In the name of god
My name is hadis and Join my feelings
I suggest When you want to understand my feelings, listen to my music:)
talk to me:
https://t.center/HidenChat_Bot?start=1663252396
تو را امشب در آسمان دیدم و وجودت را حس کردم...(: اما حس وجودت، فرسنگ ها دورتر بود و لحظه به لحظه دور تر میشد، طوری بود که دست نیافتنی بنظر میرسید...(: اولین تصویری که "خودم" از "تو" ثبت کردم...
هر وقت تونستی مرهم باشی برای خستگیهام، نه فقط شنوندهای برای دردام، بلکه کسی که با بودنش، با حضورش، آرامش مثل موجی نرم تو وجودم جریان پیدا کنه.هر وقت تونستی آغوشی باشی که خستگیام روحمو ذرهذره از تنم بگیره و شونههات بشه جای امنی برای تمام دردهای ناگفتهام هر وقت بخاطر من زمین و زمان و بهم دوختی و هرکاری برای داشتنم کردی..هر وقت بودن کنار تو شد عین لحظه نفس کشیدنی که باهاش سبک میشم، بدون نیاز به هیچ توضیح و دفاعی از خودمم اون موقع است که میتونم باور کنم عشق تو فراتر از یه کلمه معمولیه. اونجا میتونم بهت بگم، تو واقعا عاشقی!چون عشق سراسر امنیته و زیباییه،اما تا اون روز، بهتره کلمه عشق رو فقط به معنی سادهاش نگه داریم؛ چون عشق، چیزی بیشتر از کلمهست، یه پناهگاه امنه که تو عمقش قرار نیست هیچ دردی حس بشه
وقتی نمیتونی پناهم باشی، نگو دوستت دارم. وقتی نمیتونی خونه امن من باشی، نگو دوستت دارم. این کلمات، بارِ مسئولیت دارن. تعهد میارن. وقتی میگی "دوستت دارم" یعنی من اینجام، یعنی تکیهگاهت میشم، یعنی سایهات میشم، یعنی تو هر شرایطی حواسم بهت هست. اگه قرار باشه فقط زبانی باشه، اگه قرار باشه فقط یه جمله قشنگ باشه که بگی و بری، این دوست داشتن نیست. این فقط یه بازی با کلماته. یه بازی که قلبِ آدم رو به درد میاره. یه بازی که اعتماد رو از بین میبره. دوست داشتن، یه عمله. یه تعهده. یه چیزی فراتر از کلماته. اگه قرار نیست پناه باشی، اگه قرار نیست خونه امن باشی، پس لطفا نگو دوستت دارم. بذار این کلمه، حرمتش رو حفظ کنه. بذار این کلمه، یه معنای واقعی داشته باشه.
نمیدونم چمه اما یه بی حسی گنگی نسبت به همچیز و همه ی ادما گرفتم،هیچ چیزی دیگ برام جدید و قشنگ نیست نیاز شدید دارم به ارامش چیزی مثل خواب ک دیگ چیزی از دنیای بیرونم متوجهه نشم اخه خیلی سخته وانمود کردن به خنده های دروغی و حتی نیومدن اشک ها...انگار که تمام اشکهای جهان در پشت پلکهام جمع شدن من اما دیگر توان گریه کردن ندارم،یچیز سفت گلومو گرفته و باعث خفگیم داره میشه ؛ ارومم اما درونم اشفتگی مهار نشدنی ای فرا گرفته چون من مثل همیشه ام تو همه چیزی زیادهروی کردم.تو غصه خوردن،تو دوس داشتن،تو تلاش کردن، تو اهمیت دادن،همیشه بیش از حد نگران همه چیز بودمو این قضیه دیگ تمومه و منو تبدیل کرد به بی حسی مطلق ترسناک ترین اتفاقایی كه براى يه نفر میتونه بيوفته،بیتفاوت شدنه.قوز بالا فوزمم شده سخت ترین چیز! نداشتن تسلط روی فکر و ذهنم و در عین واحد به هرچیزی فکر میکنم من یه متناقض نمای پیچیدم ک غرقم تو خودم و دنیای افکارم