در شعله های حنایی غروب یا که سپیددم طلوع بنفش هر دو افق مهار نمی شود کنکاش خاطره ها می رقصند دست در دست تا مرزهای دیوانه گی تنگ نای سکوت بیرون میزند از دیده گانم آشیان کرده گستاخ یاد ها جمعه بازار و شیدایی من و مفرت عشق به واجور مهر و محبت بی نجوای انگشتانم که هیچ قرار اش نیست سیاه از تن بزداید همدست دیروز ها همنشین نبودن هاست چمدان روزها را کی خواهد بست سرنوشت تا دیگر پرده آخر دیوانه گیم رقص فحل کند بر سن روزگار...م.ن #منوچهر_افتخارزاده #غروبتان_پرازخاطرات_شیرین #لحظات_بکام #شاعرانه_های_من #بانام_صاحب_اثرنشردهیم #امروزتون_مملو_از_شادی_و_آرامش_و_سلامتی