"اتفاقی ساده در آغوشام"
سادهتر از آب سخن خواهم گفت
و آینهها را مدام تکرار خواهم کرد در خویش
آینههایی که دقیقه از پس دقیقه
تصویر دختری را
پنهان میکنند در صورتشان
سپیدهدم
پیشتر از آنکه بشکند سکوتاش را سنگ
سرگردان دختری
بی نام و بی نشان
در آوازهای روشن
پیشتر از آنکه خزیده باشد در روشنی
راه فردا
خودم را رها کردم از تاریکی
در پی نامی که نامعلوم
ساده خواهم شد پس از باران
مانده تا سر برسد از فصلی نو
رگباری هنوز
دختری را دیدهام چتر
برافراشتەتا هممعنای طاووسی شود که نامش مقدس است
زان سان دختری
که چتر را آتش میزند در باران
و میبارد بر خاطراتام نرم
دوست دارم
با زبان روان پرندهای سخن بگویم غروب
ساده شوم چون رفتار یکی بال
که تمام هر آنچه میداند
آسمان است و حجمی آبی
چرا که به جستجوی پرندهای هستم
که در آینهای آغاز کرد پروازش را
میهن بود
بعدتر
از مادر زاده شدند بیشمار بال
در افق دور چشمانام
باید دیگرگونه بالی بیابم همرنگ آسمانی صاف
رازی از پرواز را به من آموخت
و ناپیدا، در هزارهی روشنی
سادهتر زین گونه چگونه بگویم؟
شما مگر زبان آتش را نشنیدهاید خلایق!؟
نه دستور زبانی؛ که معانی روان باشد در آن
نه آینهای تا گم شدن
بال و پر مشعل در سخن است و دیگر ویرانەی تنهایی
سادهتر از باد حتا سخن خواهم گفت
در جستجوی دختری
ناپیدا در تنهایی
روزی خود را سپرد به همهمهی خیابان
روزی که آخرین فصل سکوت بود
فریاد برآورد:
آی مردم آی!
رایتان سپیده است یا تاریکی؟
آی همرهان من!
چشمانتان به آینه خو گرفته یا تصویری مبهم از اشباح؟
بخروشید و
به نام مادینهی خیابان عشق بورزید
که سرآغاز فصلی نو از خونتان
برخیزید و
چشم در چشم شوید با نگاه پرگرفتهتان
هر کدامتان آینهای باشید از دریا!
انعکاس اقیانوس را ندیدهاید در خیابان مگر؟
ناپیدا شوید در همدیگر
همقطاران من!
ناپیدایی بسی زیباتر از تنهایی به وقت غروب
سادهتر از خیابان شوم شاید
دختری اگر شانه به شانه همراهی کند زبانام را
بنشیند در آوازهای دلتنگیام
نامام را صدا بزند:
و بپرسدفرزند کدامین رویای این سرزمینی تو!؟
من نیز بی هیچ هراسی بگویم
پسر رویای کوه و خندهی خیابانام خانم!
اگر که پرسید نامات را به من بگو
خواهم گفت:
نامام توست به زبانی دیگر
نامام گفتگوی باران است به معنایی دیگرگونهتر
نامام میهن است در تعبیری روشن
سادهتر از آن یارای سخنام نیست
قسم به اشباحی که هجوم آوردهاند به آینه
در دست خواهم گرفت دست دختری را
ساده در آغوشاش یکی آواز خواهم شد
تا آینهها تکرار کنند ناممان را سپیدهدمان
از این سادهتر اتفاقی دیگر را نمیدانم
📝 #شعر👤 #یونس_رضایی📝 #ترجمە📣 #جبار_شافعی_زادە @Khodneviis