واهمه‌!

Channel
Logo of the Telegram channel واهمه‌!
@heyran_sPromote
2.01K
subscribers
« شاید نوشتن تنها سلاح آرام شدنِ ما باشد » -جمع گریزِ خلوت گزین؛ ناگریزِ ناگزیر. لطفا نه تحلیلم کن، نه راجع بهم نظر بده. فوروارد کن مومن خدا:)
دوستت دارم، پس هستم.
دوستم که خیلی هم واسه‌م عزیزه مشکوک به سرطانه :( توروخدا دعاش کنید، حمدی صلواتی هرچی بلدین
بلا نبینید الهی
یه سوال! شما هم از آدم‌ها ناامید می‌شوید،
گویی هرگز به آن‌ها امید نداشتید؟
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
مدح علی.ع.💚
همیشه اولین‌ها مهمن.*
نمی‌دونم هیچ‌کس دوستم نداره‌ یا صرفا پی‌ام‌اسم.
رابطه‌های سرد شده منو می‌ترسونه.
حرف نداشتن منو می‌ترسونه.
سلامتیِ در جواب چه‌خبر منو می‌ترسونه.
تعریف نکردنِ روزمره منو می‌ترسونه.
یادم رفت بهت بگم منو می‌ترسونه.
یه مدت سرم شلوغه منو می‌ترسونه.
پایین رفتنِ پیوی منو می‌ترسونه.
اساسا فاصله منو می‌ترسونه.
درواقع خیلی چیزا منو می‌ترسونه‌.
اما تو اجازه نده بترسم.
تو منو نترسون. تو دور نشو.
تو نزدیک باش.
نرگس خریدن برای کسی، یعنی که دوستت دارم.
سال کنکور میزم کنار پنجره‌ی پانسیون بود. صبح‌ها نور گرم و امیدبخشی می‌افتاد روی میزم. ظهرها صدای اذان از مسجد محل میومد. عصرها آسمون نارنجی میشد و غروب پوستمو لمس می‌کرد. شب‌ها یه باد ملایم می‌رفت توی موهام... همه‌چیز عالی بود از نظر لوکیشن. اما من ناامید و افسرده و غمگین بودم. و چی نجاتم داد؟ صدای اذان. هرروز چند دقیقه وسط درس مکث می‌کردم، به صدای اذان گوش میدادم، کرنومتر رو قطع می‌کردم و بلافاصله وضو می‌گرفتم. روزهایی هم بود که این‌طور نباشه‌؟ آره. بعضی روزها که از همیشه ناامیدتر و خسته‌تر بودم، نماز رو دیر می‌خوندم. چون حوصله‌ی خودم رو هم نداشتم. اما اغلب روزها، تا اذان تموم میشد، من چادر می‌پوشیدم و وسط اتاق، روی فرش قرمز، مهر کوچیکی میذاشتم و نماز می‌خوندم. تا به‌حال از نجات‌دهنگی معنویات توی برهه‌های غمگین و حساس زندگیم گفته بودم؟ گمونم آره، ولی کم...
اما فکر می‌کنم هر آدمی، به تنها چیزی که نیاز داره ایمانه. ایمان نه به مفهومِ دین! ایمانِ قلبی با معنای شگفت‌انگیزتری مثل تکیه کردن به یک نجات‌دهنده.
واهمه‌!
اینم از این.
یک‌ سالِ دیگر هم، با هم./
پس امروز عزیزِ من، اگر که بیکار شدی، کاغذی بردار و برایم نامه‌ای بنویس. آنچه از این‌روزها می‌ماند، دست‌خطِ توست و ذوق چشم‌های من.
آهنگ مارو به هم وصل می‌کنه. از قدیم هم همین بوده. شب‌های زیادی توی تاریکی نشستیم، به هزار و اندی کیلومترِ بینمون فکر کردیم، یک دو سه گفتیم و یه آهنگ رو پلی کردیم. حتا اگه صدسال گذشت و دیگه هیچ حرفی با من نداشتی، بیا، بیا آهنگ بفرست بگو یک دو سه. بیا که آهنگِ مشترک فاصله‌ی بینمونو کم کنه. باز برام آهنگ بفرست. حتا اگر ازت ناراحت بودم و ازم ناراحت بودی. من هنوز به آهنگ‌ها دل‌بسته‌ام. هنوز تورو از آهنگ‌هات می‌شناسم. هنوز وقتی بعضی آهنگ‌ها رو می‌شنوم یاد تو می‌افتم، که توی روزای تاریک دستمو گرفتی، دستتو گرفتم، نجاتم دادی، نجاتت دادم، گریه کردی، گریه کردم. ما هنوز دوریم، هنوز مثل تمام سال‌های آشنایی‌مون دوریم، اما برام آهنگ بفرست و بگو یک دو سه. نزدیک میشیم بهم... قول.
کلمه‌ی موردعلاقه‌ی امسالتون رو برام کامنت کنید.
دستتو گرفتم و از دره‌ها گذشتم.
دستِ تو عبورم داد.
توی قلبِ کوچیکم، تو بزرگ‌ترینی. [۷دی۱۴۰۳]
حرم آقای امام‌رضا همیشه خوشگله. برفیش خوشگله، بارونیش خوشگله، دم غروبش خوشگله، کله‌ی صبحش خوشگله، نصفه شبش خوشگله. همیشه‌ی همیشه خوشگله.😭
چرا باهات آشتی نکردم؟
خب معلومه. چون من می‌خواستم دفعه‌ی دویستم ببخشمت، ولی تو فقط صدونودونه بار نازمو کشیدی.
دارد می‌شود سه چهار روز که هر صبح، تا چشم باز می‌کنم، چیزی درون قلبم فرو می‌ریزد. تپش قلب ثانیه‌ای رهایم نمی‌کند. وحشتناک است. خواب‌های غریبی می‌بینم. در خواب‌ها تنهام. بیشتر از واقعیت حتا. البته دیگر گله‌ای ندارم. اگر تنهایی سرنوشت من است، ترجیح می‌دهم در اواسط زندگی بپذیرمش، تا اینکه بخواهم تا آخر عمر با آن بجنگم. تنهایی اگر غول باشد، حالا طوری رفیق‌فابم شده است که می‌تواند کنارم چای بنوشد. اگر دو نفر بودم، حتما آن یکیِ دیگرم، حالا برایم ایستاده دست می‌زد. چون به طرز جالبی، دارم با همه‌چیز در زندگی کنار می‌آیم... تنهایی فقط یکی از آن‌هاست. تعدادشان زیاد است و مدام زیادتر هم می‌شود.
مثلا با دوری‌ات کنار آمده‌ام، و با اینکه احتمالا هیچ‌وقت به بعضی چیزها که می‌خواهم نمیرسم هم، با اینکه معمولا به اندازه‌ی کافی پول ندارم هم، با اینکه تو جز من کسان دیگری را در زندگی‌ات دوست می‌داری هم‌... فهرست چیزهایی که با آن‌ها کنار آمده‌ام، آنقدر طولانی‌ست که گفتن ندارد. گاهی خیال می‌کنم اگر بفهمم دوستم نداری هم، شاید بتوانم دوام بیاورم. نه اینکه سخت نباشد، و قلبم نشکند، اما می‌توان دوام آوردش. مثل باقیِ چیزها.
مثل شبی که دوستم مرد و صبح روز بعدش، مجبور بودم بیدار شوم، چون امتحان داشتم و نباید غیبت می‌خوردم. به هرحال برای معلم‌هایم مهم نبود که من دوستم را از دست داده‌ام. آن هم دوست مجازی‌ام. اصلا احتمالا برای معلم‌ها دوست مجازی معنا نداشت. به خاطر همین به کسی نگفتم که من دیروز یک‌هو با جای خالی دوستم در دنیا مواجه شده‌ام. گرچه سوگوار بودم، و مدام وسط خیابان، توی خانه، توی بیمارستان، و همه‌جا گریه می‌کردم. اما چیزی نمی‌گفتم. کسی قرار نبود رنجی که می‌کشیدم را بفهمد. چه کسی باورش می‌شود که تو یک‌نفر را ندیده باشی و برایش گریه کنی؟ ندیده بودمش. یعنی منظورم این است که او آن‌سر ایران بود و من این‌سر. ندیده بودمش اما وقتی مرد، من بودم که به خانواده‌اش بعضی رازهایش را گفتم. چرا گفتم؟ برای اثبات نزدیکی‌ام با او؟ نه. برای آنکه می‌خواستم قصه‌اش را با خودم به گور نبرم. می‌خواستم کسی جز من بداند که او با عشقی آتشین در سینه، به زیر خاک رفت...
حالا چرا دو ساعت است دارم این‌ها را می‌گویم؟
چون احساس صبحِ بعد از مرگ پاییز را دارم، یک چیزی درونم جان کنده و من نمی‌توانم از آن حرف بزنم. چون احتمالا آدم‌ها قرار نیست عمق ماجرا را بفهمند. پس گفتنش فایده‌ی چندانی ندارد...
باید درمورد همه‌چیز سکوت کنم. با اینکه اگر همین حالا گوشی‌ام زنگ بخورد، می‌توانم شبیه ابر بهار گریه کنم. اما گریه نمی‌کنم. چون توفیقی ندارد.
به‌جایش این خزعبلات را تفت می‌دهم که اثبات کنم واقعا، چند روز است که تا از خواب بیدار می‌شوم، احساس می‌کنم چیز بزرگی را از دست داده‌ام.
چیزی به بزرگی یک دوست داشتن...
و اثبات کنم که اندوهگینم.
و زورم به چیزی جز زنده ماندن نمی‌رسد..
و شاید از دست‌هایت بخواهم که این‌روزها، اگر لبه‌ی پرتگاه مرا دیدند، نه از سرِ خواست، که لااقل به‌خاطر یک واکنشِ دفاعیِ غیرارادی، بگیرندم.

#شرح‌وقایع | #منی‌که‌منم
من که باورم شد، ولی برای قلبم خیلی عجیب بود که تو بشکنیش.
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily