در راستای بحث نجات، یکی از دوستان تو خصوصی میگه ما یه خانم مسنی داشتیم تو روستا اسمش نبات بود. بعداً رفته بود اسمش رو عوض کرده بود گذاشته بود خدیجه، ولی موفق نشد و همه صداش میزدند «خدیجهنبات».
و من یادم اومد اسم دایی مادرم گلاب بود. در حالی که همین گلابدایی، اسم برادرش محمد بود. یعنی برای پدر و مادرشون گلاب و محمد، در یه حد اسامی معمولی بودند.
توی #لری اسمی به خوشآوایی آساره داریم و اون وقت نمیذاریدش روی دختراتون و محروم میکنید گوشمون رو از شنیدن همچین چیز قشنگی؟ آساره با لهجهی لری همون ستارهست.
آقای نویسنده میگه «رفته بودم الیگودرز که به رفیقم سر بزنم. تا از اتوبوس پیاده شدم از رانندهها سراغ قبرستان را گرفتم. کمی توی این شهر قدیمی قدم زدم و این را دیدم. مثل خوشامدگویی بود.» #اسم_دختر #اسم_بازی #لری
اسم بازیگر ترک Seda ست. اولش فکر میکنم شاید همون Sevda باشه (سودا، عشق) که تو یه منطقه از ترکیه این شکلی نوشته و تلفظ میشه. گوگل میکنم که مطمئن بشم. میبینم نوشته Seda توی ترکی یعنی echo و توی ارمنی یعنی Forest voice. همون صدای خودمونه.
هزار بار از کلمههای فارسی و عربیِ #ترکی استانبولی رودست خوردم ولی بازم درس عبرت نمیشه برام. خلاصه «صدا» هم اسمه. #اسم_دختر.
پن: خیلیهای دیگه هم مثل من گول خوردند. تو اینترنت فارسی این اسم رو «سدا» و تو اینترنت عربی «سیدا» نوشتند.
از اسامی دخترونهی قدیمی گلگلی که دارند منقرض میشند به دو تا اسم رسیدم که خیلی خوباند.
یکی «باغداگؤل» که ترکیه. یعنی «گل-در-باغ». اگه «گلِ باغ» ترجمهش کنی حق مطلب ادا نمیشه. از اون ترکیباست که گمونم فقط توی #ترکی بشه به عنوان اسم ساخت.
یکی دیگه رو هم همین امروز صبح توی کانال احسان محمدی دیدم: «همٙش گل» که حدس میزنم «همهش گل» باشه. تاکید داره که جزءجزء این دختر گله، نه فقط اندامش (گلاندام)، نه فقط صورتش (گلچهره) و اینها. همهش گل. نویسنده میگه که این اسم کُردیه.
توی یکی از بیمارستانهای #تبریز کار میکنه. میگه امروز یه خانوم ۸۲ سالهای رو از یه روستایی آوردند بیمارستان که اسمش «گؤلدٙرٙن» بوده. دیگه خیلی دست و پا نزنم برای ترجمه، همون «گلچین» فارسی میشه.
یکی از دوستان دیگه میگه تو بهشت زهرای تهران دیدم رو یه سنگ قبر نوشته «قیزیتر». یعنی دختر برسون، خدایا دختر بده بهمون. (که گناهِ پسردوستی رو از ترکا بشوریم.)
و میگه یه خانوم پیری هم جدیداً در همسایگی مغازهمون فوت شده که اونم اسمش «کربلایی بسدی» بوده. یعنی گویا کلاً به دختر و پسرش کاری نداشتند، فقط میگفتند بسه دیگه و اسمش رو گذاشتند «بسدی»: بس دی، بسّه.
این بسدی خیلی خوب بود. یه التماسی به درگاه خدا توشه. انگار کلاً از خودت سلب اختیار کردی، سپردی به خدا.
میگه من اینجا (تو آمریکا) با یه دختری آشنا شدم که اسمش هوپه. Hope. امید. بعد فهمیدم بچههایی که قبل از اون به دنیا میاومدند همه میمردند، مامانش اسم این یکی رو هوپ گذاشته به این نیت که زنده بمونه.
مثل ما که اسم پسرامون رو میذاریم (میذاشتیم؟) خداداد یا بمانعلی. یا از اون طرف اسم دختر پنجمی رو میذاشتیم دختربس (تو ورژن ترکیش قیزبس) که بچهی بعدی پسر بشه.
میگه «چند تا خواهر سراغ داشتم به ترتیب: ماهبس، گلبس، نباتبس و همینبس. حالا شکر خدا به ماه و گل و نبات بودن دخترها معتقد بودند، اما دیگه ظرفیتش رو نداشتند.»
. میشه نشست ساعتها به قصهی پشت این اسمها فکر کرد. «یتیم» چون مادر بچه سر زا رفته؟ «غم» چون بابای بچه حتی تا دنیا اومدنش صبر نکرده و رفته؟ «قسمت» چون بچه رو نمیخواستند؟ «تعارف» چون پدر و مادر بچه اصفهانیاند؟ «بیزار» چون مامانه از باباهه بیزار بوده و مجبور شده ازدواج کنه؟ «نیمکت» چون دوستی و عشق و ماجراشون از یه نیمکت شروع شده؟
البته برا خیار و خارا و ملخ هیچی به ذهنم نمیرسه :))