ادامه پارت بالا
👌👌❌❌و به خیال اینکه توهن زدم رفتم سمت سوپر مارکت و یه آب معدنی خنک گرفتم و باز دوباره برگشتم سمت ماشین.....
همون موقع سرایدار درو باز کرد تا بچه ها از مدرسه بزنن بیرون....
چشم تیز کر.دم تا زهرارو ببینم.....
کوچولو بود و آفتاب سوخته با چشمهای مشکی.....یه همچین موجودی با اون صورت نعصوم و متفاوت و رنج کشبده اش شدیدا از میون اون همه صورت لطیف که مشخص بود لای پر قو بزرگ شدن مشخص بود.....
اسمشو صدا زدمو دستمو براش تکون دادم.....
از خوشحالی چشماش درخشید با صدا زدن اسمم به سمتم دوید......
@harimezendgi👩❤️👨🦋