ܟߺࡄ𝚑𝚎𝚜𝚊𝚔𝚑𝚘𝚋ܟ۬ߺ❟ࡅߺ߲

Channel
Logo of the Telegram channel ܟߺࡄ𝚑𝚎𝚜𝚊𝚔𝚑𝚘𝚋ܟ۬ߺ❟ࡅߺ߲
@hesakhob84Promote
909
subscribers
ࡅߺ߲ࡄܩܢ‌‌ ߊ‌‌ࡋߺࡋߺܘ ߊ‌‌ࡋߺܝ‌ܟߺܩࡍ߭ ߊ‌‌ࡋߺܝ‌ܟߺࡅ࡙ߺܩܢ‌‌ ᴡᴇʟᴄᴏᴍᴇ(◕‿◕). °•ᴛᴇxᴛ✏📃 °ʟᴏᴠᴇ➳♥ °ʀᴏᴍᴀɴ😍 °ᴘʀᴏᴏғ🖼 °ʙɪᴜ🎀 °ɪsʟᴀᴍɪᴄ🤍🕋 "گر سینه شود تنگ، خدا با ما هست ❥ "
#قسمت_پنجا‌وپنج
#گناه_من‌چیست؟
#نویسنده_بانو_اسیه



مهسا: بشین 

_مهسا ساده باشع اگه ن میشورم بخدا

مهسا: چشم

بعد بیست الا بیست وپنج دقه ارایش مه خلاص شد

طرف اینه نگاه کردم ارایش مه خیلی ساده در حد  خط چشم ساده  کرم و لبسیرین دخترانه

مهسا: بگی ریمیل هم بزن مژه هایت کلان تر معلوم میشه

_نمایه همیتو تیاره

مهسا: بگی دیگه

ریمل گرفتم چون از ارایش دور بودم تاحالی ریمل  نزدم میشع گفت اولین بازم هست

_😃😂😂یاد ندارم چکار کنم ..

مهسا طرز زدن ریمل بریمه یاد داد

مهسا: وای چقه مژهایت کلان شد چشمایت زیاد مقبول اس

_چشما تو مقبول میبینه جانمه😍


بلاخره خلاص شدم ک دانیار پشت در تکتک کرد مم بری گفتم خلاصم‌میایم

با‌پایین شدن  مه دانیار تعجب کرده بود
ک خالی از کنایه مادری نبود

بلاخره سوار موتر شدم و حرکت کردیم

ته راه  گوشی دانیار از ته کیسه ای وردیشتم  رمز گوشی خو گفت مم بزدم

خیلی یاد ندارم خب بازم مهسا کمی بزی مه یاد داده  زنگ زدم بری جاوید

_بگیر گوشی

دانیارر: نمیبنی دستم بند اس خودت امتو بگی🙄

اففففف قهر مه میگیرفت😏 هربار ک دستور میداد خدا ای دوماه هم خیر  کنه بلاخره نجات پیدا میکنم 😩 تا ای دوماه عمر منم خلاص میشه

_بابیلا ای چری جواب نمیده دست مه خشک شد😡😡

دانیار: اینه جواب داد

دانیار: خب استی جاوید جان ادرس خانیتانه بریم میتی


..........


دانیار: خو... خو‌....


.........


دانیار: فامیدم رنگش سیاه اس دیگه


.......


دانیارر: خوب دیگع چخبر تا رسیدن د خانیت از پشت گوشی قصه کو


ای دست مه بود که همتو خشک مونده

با اشاره میگفتم خداحافظی کو دگه
اما هنوزم گپ میزد😏😏


_دلمه بسررر اوردی بخدا تا قط نکنم صفحه گوشی روشن شد هیچی نبود😐


دانیار: وییی چرا قط کدی😏😡

_خیلی وقته قط کردی  بازی داده نمیتونی مر😏😏

دانیار: وی مه چی بفامم چی وقت قطع شده😏🙄😂

بیخی نمیفهمم ک مایی مر اذیت کنی

رسیدم در خونه اینا

دانیار موتر دم سرا پارک کرد و هردو رفتیم 


جاوید:به به دانیار جو  ایشتنی

وقتی طرف جاوید نگاه کردم تعجب کردم 😂😁


جاوید: آیماه تو

_ها مه شما اینجی لالا

دانیار: شما همدیگه تانه میشناسین


جاوید:😂هههه چطور نمیشناسم  بریم ب خونه اینجی نستکن

برفتیم داخل خونه  خدی هدیه  زن جاوید هم رو بوسی کردم

همه شیشته بودیم  

دانیار:خوب از کجا آیماره میشناسی🤨

ههههه حس کنجکاوی دانیار گل کرد


جاوید: آیماه دختر خاله منه   خیلی وقته اور ندیدم   امروز هم دیدم بشناختم هنوزم عوض نشده😉

_هههه ایشته نشدم  پیر شدم🙄


جاوید: هههه پیر که مه شدم هدیه مر پیر کرده

هدیه: اینه بخیر ریش سفیدته د گردن مه ننداز😂😂

_هههه نیه لالا مه پیر نشدن

جاوید: بیین دانیار ت  خوشبخت ترین مرد دنیایی

دانیار: چرا🙄؟

جاوید: بین ای همه دخترر تو رفتی بهترین دختر ده ما گرفتی قسمتت خیلی خوب بوده ولا

دانیار:خوب قسمت آیماه هم خوب بوده بین ای همه ادم امد بیادری امد کاکای مره کش ...

_ هدیه جان اگه کمک چیزی مایی مر صدا کو

طرف دانیار نگاه کردم که چیزی نگه😢
اما نگاه نکرد

دانیار: کشت و آیماه امد د خانی ما

جاوید: چی کشتن چی🙄مه چی میشنوم آیماه

افففف دانیاررررر🤦‍♀🤦‍♀😡😡


اشاره کردم ک چری گفتی او هم ب اشاره فهموند ک فکر میکردم خبر داره😏🙄😐
۱۰ قسمت تقدیم نگاهتان❤️

𝄒𓏲࣪────🔐────╮
▸ ִֶָ ⟆⇢   @hesakhob84  ⊹ ࣪✦
╰────🔗────ᝰ
#قسمت_چهل‌وپنج
#گناه_من‌چیست؟
#نویسنده_بانو_اسیه



#_دانیار


  از زینه ها پایین امدم که آیماه محکم خورد د جانم

رنگش پریده بود ترسان ترسان گپ میزد
  ای دختر که ایقسم نبود چی شده باشه
کمی بهث کدیم

مادرم صدایما کد نان بخوریم

مره هیچ خوشم نمیایه از نگاه ها هارون
چن بار متوجه شدم
طرف آیماه دیده بد داره😐

مگم مره چی 😐

وجدان: زنت به کنار به دید دختر  نگاه کو اگه  دختری دیگه بود بازام نایدیش میگیرفتی

_مره غرض نیس خودش میتانه ازش دفاع کنه

وجدان: دلت مگم هواست بریش باشع


میز راضیه جم کد  همه رفتیم قصه کنیم
د ای مدت مه متوجه هارون بودم
و آیماه ک هیچ طرف هارون نمیدید

  ای دختر چقه خنگ هست  همو مشنگ بریش خوب میگه😐😏😏
یک مرد طرفش سیل میکنه عین خیالش نیس

    هارون و حاسنات هم د خانی ما خواب کدن
با ای کارش بیشتر تعجب کدم

نمیفامم چرا حس کدم اوشب   هیچ بیگانه  ای نیاماده د خانه

خب داخل اتاقم شدم

گفتم باش بری مشنگ‌بگوم بیایه د ای اتاق بخابع

اما روم نشد چی گفته د ای اتاق بخابه😐😐


بریش گفتم بیا د اتاق وقتی جواب رد شنیدم گپ خوده تغیر داده گفتم بیا کالایته ببر

غرورم اجازه نداد او گپه بریش بگویم
😏😏

   فامیدم شبه پیش مهسا رفته خاب کنه

کمی خش شدم😐😐هه


صبح وقت  بیدارشدم دروازه اتاق مهسا باز بود  مام کمی باز تر کده  دیدم  آیماه نماز میخانه او چهره با حجابش
خیلی..

عه مه چی گفته رایستم🤦🤦
زود دروازه ره بسته کدم
و رفتم  دوِش  از دوش کدن

  امدم دُوش گرفتم  باید زود میرفتم چون د دفتر جلسه داشتم

امروز نوبت رفیقم بود وکالت  کنه

مام د دفتر  چند تا پروژه بود اوره بری فردایم  اماده ساختم

ثنا منشی مه بود

ثنا: مدیر صایب ایجه باید امضا شوه

دوسیه گرفتم بعد چند دقه خوانده اوره امضا کدم

ثنا: تشکر مدیر صایب

_خوب رفته میتانی

ثنا: یک سوال داشتم

_بفرمایین

ثنا: شما مجرد استین یا


_تره ایجه نیاوردم د زنده گی شخصی مه فضولی کنی د کاریت برس هله برای


عجب خلقی🤦 تره د زنده گی شخصی مه چی

سیر: خسته شدم 😩😩

_چی شد ب نفعت یا..

سیر: کاری بوده نتانم انجام بتم😉😉یک یک مساوی🥲😉


_ههههه ازمیالی رقابته شروع کدی ای نامرد

سیر: دست بجبان😂رقیب سر سخت تو استم

_بشی د جایت کلانت مه استم 😉😂

سیر:تشنه شدم  زنگ بزن منشیت چای بیاره

_خوب رقیب صایب باید خودت بری خود دنبال منشی باشی 😁😜


سیر:همی ای دفه ره او چای بیاره مام بریم ‌منشی میگیرم  باز میگم یک روز بریت چای بیاره گشنه 😏🙄😂

_خوبس ولا خودت زنگ‌بزن هیچ ازی دختر خوشم نمیایه از کجا ایره پیدا کدی

سیر: خواهر زن دوستم اس او بریم معرفیش کد

_خو سیس مه اگ کدام خطا ازش دیدم اخراجش میکنم دیگه دلت

سیر: مره چی دلت منشیت😂

_خاک د قواره یت 😂


@hesakhob84
#قسمت_چهل‌وچهار
#گناه_من‌چیست؟
#نویسنده_بانو_اسیه



مهسا برفت مم یکه ته اتاق شیشته بودم
   ساعت نگاه کردم وقت نون هست


برفتم‌پاین که نون بخورم

وقتی امدم دیدم حاسنات و هارون هن امدن

_مهسا حاسنات اینا چی وقت امدن

مهسا: همیالی امدن بابا بریشان زنگ زده اوهاره دعوت کده

_خوب 😐

نگاه هارون خبیثانه بود  میترسیدم ازی نگاه ها  اگه کسی ببینه چی🤦‍♀😅

از سر میز بلند شدم برفتم اشپز خونه

کسی نبود راضیه هم مصروف تیار کردن میز بود
  دستا  خو بششتم  همتو رو میز گدیشتم  هوش مه دگ جا رفتع بود 
احساس کردم یکی دست  رو دست مه گدیشت
از فکر بیرون شدم که هارون دیدم

_تو چیکارررمیکنیی😡😡

هارون: اهسته جیق نزن همره خبر خاد کدی 😉

_تو چی مایی از جون مه😡

هارون: چیز نمیخوایم  کم کم بمه نزدیک شدع  میرفت 
خدایا مر قاتل نساز😢😔

_پیش نیااا اگه نه جیق میزنم

_راضیه
وقتی راضیه گفتم  هارون کمی ورخطا شد از پیشی فرار کردم

محکم خوردم به جون دانیارر

دانیار: تو همیشع همی قسم کور استی😡
جلویته نگاه کو

_ببخشید نفهمیدم

دانیار:چرا با عجله امادی دزد دنبالت اس

_نیی خببب

دانیار: مشکوک میزنی🤨🤨

هارون: دانیار مبایلته بتی

دانیار: چرا؟

هارون: بری یک دوستم زنگ میزنم کاریش دارم

خاله:چرا اوجه ایستاد شدن هله بیاین غذا اماده اس سرد میشه

دانیار برفت  مه همتو ایستاد بود م
هارون هم وقتی از کنار مه تیر شد اهسته گفت

هارون: تره نجات دادم  قرض دارم شدی🫢
و رفت  خدایا ای چی بشر هست 😓

ب صد روز رفتم جایی شیشتم که از هارون دور باشم
و نتونه مر ببینه 

مرسل: پدرجان  شکران  امروز  امده

کاکا: خوش امده چطو شد پیش تو ناماد

مرسل: مه گفتم شما اجازه نمیتن😐😁

کاکا: خی تره طوی میکنه؟

مرسل: بلی پدرجان

کاکا:باز گپ میزنیم هله نان تانه بخورن

بسم الله کرده شروع کردن به نون خوردن

دلمه چیزی نماست   اعصاب خرابی دانیار هم که میدیدم  نون لوکه زهره مه میشد

کاکا: راستی آیماه بریت خبر خوش دارم


_چی خبر کاکا جان

کاکا: نام تره به بهترین پوهنتون ثبت نام کدم  دو هفته بعد امتحان میگیره گفتم اماده گی بگیری

_تشکرر کاکا جان😍😊😊

طرف دانیار نگاه کردم پینک خو ترش کرد😂😏فقد قرض داری باشم عجب


نون خوردیم میز جم شد همه بیرون اختلات میکردن   میوه خوردیم  کسی خدی مه بیچاره گپ نمیزد جز کاکا جان  او ام گاهی😐

حاسنات: هارون جان بخیز بریم خانه

هارون: کمی سر درد استم نمیتانم درست راننده گی کده همیجه خاب شویم

حاسنات: باشه


دانیار: به تمام زنده گی اولین بار اس هارون شبه د خانه ما میخوابه😂😂چی گپ اس

هارون: گپی خاصی نیس 😁😁

نگاه شیطونی طرف مه کرد که یک متر عقب رفتم 😢
ار ترس نگاهی
چری اینجی خاو میشع حتمن باز یک  هدفی داره

بلند شدم  برم داخل اتاق  خو  خیلی هم میترسیدم امشو چکار کنم

اتاق دانیار هم رفته نمیتونم میرم‌اتاق مهسا بهترین فکر هست


که در اتاق مه وا شد

دانیار: بیا د اتاق

_مه مسخره تونم که هردفه ماسته باشی مر بیرون کنی هردفه هم ماستی بگی بیا

دانیار: گفتم بیا به اتاق ..

_نمیایم

دانیار: اووو مشنگ‌گپه مره گوش کو باز  گپ بزن
گفتم بیا د اتاق کالایته ببر

😐😐😂😂مر خنده گرفت به ای خت شدن مه🤦‍♀🤦‍♀ طوری خنده کردم ک او بداخلاق نبینه 😏

_نمیشد همی گپ صبا بگی

دانیار: نی بازمثله امشبع مزه نمیداد 😂😂😂

منظوری نفهمیدم😐😐
#قسمت_چهل‌وسه
#گناه_من‌چیست؟
#نویسنده_بانو_اسیه



چند روز میشه انگار به خونه زندانی هستم 😐 و دست مم خدارشکر حالی بهتر شده  درد میکنه نه خیلی

مهسا: دیق شدم  ینگه بریم بیرون

_نه حوصله بیرون رفتن ندارم😐

کاکا:  هردویتان امده شون  کتی تان بریم چکر ماما دیق شدم   😂


_هههه از وظیفه فراری کردن😂😂


کاکا :ها ولا هله مره د گپ نگی

نمیفهمم چکار کنم برم یا نه ازوو بداخلاق میترسم🙄😏
باز خدی پیری میرم شاید چیزی نگه😊😅

کاکا: به چی فکر میکنی هله اماده شو

برفتم اماده شدم  مه و مهسا ارتین و مینا رفتیم بیرون  تا ساعت های
پنج بیرون بودیم 

  
خیلی بمه خوش گذشت 😄😜

وقتی داخل خونه شدیم هر چهار تا ما خنده کرده

که با دیدن چهره دانیار خنده محو شد از لبامه😐😐
دانیار رفت اتاق  مم از دنبالی رفتم

دانیار: معلوم اس خوب بریتان خوش گذشته 🤨🧐

_امم

دانیار: اممم
مه بریت نگفتمممم بدون اجازه مه از خانه نبرایی😡🗣🗣

مه چپ

دانیاررر:  کتی توووو دارررم نگفتم بدون اجازه مه جایی نرریی🤬🤬 ....

هرچی فحش از دهنی بیرون شد بمه بگفت

_تنها نرفتمم خدی پیر تو

دانیار: کی گفت برییی 😡

_مه چکارر کنمم😭😭 برده تو که نیوم هرچی بگی قبول کنم اخه مم ادممم

دانیار: پیش مه اشک تمساح نریز😡


همه رختا مه از اتاق بیرون انداخت

دانیار: برو هر بدی نکدی بکن دیگه تره د ای اتاق نبینم  اگه نی میکشمت


دست مرم گرفته از اتاق بیرون کرد و اتاق بسته کرد

رختا خو جم کردم  پس برفتم داخل همو اتاق قبلی😐😐

تخت هم خشک شده بود
😏😭😭خدارشکر اینجی راحت هستم
لااقل کسی نیه بمه امر کنه

رختا خو یک گوشه بگدیشتم

لامپ ای اتاق دوباره تیار کردن  و مث روز اول شده بود

برفتم حموم  کردم امدم بیرون

رختا اوقونی برخو کردم  پیرن مه سیاه  
شال و شلوار مم سفید


مهسا: اخی ایشته رختا مقبولی داری😁😀😀😂
راستی چری ای اتاق امدی😶😐


_ایشتع مقبول گپ میزنی 😀یاداتاق خو کردم امدم حموم کنم😐😐

مهسا: نکنه تره بیرو ساخته بیادرم

_😕😕😃نی  خودم امدم
راستی مایی مث رختا خو بتو بدوزم😐😀

مهسا:جدی یاد داری

_مر دست کم گرفتی🙄😂

مهسا: چکار کنم  توبگو

بری گفتم بره بری خو تکه و روبان بخره
بدوزم
او هم قبول کرد

_مهسا

مهسا: جانم

_میگم مه مام خیاطی کنم  اما..

مهسا: اما چی

_کسی  نمیشناسم 😐و چرخ هم ندارم میشه ت  بری دوستا خو بگی  رختا خو بیارن مه بدوزم


مهسا:  پدرم اجازه نمیته  چرا خوده ازیت میسازی

_به پول نیاز دارم😐


مهسا: مه بریت پیسه میتم

_نی مهسا خیلی بمه کمک کردی مام رو پا خو ایستاد بشم  خودم بخو پول پیدا کنم و خدی کاکا جان هم خودم گپ میزنم

مهسا: دلت دیگه باشه مه بریت چرخ پیدا میکنم و بری دوستایم هم میگم


_تشکرر😘😘💋😍😍مرسی که هستی
#قسمت_چهل‌ودو
#گناه_من‌چیست؟
#نویسنده_بانو_اسیه



#_دانیار


ای مشنگ‌کم اس حال باید بودن شبنم هم د خانه تحمل کنم ای😩

دیشب مره هیچ د خواب نماند

_سلام صبح بخیر

شبنم:خوش امادی دانیار😍

مادر: صبح تام بخیر


صبحانه ره با عجله خورده بیرو برامدم

مرسل:بیادر بیرون میری مرم کتی خود ببر

_باش سوار شو

_مرسل نامزادت چی وقت میایه

مرسل: نمیفامم به امی زودیا خاد امد

_خی  تره طوی (عروسی)میکنه

مرسل: اه دیگه از خانی تان میرم😂
تنا مهسا میمانه😂😀

_نام اوره نگی😏😑

مرسل: ببخشیش دیگه تام بیخی گپه کلان ساختی  پدر مادر اور بخشیده اما تو

_وجدانم ای گپه قبول نمیکنه او دوستم بود ای خاهرم هردو بریم خیانت کدن

مرسل: رابطه خو نداشتن 😏

_بس اس رسیدیم پیاده شو

مرسل پیاده کدم خودم رفتم دفتر

کارمه شروع کدم  امروز جلسه اس ده دادگاه مام قضیه یک دختر و بچه ره ک میخواستن طلاق بگیره ره پیش میبردم


و بلاخره دادگاه خلاص شد هردو طلاق گرفتن
ساته سیل کدم  چهار عصر بود

مستقیم طرف خانه روان شدم
د راه مهسا و آیماره دیدم  از پشت شان یک موتر روان بود😐

اییا ایجه چی بد میکنن😡😡😡😡

موتره یک گوشه ایستاده کدم
از اودیگه موتر  یک بچه برامد
جلو رو مهسا و آیماه
اما هردو به  راه خو ادامه دادن

_ایجه چی گپ اس

...تره چی

آیماه: چیزی نیه 😐😐

_چطو چیزی نیس ااو مرد شماره تعقیب میکد

مهسا: نی نمیکرد 

.... اشتباه متوجه شدی لالا ادرس یک خانه ره پرسان میکدم

_خوب پرسان کدی رفته میتانی

عصابم خیلی سر هردو خراب شده بود  چون از هردو منتفر بودم ایچیز نگفتم
موتره سوار شدم رفتم طرف خانه هرچی
مهسا صدایم کد ماره برسان گوش نکدم🙄😣

مره چی بیرو برامدن بچا پشت شان بگرده باز مه تره برسانم 😐😐😡😡😡

رسیدم دخانه عصابم خراب

شبنم: چقه دیر امدی

_ تو از خود خانه نداری😡 

مادر: چی گپ زدن اس کتی مهمان

_ مهمان چی همیالی از مه کده زیاد تر د ای خانه اس

مادر: چون شبنم عروسم اس

_عروس چی مادر چی میگن شماااا

مادر: همیره ک شنیدی مه  شبنمه زیاد دوست دارم  عروسم شوه  تام نمیتانی مخالفت کنی


_مه بیخی ادم نیستم نمیتانم بری خود زنده گی کنم یک  بار پدرم ایام از مادرم 

شبنم: مادرت راست میگه بیازو تو او دختره  زنت قبول نداری

_حالی تره چی مه اوره زنم قبول دارم یا نی
هله از خانیم بیرو برای هله دیگه تره ده ای خانه نبینم 😡

مادر: توبد میکنی بیرونش کنی او عروسم اس یک گپ خلاص

که آیماه و مهسا ام امدن

شبنم  طرف آیماه نزدیک شد

شبنم: اووو دختره چشم سفید قاتل بی حیا تو عشق مره گرفتیی حالی مه کتی تو کار دارم

آیماه:   هی بتو چیزی نمیگم فکر نکو مه نمیتونم جواب تو داده خدی دگه کس جنگ کردی چری قهر خو سر مه خالی میکنی 😡

شبنم: تو دختره بدکاره  چطو زبان باز استی  چطو رو داری جواب بتی 😡😡

آیماه: مر با کی دیدی که بدکاره هستم رو کسی نداره ک واقعا  بد باشع و ها یک کلمه دگه حق نداری درباره مه بگی ای اجازه بتو نمیدم

شبنم  بریش حمله کد  او دفه ام بریش سیلی زد  اما ای دفه نمیتانم تحمل کنم

_شبنم تو چیکارمیکنی  😡😡

شبنم: مگم تو ازی دختر بدت نمیایه😐

_به کدام زبان بفهمانمت تره چی از زنده گیم

شبنم:دانیارر😭

_مرض دانیار هله برای

شبنم با عصبانیت رفت پشت کارش

مادر: دلت یخ کد ها
به طرف آیماه دیده گفت و رفت

_تو چرا ایجه ایستاد شدیی
دستی به زور کش کده بردم د اتاق

آیماه: یله کوو دست مه 😡😡

دانیار:پایته میشکنانم دیگه ازی اتاق برایی تا خودم نگویم

آیماه: تو کی باشی بدون اجازه تو جایی نرم

دانیار: او دختر خوب گپ مره گوش کو مادرم راست میگه مه ۲۳ سال میشع ده ای خانه استم  تاحال کسی جرعت نکده بیایع ایجه او وقت تو رفتی نفریته..

حتی خودم خجالت میکشم چیزی بگویم تره ببیی ایستاده شده لق لق طرفم با پرویی سیل میکنی


چپ طرفم نگاه میکد


_سکوت کن چون گناه کاری😡😡 امروزم رفتی بیرون نمیدانم کتی کی گپ میزدی مره دیده رنگتان پرید



#_آیماه



اخه همیشه سکوت کردن  معنی ها نمیده
گاهی نه هم میشع نه ای که  کسی نمیشنوه
اخه مه بخاطر خانواده خو چپ هستم  دلیل نمیشه گناه کار باشم
باز اگه بگم او مرد هارون بوده کسی گپ مه قبول میکنه نه 😢😭
#قسمت_چهل‌ویک
#گناه_من‌چیست؟
#نویسنده_بانو_اسیه



افففف خدا 🤦‍♀😩😩

کاکا : جای یک زن د اتاق شوهرش اس
خودت خوب میفامی ازی بباد آیماه کتی تو د یک اتاق باید باشه


دانیار: هرچی ره تحمل کدم مگم اتاق مه کتی کسی شریک نمیشمممم

کاکا: دانیار صدایتع نکشش

کاکا: هله دخترم برو وسایلایته بیار د ای اتاق

دانیار: هیچی ره نیاری 🗣🗣

کاکا: برو بیار هله
رفتم اتاق خو  هیچی نبردم
دوباره کاکا امد

کاکا: بیبی دخترم د ای اتاق تنا نباش برو پیش دانیار

یادمه از هارون امد لااقل پیش او جا مه امنه😐

_باشع بری فعلا چیزی نمیبرم

کاکا: باشه دستت ک خوب شد باز

برفتم اتاقی تک تک کردم

در قفل کرده بود  تقریبا دو ساعت پشت در بودم اهسته تک تک میکردم وا نکرد😐😐
خواستم بیایم اتاق ک در وا شد

دانیار: کی بود🤨دروازه اتاق مر شکستاند با ای تک تکش

چیزی نگفتم  ماستم برم ب اتاق ک

دانیار: اوووی صبر صبر  چی سرته انداخته میری د اتاق
چن نکته ره بریت یاد اوری کنم

طرفی نگاه کردم 🫤🫤

دانیار:اول اتاق از مه اس هررقم بخوایم هرکاری بخوایم میکنم

دوم الماری ها مربوط به خودم اس
رو تخت خودم میخوابم
 
میز آینه از مه اس وووو......


_یک‌کف زمین مونده اونجی هم جا خود خو بنداز بی غم شی

دانیار: اوجه قبر تره میکنم بیازو با امدن د ای اتاق خودت قبر خوده کندی

_حالی اجازه میدی برم مه خاو دارم

دانیار: برو به خودت
تشک ولحاف بیار

حالی از کدو زیارت بیارم

دانیار: اززیارت شاه دوشمشیره🤭😂

_😡😡😡خوبه

داخل اتاق شدم  رو  مبلی ک ته اتاق بود بشیشتم‌
لحاف نبود

تیاره اتاق گرمه لحاف مام چکار
به تصلای دلخو ایتو میگفتم 😢🤦‍♀😂
چون چیزی بالی مه نبود راحت نبودم سر خو بگذارم
هرچی نباشع هنوز ما همدیگر خو زن وشوهر قبول نداریم

رو مبل شیشته بودم   یک عالمه خاو هم بریخته بود ته سرمه

دانیار لامپ اتاق خاموش کرد

_نکن خاموش😕

دانیار: منتظر امر تان بودم 🤨

_مر خاو نمیبره به تاریکی🙄😐

دانیار: مره چی قبل ای که د ای اتاق داخل شوی مه بریت کله چیزه گفتم اگه نفامیدی  دوباره تذکر بدم

_نی نمایه😏فقد لامپ خواب روشن کن😐

دانیار: عصابمه خراب نکن تره بیرون میکنم 😡😡

_حالی مه بتو چی کار دارم  لامپ خواب روشن کن از تاریکی میترسم 😐😐

دانیار:لاحول بالله😡😡😡
اوو مشنگ خدا
مره د خواب میمانییی یا نیییی 😡😡

مشنگ بمه میگه🤔؟😶😐

_ها فقد لامپ روشن کن 😐

دانیار: خدایا تو بریم صبر بتی😆😩

اینه روشن کدم حالی بگیر خواب شو


ایشته خاو شم😐 برفتم چادر خو بیاوردم بنداختم بالی خو
سر خو بگدیشتم خاو شدم

صبح وقت بیدار شدم  بالی مه کمپل بود😐

یعنی دانیار انداخته تعجب کردم 😩😕😒

بیامادم پاین رو خوششتم سر میز  هفته که هفت روزه هشت روز ای شبنم میایه اینجی😐


مهسا: شبنم  خوب شد امدی اگه نی دل تنگت میشدم 😏😃

شبنم: نی نشو همیشه میام😉😉

مهسا:هههه فقد تره دعوت کدم که بیایی😏😎😂

مر خنده گرفت از گپ مهسا

مهسا: راستی دیشب خوب خواب کدی

_ها جانم 😍

مهسا: صبح وقت امدم د اتاق پاهایت یخ زده بود کمپله انداختم روت☺️

_تو انداختی😳

مهسا: ها چرا😐😀

_هیچی  همتو 

😐😐مه فکر کردم دانیار انداخته😏او بی رحم خشک  اگه دلی ب حال مه میسوخت ک اتاق مه تر نمیکرد 😏😏😐
#قسمت_چهلم
#گناه_من‌چیست؟
#نویسنده_بانو_اسیه



۰ یعنی چی ای که نمیتونم از خو دفاع کنم
هرکی مر ته سری بزنه

جواب شبنم میتونستم بدم اما ندادم
شاید پشیمون شه اما نه
خیلی بد شد سیلی زد بمه 😡😭

اینا فکر میکنن مه دختری هستم ک هرچی بگن چپ باشم
درسته امروز چپ بودم او هم خاطر خانواده خو


ارتین: زن کاکا شما خوب استین

_جان زن کاکاخو ها خوبم
ارتین دستمه گرفت بلند شدم

  _افرین قهرمان😅😅

ارتین: کاکا دانیار ام مره قهرمان میگه😄

_خوب قهرمانی دگه سی کو مر از جامه بلند کردی😊😔😅

خدی ارتین رفتم اتاق خو  دستمه خون شده بود از باند  معلوم میشد

ارتین: دستته چی شده

_به زمین خوردم 😅😔😢🤦‍♀

ارتین: مه کله چیزه میفامم   نفریت تره به چاقو زده

حتی ای هم 😢😢🤦‍♀😔😔

_نی ای گپ نیه کاکا دزده مر به چاقو زد

ارتین: خی چرا مادرم گفت نفریش زده🙄

جوابی ندیشتم 😐😑
یک گوشه اتاق شیشته  به  گوشه دگه اتاق خیره شدع بودم


خدایا تو ازی به بعد کمک کن  با یاری تو پیش میرم نماز خو هم نخوندم چون پریود بودم


دلم تنگ بود از تهمت هاینا

در اتاق مه تک تک شد

_بیا

_مرسل پدرم اس کاریت داره بگی😏

ماستم وخزم ک‌گوشی داد دست مه

مرسل: کجا میری بگی د مبایل زنگ زده

گوشی گرفتم

_بلی سلام کاکا جان

کاکا: علیک دخترم خب استی

_شکر خوب استم

کاکا:  میگم تذکره یت پیشت اس

تذکره مه کمی تر شدع بود😔😢

_پیش مه هست اما بالی او ریخته مشکلی ک نداره

کاکا: نی بری مرسل بگو از تذکریت یک عکس بگیرع د نمبر ‌مه روان کنه

مرسل صدا کردم  عکس گرفت و رفت


گوشی هم با خود ببرد
کاش مم گوشی داشتم 😐😐

مخو کم خیاطی یاد دارم دستم خوب بشه خیاطی میکنم
بری خو پول جم میکنم گوشی میخرم
اما چرخ ندارم😐😐

کل روز گشنه ب اتاق بودم طرفای شب بیرون شدم


همه به دید دگه طرف مه نگاه میکردن

رخشانه: قاتل بودنشان کم بود حال  د ای خانه بد کاری ام میکنه

_مه کاری بدی نکردم 

هارون: سلام آیماه خانم خوب استی

چهره هارون دیده  چن قدم ازو دور شدم
  دیشب یادم امد 😔😢😢

هارون: زن کاکا جان خیریت خو اس خبر  شدم د خانه تان کدام نفرک امده 
طرف مه نگاه کرده چشمک زد😉

خاله : ایره ازمی دختر بی حیا پرسان کو خدا خبر کدام معشوقش باشع

  مه پس میرفتم وحشت ک دیشب داشتم با دیدن هارون دوباره  ب دلم امد

دانیار: چی میکنیی درست راه برو

رنگ به رو مه نبود  حس میکردم یکی مایه جون مه بگیره
ترسیده

  دانیار: خوب استی بچه کاکا

هارون: خوب استم

دانیار :دستته چی شده جای چاقو اس

هارون: کدام گپ خاصی نیس
کتی خاهرت گوشت ریزه میکدم باز بُرید

دانیار: سیس هله بیا کتی ما غذا بخور

هارون: زیاد  گشنه ام استم خشو مهربان دارم سر وقت امدم
بخو جرعت ندادم سر ای میز بشینم
که کاکا جان هم امدن از سر وظیفه خو

کاکا: بیا پهلوی مه بشین

_مه به اتاق خو نون میخورم

کاکا: گپ مره رد نکن زود شو
برفتم پهلو کاکا بشیشتم
هارون رو به رو مه شیشته بود چاقو گرفته  خدی چاقو  بازی میکرد  پوز خند میزد طرف مه

دانیار: چرا خواهرمه نیاوردی

هارون: مام سر زده امدیم دگه قسمتم بود شب بمانم

بدون ای که چیزی بخورم از سر میز بلند شدم

کاکا: تو خو چیزی نخوردی

_سیرم تشکر

کاکا: سیتا دست آیماه ره بیبی بیخیالیم  خون شدع

سیتا: نان مه خورده میبینم

داخل اتاق میترسیدم برم مبادا دوباره بیایع

رو ب رو جم رو مبل شیشتم تا سیتا نون بخوره باز خدی برم


راضیه میز جم کرد همه امدن رو مبل ها شیشتن
باز هارون رو به رو مه شیشت  از نگاه های میترسیدم

سیتا: بیا دست تو ببینم
  پانسمان دست مه عوض کرد

سیتا: بریت گفتم دست خوده نکان نتی ببیی  خون شده 

_خاله جان دست مه کش کرد😢

سیتا: خو گل ب اب دادی دلت اس کتی تو خوب رفتار کنه

_بخدا قسم مه کاری نکردم 😭😔

سیتا: سیس پیش مه گریان نکو

_تشکرر بخاطر همه چی😔ای خوبی شما هیچ وقت فراموش نمیکنم

سیتا: داکتر استم وظیفه مه اس نی خوبی

_خوب هرچی بری دختری مث مه ک به سطح خانواده شما نیوم

سیتا: مام از خانواده ثروتمند نیستم
  از چانس بدم عاشق  حامد شدم 🤦‍♀😩
روزای اول خاله جان مرم قبول نداشت مگم  بعد کم کم خوب شد تو ام عادت میکنی

بانسمان دست مه خلاص شد  تشکری کرده بیرون شدم

بین راه کاکا جان دیدم

_راستی کاکا جان تذکره مه به چی ماستن

کاکا: د کورس ثبت نامت کدم کتی مهسا یکجا برو

ذوق زده شدم تشکری کردم
ماستم برم اتاق خو

کاکا: چرا د ای اتاق میری

_خوب کجا برم اتاق منه😐😐

کاکا: نی نیس اتاق تو اونه اوس هله برو

_نی کاکا جان مه راحت نیوم

کاکا مر به زور ببردن داخل اتاق دانیار😕😕

@hesakhob84
#قسمت_سی‌ونو
#گناه_من‌چیست؟
#نویسنده_بانو_اسیه



دانیار: چیه ادم ندیدی🙄
چپ نگاه میکردم😐
دانیار:خانمم گفتم  چقه دلت خوش شده باشه 😂😂😂

_بلی ها همیتو فکر کن تو😐😏

دانیار: بی ادب مه شوهرت هستم درست گپ بزن چرا تو تو داری😡

_احترام باید دو طرفه باشع 😒😒باز کی گفته تو شوهرمی  تو ام دل خو خوش کو

دانیارر: تو گپ نزنی بخدا نمیگم گنگی🙄🙄

دگه چیزی نگفتم  ته دل خو یک وحشی هم‌گفتم 😏😏 وحشیه دگه کدو ادم عاقل ای کارا میکنه 😐😑

بلاخره رسیدیم خونه
رفتم اتاق خو

دست مم گاهی درد میکرد گاهی نه

مهسا:خوش امدی ینگه  دستِتِ خوب اس

_تشکرر حالی بهترم

مهسا: پدرم گفت وسایلایته جم کده بری د اتاق بیادرم

_نی اتاق خود خو راحت ترم

مهسا: نمیفامم اتاقت تر اس هنوز خشک نشده مریض ام استی صدایت ببیی گرفته
باز ای دستت

_مه راحتم همینجی 😊😊

مهسا: راستی تبریکت باشع

_چی شده😳

مهسا: د مکتب  دوم شدی 😍

_توررر بخداا😌 به ای خبر خوش نیاز دیشتم

مهسا: اماده گی پوهنتون بگیر😉

مهسا رفت مم  رختای که حموم بود وردیشتم ماستم یک دست بشورم

راضیه: چکار میکنین خانم

_مام رختا خو بشورم روز خبیه

راضیه: خودم میشورم
مر بزور ور کرد همه رختا ششت و خشک کرد خدی لباس شویی

یک پیرن برخو کردم

داخل اتاق خو ریخته بود  دستمال اوردم  پاک کردم

_راضیه میشه یک دقه بیایی

راضیه: چشم خانم

_میشع همی رو تختی خدی مه عوض کنی

راضیه: حتمن 
خدی  قالین  رو بالکن هموار کردیم
نالین تخت هم بیرون کردم کمی هوا بخوره اتاق بوی ترنمی گرفته بود

راضیه: چی قسم اتاق اب گرفته

چیزی نگفتم

_اشتباهیی شد

او رفت مام رختا خو ته کماد چیندم  اتاق جارو کردم

چاشت شده بود  رفتم نون بخورم

حال عادت کردم ب ای وضعیت  از امدن مه چهار ماه میشه

به ای مدت نه از خانواده خو خبر شنیدم نه هم گوشی دارم زنگ‌بزنم
باز شماره ندارم 😢


رو میز نهار خوری ششیتم

خاله:دیگه مصیبت ها کم بود حالی خاطرتو نفر هم د خانه میایه

خاله: او دختر تو چی بلا استی از وقتی امدی یک روز خوش ندیدیم

خاله: کتی تو گپ میزنم او چشم خیره

_بلی خاله خانه 😢🤦‍♀


خاله: او مرد کی بود 😡

_مه از کجا بفهمم کی بوده

خاله: اگه نفامیدی چرا تنا د اتاق تو امده چرا د اتاق مرسل  سیتا یا دیگایش نرفته

_شما چی ماین بگن مه از کجا بفهمم چری اتاق اینا نرفته

خاله: خودت خوب میفامی چی میگم خوده چپک نگیرر

_او دزد بود مه نمیفهمم چری اتاق مه امده

خاله: بشی ای گپه د کسی بگو تره نشناسه  از خاطر  پول ما کتی بچیم نکاح  کدی حال هم نفری هایت پشتت امده د خانی ما

_تهمت نزنن 😭😭خاله جان

_خو خی سیس قسم بخور گپته باور کنم

_نمیتونم قسم بخورم چری قسم بخورم 😭😭

خاله: گفتم نفریت اس حال خوب خوده ثابت ساختی


چون هارون بود میشناختم اور نتونستم قسم بخورم 😢😢😔😔

خاله: بخیز از چوکی دلمه بد کدی دختره  بی سروپا هله

امد مر از رو چوکی بلند کرد

_بخدا مه کار بدی نکردم😢

که شبنم هم امد   از پیشتی هم دانیار

دانیار: با چی گپ شده مادر

خاله: کُلی گپا د سر همی دختر اس


دانیار:چرا چیشده

خاله: او مرد که دیشب د خانه امده بود معشوقه ای دختر اس

_خاله جان چری دروغ میگن 😭😭بخدا مه اور ....
دهنم قفل موند

شبنم: دیدی مه چی گفتم حال گپ مه شد یا نه
به هرجنگ‌باید سر کله همی شبنم پیدا شه 😭😢😩

بلند شدم از زمین  نزدیک دانیار شدم

دانیار:  هوش کده باشی چیزی نگویی


کاش میشد حقیقت بگم 😔😭اینجی بمه تهمت میشه
اما خانواده مه چی میشه اگه بگم پدر و مادر مه میکشه حتی میلاد


_خاله جان گپ مر گوش کنن 

محکم  شبنم به سیلی زد به رو مه
  
شبنم: اسم خاله جان با دان کثیفت نگیر
گمشو تو لایق ای خانه و خانواده نیستی

اگه جوابی ندم ب حق خودم ظلم میکنم  اگه جوابی بدم مقصر میشم 😭ای سیلی تحمل میکنم  خدایا به خودت سپردم 
دانیار  هیچی نگفت رفت
خاله و شبنم هم رفتن د اتاق خاله

مه موندم خدی یک کوه غم 😢😢

 
#قسمت_سی‌وهشت
#گناه_من‌چیست؟
#نویسنده_بانو_اسیه




ساعت نگاه کردم ۷ بجه صبح بود  نمیفهمم چی وقت خاو شدم به نماز هم بیدار نشدم
سرمه گیچ میرفت

در تک‌تک شد

سیتا: میتانم بیایم

_بلی ها چری اجازه میگیرن از مه

سیتا: اماده شو کتی مه بری  شفاخانه

_مه نمیرم 😭😅😔

سیتا: چرا نمیری مشکلی اس؟

_دست مه میدوزن درد میکنه😢

سیتا: اول دستِتهِ بی حس‌میکنیم خودت  نمیفامی هله که سرم ناوخت میشع

اففف چادر مه هنوزم تر هست چی بپوشم 😔😢

سیتا: چی میکنی زود شو دیگه

_امم چادر مه تر ه چی سر خو کنم‌😅😢

سیتا: چقه تو دختر شلخته ایی  بیا حجاب مره بگی زود شو ک سرم ناوخت شد

چادری سر خو کردم  خدی به موتر  شیشتم‌۰
و حرکت  کردیم

سیتا: افف حالی ای بیروبار ام گفته بودم 😡

بلاخره بعد  یک ساعت رسیدیم به شفاخونه
دستم‌ه بی حسی  زد و شروع کردن به دوختن

سیتا: خلاص شد میتانی خانه بری

_بلد نیوم😐😐

سیتا: چطور ک گاهی تنا میری بیرون حال خانه ره بلد نیستی

_خب تا سر کوچه که  بازار هست میرم اینجی نیامادم 😔

سیتا:🙄 اینه غم کی ره کتی تو روان کنم
بشین ایجه  بری فعلا

رو چوکی شیشته بودم حوصله مه سر رفت 
🏠کاش راه خونه  بلد بودم

دانیار:  مه دگه مشکلات ندارم که ۲۴ ساعت خدمت تره کنم هاا

_مه چکار کردم 😔🙄

دانیار: هله برو د موتر بشین دانته هم بسته کو  از صدایت بدم میایه

_کی گفت که بیایی 😡🗣😡ایتع هم سر مه جیق نکششش 😏

دانیار: مهههههه سر تو جیق میکشم یا توو😡😡😡🗣😡

_تووووو جیق میکشیی😡🤦‍♀🗣

دانیار: همیالی تو گوشایمه کر ساختی باز مه جیق میکشم 🗣🤦😡

_ها تووو 😏

دانیار:او زبانته مار بگزه😡  دودقه  بستع کو 😏🙊

_اینجی به جنگ کردن امدی

سیتا: چی هال انداختن صدایتان اینه د طبقه هفتم میایه

دانیار: گناه ای اس 🙄😏

_چری گناه مه 😳😢

دانیار: مه  رفتم تا یک دقه دیگه د موتر نباشی مه رفتم

خدی سیتا خداحافظی کرده و از او تشکری کردم

تا امدن مه موتر دانیار نبود

خاک بسر تووو شه  بی رحم وحشی😡هنوز یک دقه هم نشده 😏رفتی
ای خدا حالی ایشته برم  ازی کرده نمیامادی بهترر بود

دانیار: چرا نفرین میکنییی 😡😡😡

دیدم پشت سر مه ایستاد هست 😐😐

_چی وقت نفرین کردم 🙄😏

دانیار: گردنم بند اگه تره چیزی
شده باشه

_کاش تور به چاقو میزد ک .....
اینجی چپ شدم دگه چیزی نگفتم

دانیار: مره وقت خودت کشتی 😩😒🙂‍↕️
راستی نفامیدی او کی بود؟

_کی کی بود🙄

دانیار:اعصاب مره خراب نسازز😡😡مشنگگگ

_خو واضع بگو 😐😏

دانیار: او کسی که د اتاقت تره ب چاقو زده میگم

سکوت کردم  اخه جوابی نداشتم میترسیدم که بگم او هارون هست
شایدم گپ مر باور نکنه🙄

_نمیفهمم نشناختم ب نظرمه دزد بوده

دانیار: کاش تره کتیش میبرد دلم بی غم میشد 😂😅😡

_کاش مر به چاقو میزد میموردم اوتو دل جم تر میشدی

دانیار: گپ خوب اس ولا مگم چی کنم چانس نداشتم 😡😂😂

_😏😏خنده ندیشت

داخل ازدهام ترافیک گیر کردیم

گوشی  دانیار زنگ‌امد

اوکی کرد

دانیار: خوب استم تشکر

..........

دانیار: هههه  د موتر استم طرف خانه روانم

.........


دانیار: فعلا اماده نمیتانم خانمم کمی مریض اس

از شنیدن کلمه خانم کمی تعجب کردم😐
سایه مه به تیر میزنه باز خانم گفتنی سی کو🤦‍♀😅

دانیار:  یگان وقت دیگه مزاحم تان میشویم جاوید جان


...........


دانیار : اوکی خداحافظ

طرفی ایتع👈🫤 نگاه میکردم
#قسمت_سی‌وهفت
#گناه_من‌چیست؟
#نویسنده_بانو_اسیه



مه د تختم میخوابم ولگه هرکار شوه
د کَوچ نمیخوابم  رفتم کمپله اوردم  هموار کدم رو زمین
 
چطور ایره پاین کنم🤦
اففف خدااا مره د چی غم گرفتار کدی کاش اتاقشه تر نمیساختم حال د ای وضعیت نبود

نتانستم دسمته به او دختر بزنم  از کارم منصرف شدم  او دفه اولم مجبور شدم😐
دو دانه بالیشته گرفتم  وسط تخت
سرمه گذاشتم چشمانم افتاد ب خون دستم
کالایم هم خونی شده بود
رفتم کالایمه کشیدم
هرچی  ها ک ندیدم از دِست ای دختررر


رفتم‌ د اتاق دگه ارکندیشن  روشن کدم  کار نکد
ای تف د چانسم حال چی کنم ایجه هم خنک اس مره یخ خاد زد

او دختر اتاق مره صاحب شده  بدون تختم خابم نمیبره چی کنم اوفف چقه پشیمان استم اتاقشه تر ساختم

مجبور رفتم د اتاقم رو تخت خوابیدم



#_آیماه


ای اتاق تاریک 😢 سرد مجبور تحمل کنم

جا خو رو زمین انداختم  دلمه هوش برده بود
که صدای جیق شنیدم  هولکی وخیستم
از صدای جیق  فهمیدم  که مهسا هست
در وا ماستم وا کنم 
یادمه امد کع قفله چون هرشاو قفل میکنم
به تاریکی شمع گرفتم دنبال کلی میگشتم هرچی گشتم پیدا کرده نتونستم

اففع اخه کجا گدیشتم ای کلی لعنتی🤦‍♀😩😩


یادمه امد ته کشایی کماده تا ماستم کلی ور دارم حس کردم یک نفر از بالکن وارد اتاق مه شد

شمع گرفتم‌جلو  سایع ای دیدم  زبون مه قفل شد
اهسته اهسته طرف مه میاماد با چاقویی که دستی بود

زود خور رسوندم پیش در کلی انداختم ک محکم دست مه کش کرد بفتادم رو زمین
جیق کشیدم دو سه بار دهن مه گرفت
دستی پس کردم ک‌خدی چاقو بزد به دست مه

_توکی هستیییی  یله کووو مرر😭😭چیزی نمیگفت هردفه بمه حمله میکرد که مر بکشه

اور تیله کردم بفتاد رو زمین  ماسک که زده بود پس کردم


باور مه نمیشه یعنی توو😭😭مای مه بکشی

مهسا: آیماه خب استیی

هارون:  هوش کده باشی از مه به کسی نگویی وگرنه بریت بد خاد شد
کلی خانوادیته  میکشم

مر تهدید کرد و از بالکن پاین شده رفت
هنگ کرده بودم همتو جا خو ایستاد بود م
تا در وا شد
مهسا بغل خو کردم دگه چیزی نفهمیدم


وقتی به هوش امدم دگه   اتاق بودم
چهار طرف خو نگاه کردم سیرم دستم
و دست دگه مم باند پیچ داده بود

مر چکار شده یک باره گی همه صحنه جلو رو مه امد😔

هوا تاریک بود بلند شدم رو تخت شیشتم    سیرم نگاه کردم خلاص شده بود خونامه داخل   سیم سیرون پر شده بود

دستم درد میکرد نمیتونستم سوزن سیرم خطا بدم

هر کار کردم نشد😢😭اشکامه میرخت

دانیار: وقتی کاری ره نمیتانی چرا انجام‌میتی

طرفی نگاه نکردم  سرمه پاین بود

دانیار: کمی خوده او طرف کو سیروم‌ته
خطا بتم
کمی پس خزیدم

دانیار چسپ وا میکرد خیلی درد داشت

_ ای دستیه اهسته😢😭درد میکنه

دانیار: اگه تو نمیگفتی مه فکر میکدم ای سنگ اس

_😏😏بیزو بری شما مم سنگم

دانیار: دانته بسته کو  اگه نه دست ته قط میکنم

_اتاق مر تر کردن حالی نوبت دستمه شده بیزو قط شده😭😭😢

دانیار: گریه نکو او 

دانیار سیرم دست مه وا کرد  ای دست دگه مه خیلی درد میکرد😢

دانیار: باید صبح بری د شفاخانه دست ته کوک بزنه

_مه نمیرم 😭😢

دانیار: مره چی دلت  میری برو نمیری نرو

از اتاق بیرون شد
ای اتاق ایشته گرمه از عکس دانیار فهمیدم که اتاق از دانیار هست

از درد هیچی مر خاو نبرد😔😭😅
ܟߺࡄ𝚑𝚎𝚜𝚊𝚔𝚑𝚘𝚋ܟ۬ߺ❟ࡅߺ߲
#قسمت_سی‌وپنج #گناه_من‌چیست؟ #نویسنده_بانو_اسیه اتاق سرد که از یخچال هم سرد تر بود حالی چیکار کنم 😢😓 چیزی هم نیه که بالی خو بندازم یک گوشه بشیشتم‌ رختایی که داخل او کیف بود همه اوردم زیر پا خوکردم  اتاق هم تاریک بود از خنکی زیاد ترس نداشتم که از تاریکی…
#قسمت_سی‌وشش
#گناه_من‌چیست؟
#نویسنده_بانو_اسیه



#_دانیار


بعدازای که اتاقشه تر ساختم برامدم  هیچ دل  به او دختر نمیسوزانم 😡😡

حقش اس
ده اتاقم راحت خوابیدم  تشنه شده بودم رفتم اشپیز خانه بریم اب بگیرم
یچخاله باز کده
صدای یک جیق دختره شنیدم اول زیاد ترسیدم
دیدم او مشنگ خنگ اس🙄

امده بود بریش شمع ببره😂

رفتم ده اتاقم 😁☺️با خیال راحت خوابیدم ☺️😄

صبح امدم  صبحانه بخورم او نبود زیاد مره چم داد صبحانه😜

مادر: چطور اشتهایت باز شده کم بخوو

_ههه دلیلیشه خودتان میفامن😐😁

مادر: هههه ها بچیم بخو نوش جانت 😍😘
به فکر ای بودم چرا از اتاقش بیرو نبراامد🙄

یک ساعت مهسا پشت دروازه اتاق تک تک میکد 🙄🤔‌نکنه مرده باشع از سرما🤧😦دیشب خو زیاد عطسه میزد

مهسا: بیادر آیماه دروازه اتاقشه باز نمیکنه میشه ببینی

_مره چی

مهسا: ب تشویش شدم

_گفتم مره چی د مه قرز نیس

بلاخره  ای مشنگ دروازه باز کد کتی مهسا گپ زده برامد رفت اشپزخانه مام از پشتتش رفتم
دستشه گرفتم  زیر تپ میسوزخت
ازبس دستش گرم بود  دست مرم میسوختاند

رفت از پیشم

😐مره چی که تب داره😃😐
مخو داکتر نیستم

وجدان"دلیل حالش تو استی

_تره قرز نیس بشی دجایت


اتاقم رفتم  با خیال راحت استراحت کدم
نصف شب با صدای یکی بیدار شدم


مهسا: بخدا یکی داخل خانه بود 😢😭

پدر: د کجاا بود

مهسا: نمیفامم د اشپزخانه بودم اب د دستم بود سایع یکی ره دیدم

مادر:  به نظرت امده 

مهسا: نیی بخدااا یکی بود مه دیدمش

بدون ای که مه چیزی بگویم از زینه بالا رفتم سمت اتاقم
صدای جیق دیگه شد

صدای جیق از اتاق او مشنگ میاماد
همه با عجله امدن

دروازه قفل بود و او جیق میکشید

پدر: بشکنان دروازه ره

_بمه چی یک گوشه اایستاد شدم بیادرم نوید دروازه ره میده کده رفت داخل

کسی نبود

آیماه: دزد بود😭😭
خوده انداخت بغل مهسا

مهسا: ارام باش چیزی نیس ما پیشت استیم

آیماه: چاقو داشت 😢😭😓

پدر: تو خوب استی دخترم

_ها خوبم 😓😓

مه کمی نزدیک او مشنگ بودم یک باره گی غش کد مجبور شدم بگیرمش
اوره د بغلم

مهسا: ای تخت چرا تر اس

پدر: تخت چرا تر باشه ای اتاق چرا گروپ  نداره

پدر: آیماه ره ببر د اتاقت

_بمه چی میبرمش د اتاق مهسا

پدر: او زنت اس جایش د اتاق مهسا نیس حله ببرش د اتاقت


اوره بردم د اتاقم دستش با چاقو بریده شده بود

_مادر  سیتا ره صدا کو دستش بریده

مهسا: تب هم زیاد داره🤕

کالایم خون شده بود
سیتا امد  مام برامدم از اتاق
بلاخره کار خوده کد پایشه د اتاقم باز کد 😡😡😡

مهسا: ای نسخه ره سیتا گفت بگی

پدرم و بیادرم کل خانه ره گشت کسی ره نیافت

مام رفتم دوا خانه دوایشع گرفتع امدم

_بگی 😡

مهسا:میفامم تر کدن تخت کار تو اس

_تره چی  د کارم غرز نگی 😡

مهسا: اما

_از پیشم گمشو رنگته نبینم 😡

سیتا سیرومه دستش وصل کد 

سیتا: باید دستش بخیه بخوره مه بری فعلا بستمش فردا باید بیاریش شفاخانه

_خوبه نوکرش هم شدم خودش بیایه دستشه کوک بزن

سیتا: باشه فعلا ارام بخش زدم تا فردا به هوش میایه

_هرگز به هوش نبیایه 😏😏

همه رفتن تنامه کتی او ماندم  تخت مره ازم گرفت😡

بدون تختم خابم نمیبره 🤦
مهر امروزی فریبِ بیش نیست):🖤🔐
مانده ام حیران که اصل عشق چیست؟🥀



𝄒𓏲࣪────🔐────╮
▸ ִֶָ ⟆⇢   @hesakhob84  ⊹ ࣪✦
╰────🔗────ᝰ
میگه امام در مسجد گفت به مردم :
از دست پخت همسرتان توصیف کنید😊

جعفر خانه آمد وقتی غذا را تمام کرد گفت:
واوا😋چی مزه دار بود کیف کرد😋

همسرش با ملاقه در فرق سرش زد 😩 و گفت:
خدا بزنیت 20 سال برایت پختم یک روز تعریف نکردی، امروز که همسایه روان کرده تعریف میکنی😒😂


#jok
𝄒𓏲࣪────🔐────╮
▸ ִֶָ ⟆⇢   @hesakhob84  ⊹ ࣪✦
╰────🔗────ᝰ
هر بار که پدرم برنج جدیدی می خرید ، مادرم پیمانه را کمتر از همیشه می گرفت .
می گفت طریقه ی طبخِ برنج ها ، با هم فرق دارد ، همه شان یک جور ، دم نمی کشند ، نمی شود طبقِ یک اصل و برنامه ، پیش رفت !
برای همین بود که بارِ اول ، مقدارِ کمتری می پخت تا به قولی برایِ دفعاتِ بعدی پیمانه  "دستش بیاید" ، یا اگر خراب می شد ، اسراف نکرده باشد !
آدم ها هم دقیقا همینند .
قبل از اعتماد و بذلِ محبت ، آن ها را خوب بشناسید ،
از تنهاییِ تان ، به هرکس و ناکس پناه نبرید !
نه هر آدمی لایقِ همنشینی است ،
نه می شود با تمامِ آدم ها ، یک جور تا کرد !
بعضی ها جنسشان از همان اولش خراب است و با هیچ اصل و منطقی اندازه ی باورهای شما قد نخواهند کشید ...
حواستان باشد ؛
مبادا محبت و توجهِ خودتان را اسراف کنید !


𝄒𓏲࣪────🔐────╮
▸ ִֶָ ⟆⇢   @hesakhob84  ⊹ ࣪✦
╰────🔗────ᝰ
🌏


                صبّاح الخيِر
                  لِضحكتك
التي تتكفل في إسعاد عالم بأكمله

                صبح بخیر
            به آن خنده‌ اَت ؛
      که برای خوشبخت کردن
              همه‌ی دنیا ،
                 کافیست .

#صباح_الخیر  ☀️


𝄒𓏲࣪────🔐────╮
▸ ִֶָ ⟆⇢   @hesakhob84  ⊹ ࣪✦
╰────🔗────ᝰ
ܟߺࡄ𝚑𝚎𝚜𝚊𝚔𝚑𝚘𝚋ܟ۬ߺ❟ࡅߺ߲
یک متن یا شعر زیبا بگین😊 متن یا شعر شما به کانال به اشتراک گذاشته میشه🧡 https://t.center/HidenChat_Bot?start=6113254124
آدمی مخفی‌ست در زیر زبان
این زبان پرده‌ست بر درگاه جان

مولانای جان♥️



𝄒𓏲࣪────🔐────╮
▸ ִֶָ ⟆⇢   @hesakhob84  ⊹ ࣪✦
╰────🔗────ᝰ
Forwarded from Hidden Chat
من قول شرف به حضرت دل دادم
ڪس ره نڪند به مهـر، در بنیــادم



بــر ســـر درِ دل ورود ممنـــوع زدم
عشق آمد و ڪَفت: من یڪی آزادم
Forwarded from Hidden Chat
•••
داشته هایت را 
           به نداشته هایت نفروش


تا مبادا وقتی
     وقتی به نداشته هایت
                              رسیدی،

حسرت داشته هایی
       را بخوری که
           ارزان فروختی ...
Forwarded from Hidden Chat
💔چقـــــــــــــــــــدر سخـــــــــــته
کسی معنی نگاه خستت رو نفهمه...
💔چقــــــــــــــــــــدر سخـــــــــــته
  به همه لبخند بزنی و توی دلت یه دنیا غم باشه...
💔چقـــــــــــــــــــدر سخـــــــــــته
دلت گرفته باشه و یه بغض تو گلوت داشته باشی...
💔چقــــــــــــــــــــدر سخـــــــــــته
دلتنگ باشی، اما مجبور باشی دلتنگیات رو سرکوب کنی ...
💔چقــــــــــــــــــــدر سخـــــــــــته
وقتی همه میخندن، ناگهان با یه جمله دلت بگیره و آروم آروم تو دلت اشک بریزی و بشکنی...
💔چقــــــــــــــــــــــدر سخـــــــــــته
💔موضوعی که دلت رو به آتیش میکشه رو بشنوی و مجبور بشی لبخند بزنی.
Telegram Center
Telegram Center
Channel