانی را به غروب برسانم
و تو مثل همیشه از ذهنم عبور میکنی
نگاهت را به من میدوزی
وچشمهایت وصله ی تنم می شود
بدون قرار
سر از لحظه هایم در می آوری
شوکه میشوم و نمیدانم
با کدام لحن
پاسخ سلام ات را به فردا موکول کنم
کاش بیایی
و
بدون روزهای تلخ
خودمان به زندگی رنگ و رو رفته ی مان
رنگ و لعاب بدهیم
اینجا
کنار نوشته های من
زنی
هر روز خودش را
به چشمهای تو میدوزد
و پیراهنی می کند برای تمام شعرهایش...
#پاورقی_عصر_تابستانی#دلتنگی_عصرانه#خط_خطی_های_یک_زن#مریم_بهنام