زنان بسیار دورند
ملافه هایشان بوی “شب به خیر” می دهد
آنان نان را به روی میز می گذارند که حس نکنیم غایبند
بعد در می یابیم که آن غفلت ما بود
از روی صندلی برمی خیزیم و می گوییم:
“تو امروز سخت کار کردی” یا
“فراموشش کن ، من فانوس را روشن می کنم.”
وقتی که کبریت می زنیم؛ پشتش
تپه ای تلخ و غمناک است
که با خود بار بسیاری مردگان را حمل می کند
مردگان خانواده را
مردگان خودش را
مرگ خود تو را
تو
صدای غژغژ گامهایش را بر تخته های کهنه ی کف اتاق می شنوی
تو ناله ی ظرف ها را بر رف می شنوی
و بعد صدای قطار را
که سربازان را به جبهه می برد.
#یانیس_ریتسوس#شاملو@jamaat_e_taatil