🖋 جسارت داشته باش و بیاندیش!
⭕️ کانال "خرد ناب" در راستای فلسفه، روانشناسی و جامعهشناسی با توجه به شناخت و درک درسته آدمی از بنیانهای زندگی و اصول اخلاقی در جامعه امروزی تشکیل شده. امید است مورد توجه همراهان گرامی قرار گیرد.
📱
من، پرستو؛ دختری که میخواهم برای مردمی که دوستشان دارم بخوانم. این حقی است که نمیتوانستم از آن چشم بپوشم؛ خواندن برای خاکی که عاشقانه دوستش دارم. اینجا، در این نقطه از ایران عزیزمان، در این تکهای که تاریخ و اسطورههای ما به هم پیوند میخورند، صدای من را در این کنسرت فرضی بشنوید و خیال کنید، این وطن زیبا را…
⭕️ پرستو احمدی (۱ فروردین ۱۳۷۶) نوشهر. او فارغالتحصیل رشته کارگردانی سینما از دانشگاه سوره است. آموختن سلفژ و صداسازی را (سبک فولکلور و کلاسیک) از ۱۴ سالگی آغاز کرده است. اجرای «کنسرت کاروانسرا» در کاروانسرای دیرگچین، بنای تاریخی در قمٍ، با پوشش اختیاری پس از ضبط، در ۲۱ آذر ۱۴۰۳ از یوتیوب او پخش شد، بازتاب گستردهای در شبکههای اجتماعی داشت. او در این اثر که خود آن را یک «کنسرت فرضی» مینامید، چند ترانه فولکلور و قدیمی همچون سر کوی دوست، عزیز جون، کمر باریک، مرا ببوس، لحظه دیدار، چه سازم و از خون جوانان وطن را اجرا کرد. احسان بیرقدار، سهیل فقیهنصیری، امین طاهری و امیرعلی پیرنیا بهعنوان نوازنده او را در این کنسرت همراهی کردند.
⭕️ یکی از اتفاقات مهمی که در دهههای اخیر در کشورما رخ داده و در کنار توزیع ناعادلانهٔ ثروت، بخش مهمی از نارضایتی سیاسی و اجتماعی جامعه را تقویت میکند، عدم دسترسی متوازن (یا احساس عدم دسترسی متوازن) به منابع «لذت جنسی» در جامعه است. در دهههای اخیر سه رویداد و اتفاق مهم در سطح جامعه رخ دادهاست که به پرخاشگری و عصبانیت ناشی از عدم دسترسی (یا احساس) متوازن به منابع لذت جنسی دامن میزند. اولین مورد رشد سریع سطح سواد و آگاهیهای اجتماعی و رشد شتابان فردگرایی در جامعه است. امروزه در اغلب روستاهای دور افتاده هم، دختران و پسران جوان امکان قبول شدن در دانشگاه و تحصیلات عالی را دارا هستند. این مسئله باعث بالا رفتن حس فردگرایی و استقلالطلبی و اهمیت دادن به نیازهای فردی از جمله نیاز جنسی شدهاست. در واقع اگر تا نیم قرن پیش بسیاری از زنان در روستاها و شهرهای کوچک و حتی شهرهای بزرگ رابطهٔ زناشویی را یک وظیفهٔ طبیعی و در راستای باروری و فرزندآوری تلقی میکردند و آشنایی چندانی با لذت جنسی نداشتند اما امروز بهندرت فردی را میتوان یافت که با لذت جنسی بیگانه باشد و آن را حق طبیعی خود نپندارد.
دومین مسئله، رشد فزایندهٔ ابزارهای ارتباطی از قبیل ماهواره و اینترنت و شبکههای اجتماعی است. شبکههای اجتماعی و ارتباطی به دو طریق بر ایجاد نارضایتی جنسی و عدم توزیع متوازنِ لذت دامن میزنند. اینترنت و ماهواره در یک سو باعث دسترسی سریع و آسان به برنامههای صوتی و تصویری با محتوای اروتیک و پورنوگرافیک شدهاند. مخاطبان این برنامهها (بهویژه محرومان جنسی که مصرفکنندگان اصلی آن هستند) ناخودآگاه دچار حس سرخوردگی شده و از وضعیت و شرایط خود ابراز ناخشنودی و نارضایتی میکنند. در سوی دیگر این ماجرا شبکههای اجتماعی مانند اینستاگرام قرار دارند که به عنوان ویترین بدننمایی و لذتجوییِ طبقات ثروتمند جوامع عمل مینمایند. مخاطبان این شبکهها اغلب در حسرت زندگی پرزرق و برق سلبریتیها و لذتهای عیاشانه به نمایش گذاشته شده توسط آنها به سر میبرند. (فالوئرهای چند میلیونی برخی بدننمایان و بازیگران پورن و درج کامنت های رکیک و جنسی در صفحات آنها، اغلب ریشه در چنین سرخوردگی دارد).
سومین مسئله، تعطیلی روسپیخانههای شهرهای بزرگ بود که بهصورت غیرمستقیم به طبقات محروم از لذت جنسی، خدمات ارائه میداد و طغیان جنسی آنها را تعدیل مینمود. تعطیلی این مکانها، باعث سرخوردگیها و عصبانیت ناشی از فشار جنسی برای بسیاری از افرادی شد که چه از لحاظ مالی و چه از لحاظ عاطفی و...، امکان ازدواج یا برقراری رابطهٔ جنسی نداشتند. این مسئله، هرچند بعدها با تصویب قوانینی در راستای ازدواج شرعی کوتاه مدت (موقت و صیغه) سعی در تعدیل آن شد؛ اما در عمل صیغه و ازدواج موقت هم توسط برخی سیاسیون و قشر ثروتمند مصادره شد و خود به نارضایتی بیشتر محرومان جنسی دامن زد.
امروزه بخش مهمی از رشد روزافزون حرص و آز برای کسب ثروت، بخش مهمی از مفاسد اقتصادی و اداری و همچنین بخش مهمی از نارضایتیهای اجتماعی، ریشه در همین توزیع ناعادلانهٔ لذت جنسی در جامعه دارد. فردی که با ولعی سیریناپذیر به دنبال انباشت ثروت خویش است تا به هر طریقی خود را به پاتایا برساند، پیرمردی که با وعدههای مالی و سیاسی سعی در جذب و صیغه کردن دختران جوان دارد، مردی که با اختلاس و دزدی سعی در دوستی با بلاگرها و سلبیرینیها دارد، جوانی که شیفتهٔ صورتها و بدنهای پلاستیکی چهرههای اینستاگرامی است و در کل بسیاری از پرخاشها و نارضایتیهای درون خانوادهها و درون جامعه، ناشی از توزیع نامتوازن لذت جنسی یا «احساسِ» توزیع نامتوازن لذت جنسی است.
⭕️ حاصل فراغت برای بيشتر انسانها چيست؟ حاصل آن، هرگاه كه لذات حسی يا كارهای احمقانه اوقاتشان را پر نكند، هميشه بیحوصلگی و كسالت است. اينكه زمان فراغت چقدر بیارزش است از نحوهی گذراندن آن معلوم میشود. فراغتی كه #لودوویکو_آریوستو ایتالیایی آن را "بیحوصلگی نادانان" مینامند. دغدغهی فكری مردم عادی فقط اين است كه وقت بگذرانند، اما دغدغهی كسی كه استعدادی دارد اين است كه از آن استفاده كند. دليل اينكه انسانهايی كه فكری محدود دارند انقدر گرفتار بیحوصلگی هستند اين است كه شعورشان چيزی جز وسيلهی برانگيختن ارادهی ايشان نيست. حال اگر انگيزهای در دسترس نباشد، ارادهی آدمی منفعل میماند و شعور غالب میگردد و چون شعور مانند اراده، خود بخود فعال نمیشود، در نتيجه نيروها در كل وجود آدمی به حالت سكونی وحشتناك در میآيند كه اين حالت بیحوصلگی ست.
📃 بیحوصلگی نادانان و رنج دانایان 📖 در باب حکمت زندگی ✍️#شوپنهاور🇩🇪
⭕️ من از آن تافتههای جدابافته نبودم که هر توهینی را ببخشایم، اما همیشه در آخر کار آن را از یاد میبردم. آن کس که تصور میکرد که من از او نفرت دارم چون میدید که با لبخندی صمیمی به او سلام میگویم غرق در شگفتی میشد و نمیتوانست باور کند. در این حال، برحسب خلقوخوی خودش، یا بزرگواریم را تحسین و یا بیغیرتیام را تحقیر میکرد؛ بیآنکه فکر کند که انگیزه من ساده تر از اینها بوده است، من همهچیز حتی نام او را از یاد برده بودم!
⭕️ دوستان خود را صادق مینامند، حال آنکه دشمنان صادقاند، زیرا میتوان از سرزنش آنان به منزلهی دارویی تلخ برای شناختن خویش استفاده کرد. آیا درست است که میگویند، دوستان در مصیبت کمیاباند؟ برعکس! هنوز با کسی دوست نشدهایم که میبینیم در مصیبت است و از ما وام میخواهد.
⭕️ اسپینوزا بدن را چگونه تعریف میکند؟ #اسپینوزا بدن را، از هر نوعی، همزمان به دو شیوه تعریف میکند. در وهلهی اول، بدن، هر قدر هم که کوچک باشد، مرکب از تعداد بیشماری از ذرات است؛ این روابط حرکت و سکون، به سرعتها و آهستگیهای مابین ذرات است که بدن، فردیت بدن را تعریف میکنند. در ثانی، هر بدن بر بدنهای دیگر تأثیر میگذارد، یا از بدنهای دیگری متأثر میشود؛ همین ظرفیت تأثیرگذاری و تأثیرپذیری است که بدن را در فردیتش نیز تعریف میکند. این دو قضیه به نظر بسیار ساده میرسند، قضایایی که یکی جنبشی است و دیگری دینامیک. اما اگر کسی خودش را در میانهی این قضایا قرار دهد، اگر آنها را زندگی کند، چیزها بسی پیچیدهتر میشوند و شخص پی میبرد که اسپینوزیست است، پیش از آنکه بفهمند چرا.
⭕️ اکثر مردم هنگامی که به پایان کار میرسند و نظری بر گذشته میافکنند، در مییابنند که سرتاسر زندگی را چون چیزی گذرا زیستهاند و با حیرت مشاهده میکنند که آنچه بیاعتنا از کنارش گذشتهاند و لذتی از آن نبردهاند، همان زندگیشان بوده است؛ از این رو انسان فریاد بر میآورد که "امید" و آرزو او را فریفته است!
بنابراین این سوال برایمان مطرح میشود که اگر انسان امید را تمام و کمال کنار بگذارد، دیگر چه چیزی برایش باقی خواهد ماند؟ پاسخ من این است: لحظهی حال! اما آیا انسان قادر به زیستنِ صِرف در "اکنونِ" خویش هست؟ پاسخ من این است: خیر!
زندگی برای بشر آمیختگیِ تناقضها و تعارضهاست؛ بنابراین اگرچه این پاسخی سرگیجهآور است، اما آنچه انسان بودنِ ما را تعریف میکند، مهارتِ ما در امیدورزی به گونهای است که به اکنونمان آسیب جدی وارد نکند!
⭕️ افرادی که از تنهایی وحشت دارند، معمولا میکوشند این وحشت را از طریق یک شیوهی بین فردی تسکین دهند. آنها نیازمند حضور دیگرانند تا هستی خود را به اثبات برسانند. آرزو دارند توسط دیگران بلعیده شوند یا آنکه میخواهند دیگران را ببلعند تا درماندگی ناشی از تنهاییشان را فرو بنشانند. در پیِ روابط متعدد هستند. فردی که در حال غرق شدن در اضطراب تنهاییست، مأيوسانه به هر رابطهای چنگ میزند. این دست انداختن به سوی هر رابطه، چیزی نیست که او بخواهد، بلکه از سر ناچاری چنین میکند. و رابطهی حاصل از چنین شرایطی برای ادامهی بقاست نه برای دستیابی به رشد و تکامل!
⭕️ مذهب در خود همه چيز دارد: افشاگری، پيشگويی، حمايت حکومت، بالاترين شأن و شهرت... و بيش از همهی اينها امتياز ارزشمندی که اجازه دارد آموزههايش را در سنين حساس کودکی در ذهن حک کند تا تقريبا به عقايدی مادرزادی بدل شوند. ./مترجم: رضا ولییاری
⭕️ یک مستبد ابله با زنجیرهای آهنی میتواند بردگاناش را به انقیاد درآورد؛ اما سیاستمدار حقیقی، آنان را با زنجیری از ایدههای خودشان به مراتب محکمتر به بند میکشد. او اولین حلقه زنجیر را به سطح ثابتِ عقل وصل کرده است و از آن جا که از حلقههای بافته این زنجیر بیخبریم و تصور میکنیم خودمان آن را ساختهایم، این زنجیر به مراتب محکمتر است؛ ناامیدی و زمان، زنجیرهای آهنی و فولادی را میفرساید اما نمیتواند هیچ گزندی بر پیوند عادیِ ایدهها وارد آورد، بلکه آن را مستحکمتر نیز میسازد؛ بر الیافِ نرم مغز، بنیانِ تزلزل ناپذیرِ استوارترین امپراتوریها بنا میشود.
⭕️ واضح است که مسئلهی وضعیت ما پس از مرگ هزاران بار بیشتر از مسئلهی وضعیتمان پیش از تولد در محاورات و کتابها مورد بحث واقع شده. اما، به لحاظ نظری، هر دوی این مسائل به یک اندازه مسئله و صحیحاند؛ به علاوه، کسی که برای یکی از آنها پاسخی بیابد در خصوص دیگری نیز به طور کامل آگاه میشود. جملات زیبای زیادی هست در این باره که فکر کردن به این که ذهن انسان، که جهان را در بر میگیرد و بسیاری ایدههای عالی دارد، باید همراه با او در گور فرو رود، چهقدر تکان دهنده است؛ اما دربارهی این که پیش از ظهور این ذهن و ویژگی هایش بینهایت زمان سپری شده، و در چنان زمانی جهان بدون این ذهن چگونه باید اداره میشده، چیزی گفته نشده است.
اما برای شناختی که با اراده گمراه نشده هیچ مسئلهای طبیعیتر از این نیست که: زمانی بیانتها پیش از تولد من سپری شده؛ در طول سرتاسر آن زمان من چه بودم؟ به لحاظ متافیزیکی، میتوان پاسخ داد: "من همیشه من بودهام، یعنی همهی کسانی که طی آن زمان می گفتند من، دقیقاً من بودهاند." اما بیایید برگردیم به منظر کاملاً تجربی فعلیمان، و بپذیریم که من اصلاً وجود نداشتم. در آن حالت، من میتوانم با زمان بیپایانی که هنوز به وجود نیامده بودم، به عنوان وضعیتی کاملاً عادی و در واقع بسیار مطبوع، خود را برای زمان بیانتهای پس از مرگام که در آن وجود نخواهم داشت تسلی دهم. زیرا ابدیتِ (پس از حیات) بدون من نمیتواند هولناکتر از ابدیتِ (پیش از حیات) بدون من باشد، چون این دو صرفاً با مداخلهی یک زندگیِ رویاگونِ بیدوام متمایز میشوند. ./مترجم: رضا ولییاری
⭕️ شهسوار ایمان هیچ تکیهگاهی جز خویشتن ندارد؛ او از ناتوانی در فهماندن خود به دیگران رنج میبرد، اما هیچ اشتیاق عبثی به هدایت دیگران احساس نمیکند. رنج تضمین اوست، او این اشتیاق عبث را نمیشناسد و روحش جدیتر از آن است. شهسوار دروغین ایمان به سرعت خود را با این مهارت در هدایت که دفعتا آن را کسب کرده لو میدهد. او مطلقا این نکته را درک نمیکند که اگر قرار است فرد دیگری همین راه را در پیش گیرد، باید دقیقاً به همین شیوه فرد شود، بیآنکه نیازی به هدایت از سوی انسان دیگر، به خصوص از سوی کسی که خودش را تحمیل میکند، داشته باشد.
⭕️ خاستگاه کینتوزی مرتبط است با گرایش به مقایسهی خویش با دیگران. هر یک از ما –والا یا عادی، نیک یا بد –دائما ارزشهای خود را با ارزشهای دیگران قیاس میکند. هرگاه برای خود سرمشق یا قهرمانی برمیگزینیم، به نحوی از انحا ناگزیر از چنین مقایسهای میشویم. هر نوع حسادتی، هرنوع جاهطلبی و حتی کمال مطلوبی همچون «اقتدا به مسیح» مملو از چنین قیاسهایی است. نمیتوان با #گئورگ_زیمل همعقیده بود که میگوید «انسان والامنش» نمیخواهد خود را با هیچکسی قیاس کند. کسی که از هر نوع قیاس کردنی خودداری میورزد والا نیست. یک «غریب الاحوال» به معنای #گوته ی کلمه است، «یک دلقک منحصربهفرد» یا شاید هم فخرفروشی پرافاده.
⭕️ آدمیزاد در روابطش با دیگران پشت قیافه ظاهرش قیافه دیگری دارد که گاهی تا آخر هم آفتابی نمیشود. باید قیافه رویی اشخاص را تراشید و قلب بیشیلهاش را از آن زیر بیرون کشید. به این جهت مدام در وجودش میل دردناکی داشت به این که پشت نمای خشن یا جدی یا نترس یا افادهای یا خوش بخت یا شاد اشخاص واقعا چه پنهان است. هیچوقت در دنیا حقیقت یگانهای وجود نداشته تا هر کسی بتواند در پناهاش گوشه امنی پیدا کند. هر کسی برای خودش حقیقتی دارد.
⭕️ مشكل در رابطه، مشكل در آميختگى تنهايىست. فرد باید بیاموزد با دیگری رابطه برقرار کند بیآنکه با بدل شدن به بخشی از او، به آرزوی فرار از تنهایی پروبال بدهد. از سوی دیگر، باید بیاموزد با دیگری ارتباط برقرار کند بیآنکه او را تا سطح ابزاری برای دفاع در برابر تنهایی پایین بیاورد.
⭕️ هیچ نیمهگمشدهای وجود ندارد. تنها چیزی که وجود دارد تکههایی از زمان است که در آنها ما با کسی حال خوشی داریم. حالا ممکن است سه دقیقه باشد، دو روز، پنج سال یا همهی عمر...
⭕️ زندگی هر فرد، هنگامی که به منزلهی یک کل و در کل نگریسته شود، و تنها مهمترین وجوه آن برجسته شوند، حقیقتا یک تراژدی است؛ اما با گرفتار شدن در جزئیات حالت کمدی پیدا میکند. زیرا افعال و نگرانیهای روزمره، تلاشهای بیامان لحظه، امیال و ترسهای هفته، و حوادث ناگوار هر ساعت، همه و همه به واسطهی تصادفی واقع میشوند که همواره به نیرنگی شیطنت آمیز میماند؛ اینها چیزی جز صحنههای یک کمدی نیستند؛ آرزوهایی که هرگز برآورده نمیشوند، تلاشهای بیثمر، امیدهایی که به طرز بیرحمانهای توسط تقدیر بر باد میروند، اشتباهات ناگوار سرتاسر زندگی، همراه با رنج فزاینده، و مرگی در پایان، همواره یک تراژدی را برایمان به نمایش میگذارند. به این ترتیب، چنان کهگویی تقدیر خواسته تا به رنج هستیمان ریشخندی هم علاوه کند، زندگی ما باید تمامی پریشانیهای تراژدی را در بر بگیرد، و با این حال حتی نمیتوانیم شأن شخصیتهای تراژدی را هم داشته باشیم و در جزئیات مهم زندگی، لاجرم شخصیتهای ابله یک کمدی هستیم.