این بچه ها ساعات را چسبیده به تن می پوشند
در زیر پوش های پشمی شان شپش های ستارگان در گردشند
درونِ کفش هاشان شب هنگام ماده عقابان تخم می گذارند
هر یکشنبه دو درختِ چنار را شلوار ِ پایشان می کنند
نهالِ نازکِ بادامی را پیراهنِ تن شان
دستمالی دریا و
کلاهی هوا دارند
درونِ چشم هایشان کوهی دارند ، رودخانه ای ، جنگلی
با بلوط های جنگلی، کت شان را دکمه می کنند
با چاقو قرص ِ نانِ اندوه شان را می بُرند
سنگ را می خورند ، آسمان را می نوشند
و در اندرون شان ماهِ مِه با ماهِ دسامبر
دست در دست هم بالا و پایین می روند
بازوانی نیرومند دارند
صدایی محکم و لجاجتی قاطر وار
- به عقب باز نمی گردند-
بچه های باغیرتی هستند
می دانند مبارزه یعنی چه
وظیفه یعنی چه
- کله شقها-
حتا به اندازه ی سر سوزنی از تکلیف شان پس نمی نشینند
هنگامی که شفق چادرها را گلگون می کند
هنگامی که در پس ِ سکوت
صدای نخستین شلیکِ ستاره ی شامگاهی به گوش می رسد
با پاهای باز بر سنگ می ایستند
مشت ها را درونِ جیب هایشان گره می کنند و
برای احضار ِشامگاهی بالا می روند
و سایه ی خود را مثل ِ شیر ِ به بند کشیده ای از پی می کشند
دیرگاه ، پس از جیره ی شبانه
هنگامی که باد آرام می گیرد
و ماهیانِ زرین ِ شب در لای ران هایشان می لغزند
به چراغهای برقی ِ "لاوریو" نظر می دوزند
چشمانِ خود را مثل ِگلوله هایی در قطار ِفشنگِ کهکشان فرو می کنند
و خاموش و بی سخن
راهِ چادرهایشان را در پیش می گیرند
"میخالیس" در آستانه ی در ایستاد
به جایی در دوردست ها نگریست و گفت:
« رفقای ما آن بالا می جنگند »
سخنی نگفتیم
چراغ ها را روشن کردیم
#یانیس_ریتسوس#فریدون_فریاد@jamaat_e_taatil