و همی قسم با لباس سبز و سفید هم با سیاوش وارد صالون شدم.
و مه و سیاوش هم با هم با آهنگ جاوید شریف به خیلی آرامی و به زیبای رقصیدیم
و خیلی خوش حال بودیم
بهارجان و بهشته جان هم که آنقدر رقص کردن که کاملا خسته شدن ههههه
و سانازم و سحرم هم در کارد رقص کردن که او صحنه خیلی جالب بود که از سیاوش پول میگرفتند هههههه
و همچنان لحظه خداحافظی و بستن کمر مه که با گریه و اشک به پایان رسید واقعن زیباترین شب زندگیم بود کنار سیاوش عشق زندگیم
سیاوش : زیاد دوستت دارم خانم زیبایم
سما : مه هم دوستت دارم شوهر عزیزم
****
یکونیم سال بعد
در این یکونیم سال مه هم محصل پوهنتون هستم و البته در این مدت در درس هایم سیاوش هم خیلی کمکم میکنه و البته سیاوش دیگر در پوهنتون تدریس نمیکنه و فعلا در کار های ساختمان و شرکتی مصروف است و همچنان خداوند برای ما یک طحفه زیبا و شیرینی هم داده ما صاحب یک دختر نازی شدیم که بیشتر به مه شباهت داره که اسمش را سیاوش انتخاب کرده و اسمش را ( آینور ) گذاشته
سیاوش : آه دختر قندمه مثل مادرش شیرین و زیباست
سما : البته دگر به مادرش رفته
سیاوش : البته که رفته به خانم زیبایم
سیاوش دست های کوچک آینور را میبوسید
و بعد آمد نزدیک مه شد و جبینم را بوسیده گفت
سیاوش :
حسرت کش یک بوسه خشکیم در این بزم
فردا که دلت سوخت نگویی که نگفتیم...!
سما :
سر و سامان بدهی یا سر و سامان ببری
قلب من سوی شما میل تپیدن دارد
♥️در این مدت یکونیم سال زندگی با زیبای گذشت اول اش شاید سخت بود اما خداوند همیشه در آخر همه درد ها و نگرانی ها، شادی و عشق برما کنار گذاشته است
این زندگی بر من آموخت که از هر آنچه که فرار هم کنیم بر ما همان میشود چون عشق را باور نداشتم عاشق شدم
و بر این عشق پاک پی بوردم و این خوشبختی و عشق را در وجود سیاوش به واضع دیدم .
در این مدت هم
بهار هم درس خود را تمام کرده و با سمیرلالایم باهم نامزد شدند چون از اول هم نگاهای سمیر لالایم به بهار را میدیدم و البته بهار هم بی حس نبود از ای عشق شان پی بورده بودم
و همچنان حسنا دختر خاله سیاوش هم بعد این مدت به شهریار حسی پیدا کرده و با هم نامزد شدند و شهریار هم پوهنتون خود را تمام کرده و حسنا هم همچنان محصل طب است
و قرار است به این زودی ها این دو با هم ازدواج کنند و سحرم هم به خارج از کشور رفت بخاطر تحصیل که مه هم خیلی دلتنگش شدیم،
و سانازم هم مکتب خود را تمام کرده و محصل پوهنتون کابل است
و ماند شهزاد او هم به 15 سال حبس محکوم شد
لالا اسد هم به گفته خودش تا فعلا مجرد است و همچنان ریس یکی از هتل ها در کابل شده است
و این هم داستان زندهگی پر ماجرای و پر از عشق من .
پایان رمان
سخنان نویسنده :
سپاس گذارم از خالق یکتا که چنین توان را برایم داد تا قلم را بر دست بیگیرم و بنویسم از آنچه در دلم به جا مانده بود
سلام و احترامات، نثار همه شما خوبان امید که خوب و صحتمند بوده باشید
و باید یاد آور شوم که این رمان را با زبان آمیانه مورد تایپ قرار دادم تا از مطالعه رمان بیشتر لذت ببرید و امید که از مطالعه
رمان :( عشق با یک نگاه )
لذت کامل را برده باشید و البته بابت مشکلات که در املاح بود معذرت میخواهم چون این رمان در موبایل مورد تایپ قرار گرفته است و البته این رمان اولین دست نوشت بنده میباشد
و همچنان این رمان ساخت تخیلات ذهن خودم میباشد و هیچ رویداد واقعی در این رمان وجود ندارد
سپاس از تک تک شما عزیزان منتظر نظریات زیبای شما هستم
تا دست نوشته دیگر که خدمت شما قرار میگیرم خداوند نگهدار همه شما.
با احترام : یلدا قربانزاده
@kahkashan_dastan