روزی روزگاری، کلمات متقاعدکننده اون رو پرنده میکرد، چیزهای شیرین هوس اون رو برآورده میکرد، کلید قلبش متعلق به دزدان بود. اما الان؛ اون رشد کرده تا با چشماش گوش کنه، فقط به اعمال اعتماد کنه، رفتارها رو مطالعه کنه و اجازه بده زمان بازرس باشه تا ببینه چه چیزی آشکار میشه.
چیزی که اون نمیخواد معمولا چیزیه که لیاقتش رو داره، شگفتیهای کوچیک، هدایای دلانگیز، توجه بینظیر، و پر از تعارف. هیچوقت تلاش برای تحت تاثیر قرار دادن اون رو متوقف نکنین.
نوارهای احتیاط دور قلبش برای دور نگه داشتن شما وجود نداره و همچنین برای تزئین در شبهای هالووین وجود نداره. اونها گواهی بر ورود مردهایی هستن که هویت واقعی خودشون رو برای ارتکاب اعمال بدون عشق مخفی کردن. اونها اونجا هستن؛ چون اون به قتل علیه خودش گناهکاره، و اونها به جرم تحریک و شریک جرم. اونها بیلبوردهایی برای چشمها هستن که ببینن اون در بدترین کابوسها خوابیده.
انتظار نداشته باش که اون فقط بلند شه و ببخشه. آیا کسی رو میشناسی که به قلبش تیر خورده باشه و خونریزی نداشته باشه، یا از درد ناشی از اون رنج نبرده باشه؟ این که از اون بخوایم طوری رفتار کنه که بهش صدمهای وارد نشده و به راحتی کنار گذاشت به این معناعه که از اون بخوایم یه ربات باشه، نه انسانی که احساس می کنه. بذارید که اون شفا پیدا کنه.
اون دنبال مردیعه که زمان کمتری رو به این سوال اختصاص بده که چرا دیوارهای اطراف قلبش وجود داره و زمان بیشتری رو برای پریدن، بالا رفتن، شکستن، انجام هر کاری که برای عبور از اون دیوارها لازمه، اختصاص بده.