#قسمت_چهلم#گناه_منچیست؟
#نویسنده_بانو_اسیه ۰ یعنی چی ای که نمیتونم از خو دفاع کنم
هرکی مر ته سری بزنه
جواب شبنم میتونستم بدم اما ندادم
شاید پشیمون شه اما نه
خیلی بد شد سیلی زد بمه
😡😭اینا فکر میکنن مه دختری هستم ک هرچی بگن چپ باشم
درسته امروز چپ بودم او هم خاطر خانواده خو
ارتین: زن کاکا شما خوب استین
_جان زن کاکاخو ها خوبم
ارتین دستمه گرفت بلند شدم
_افرین قهرمان
😅😅ارتین: کاکا دانیار ام مره قهرمان میگه
😄_خوب قهرمانی دگه سی کو مر از جامه بلند کردی
😊😔😅خدی ارتین رفتم اتاق خو دستمه خون شده بود از باند معلوم میشد
ارتین: دستته چی شده
_به زمین خوردم
😅😔😢🤦♀ارتین: مه کله چیزه میفامم نفریت تره به چاقو زده
حتی ای هم
😢😢🤦♀😔😔_نی ای گپ نیه کاکا دزده مر به چاقو زد
ارتین: خی چرا مادرم گفت نفریش زده
🙄جوابی ندیشتم
😐😑یک گوشه اتاق شیشته به گوشه دگه اتاق خیره شدع بودم
خدایا تو ازی به بعد کمک کن با یاری تو پیش میرم نماز خو هم نخوندم چون پریود بودم
دلم تنگ بود از تهمت هاینا
در اتاق مه تک تک شد
_بیا
_مرسل پدرم اس کاریت داره بگی
😏ماستم وخزم کگوشی داد دست مه
مرسل: کجا میری بگی د مبایل زنگ زده
گوشی گرفتم
_بلی سلام کاکا جان
کاکا: علیک دخترم خب استی
_شکر خوب استم
کاکا: میگم تذکره یت پیشت اس
تذکره مه کمی تر شدع بود
😔😢_پیش مه هست اما بالی او ریخته مشکلی ک نداره
کاکا: نی بری مرسل بگو از تذکریت یک عکس بگیرع د نمبر مه روان کنه
مرسل صدا کردم عکس گرفت و رفت
گوشی هم با خود ببرد
کاش مم گوشی داشتم
😐😐مخو کم خیاطی یاد دارم دستم خوب بشه خیاطی میکنم
بری خو پول جم میکنم گوشی میخرم
اما چرخ ندارم
😐😐کل روز گشنه ب اتاق بودم طرفای شب بیرون شدم
همه به دید دگه طرف مه نگاه میکردن
رخشانه: قاتل بودنشان کم بود حال د ای خانه بد کاری ام میکنه
_مه کاری بدی نکردم
هارون: سلام آیماه خانم خوب استی
چهره هارون دیده چن قدم ازو دور شدم
دیشب یادم امد
😔😢😢هارون: زن کاکا جان خیریت خو اس خبر شدم د خانه تان کدام نفرک امده
طرف مه نگاه کرده چشمک زد
😉خاله : ایره ازمی دختر بی حیا پرسان کو خدا خبر کدام معشوقش باشع
مه پس میرفتم وحشت ک دیشب داشتم با دیدن هارون دوباره ب دلم امد
دانیار: چی میکنیی درست راه برو
رنگ به رو مه نبود حس میکردم یکی مایه جون مه بگیره
ترسیده
دانیار: خوب استی بچه کاکا
هارون: خوب استم
دانیار :دستته چی شده جای چاقو اس
هارون: کدام گپ خاصی نیس
کتی خاهرت گوشت ریزه میکدم باز بُرید
دانیار: سیس هله بیا کتی ما غذا بخور
هارون: زیاد گشنه ام استم خشو مهربان دارم سر وقت امدم
بخو جرعت ندادم سر ای میز بشینم
که کاکا جان هم امدن از سر وظیفه خو
کاکا: بیا پهلوی مه بشین
_مه به اتاق خو نون میخورم
کاکا: گپ مره رد نکن زود شو
برفتم پهلو کاکا بشیشتم
هارون رو به رو مه شیشته بود چاقو گرفته خدی چاقو بازی میکرد پوز خند میزد طرف مه
دانیار: چرا خواهرمه نیاوردی
هارون: مام سر زده امدیم دگه قسمتم بود شب بمانم
بدون ای که چیزی بخورم از سر میز بلند شدم
کاکا: تو خو چیزی نخوردی
_سیرم تشکر
کاکا: سیتا دست آیماه ره بیبی بیخیالیم خون شدع
سیتا: نان مه خورده میبینم
داخل اتاق میترسیدم برم مبادا دوباره بیایع
رو ب رو جم رو مبل شیشتم تا سیتا نون بخوره باز خدی برم
راضیه میز جم کرد همه امدن رو مبل ها شیشتن
باز هارون رو به رو مه شیشت از نگاه های میترسیدم
سیتا: بیا دست تو ببینم
پانسمان دست مه عوض کرد
سیتا: بریت گفتم دست خوده نکان نتی ببیی خون شده
_خاله جان دست مه کش کرد
😢سیتا: خو گل ب اب دادی دلت اس کتی تو خوب رفتار کنه
_بخدا قسم مه کاری نکردم
😭😔سیتا: سیس پیش مه گریان نکو
_تشکرر بخاطر همه چی
😔ای خوبی شما هیچ وقت فراموش نمیکنم
سیتا: داکتر استم وظیفه مه اس نی خوبی
_خوب هرچی بری دختری مث مه ک به سطح خانواده شما نیوم
سیتا: مام از خانواده ثروتمند نیستم
از چانس بدم عاشق حامد شدم
🤦♀😩روزای اول خاله جان مرم قبول نداشت مگم بعد کم کم خوب شد تو ام عادت میکنی
بانسمان دست مه خلاص شد تشکری کرده بیرون شدم
بین راه کاکا جان دیدم
_راستی کاکا جان تذکره مه به چی ماستن
کاکا: د کورس ثبت نامت کدم کتی مهسا یکجا برو
ذوق زده شدم تشکری کردم
ماستم برم اتاق خو
کاکا: چرا د ای اتاق میری
_خوب کجا برم اتاق منه
😐😐کاکا: نی نیس اتاق تو اونه اوس هله برو
_نی کاکا جان مه راحت نیوم
کاکا مر به زور ببردن داخل اتاق دانیار
😕😕@hesakhob84