💝مشاوره خانواده بهشتی 💝

#عصبانی
Channel
Logo of the Telegram channel 💝مشاوره خانواده بهشتی 💝
@hamsardarryPromote
4.44K
subscribers
14.8K
photos
1.25K
videos
9.94K
links
✨﷽✨ ✍آشنایی با مسائل زناشویی در اسلام ویژه متاهلین و مجردین ✍️هدف ما آرامش و ثبات زن وشوهرها در زندگی مشترک و انتخاب شایسته مجردهاست😊 💑 @hamsardarry ✍نوبت مشاوره *تبلیغات @hamsardarry #کپی_مطالب ‼️
❤️🍃❤️

#سیاستهای_همسرداری
مشاجره در خانواده

❗️ گاهی بین #زن و #شوهر سر قضیه‌ای #مشاجره میشه...

و زن یا مرد به همسرش میگه:
"مطمئنم فلان مطلب را به من نگفتی"

و همسرش نیز با #عصبانیت میگه: "گفتم که!😡"

و سر همین قضیه، بگو مگو و مشاجره‌ی سختی رخ میده...😬

پیشنهاد میشه با یک تغییر جزئی در #الفاظ خودتون

✔️ از ایجاد مشاجره و تشدید شدن ناراحتی و عصبانیّت یکدیگر‌ جلوگیری کنید!

مثلاً به همسرتان بگید:
"اگر فلان مطلب را گفتی
شرمنده من #نشنیدم."

یعنی کلمه‌ی "شرمنده نشنیدم" را
👈بجای کلمه "نگفتی" به کار ببرید

تا همسرتان #عصبانی نشده و فضای زندگی متشنّج نگردد.✔️


@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️

#همسرداری

🔻 گاهی بین زن و شوهر سر قضیه‌ای #مشاجره می‌شود

❤️و زن یا مرد به همسرش می‌گوید:

👌 "مطمئنم فلان مطلب را به من #نگفتی"

🔻و همسرش نیز با عصبانیت می‌گوید:
"گفتم!"

و سر همین قضیه، بگو مگو و مشاجره‌ی سختی رخ می‌دهد.

پیشنهاد می‌شود با یک #تغییرجزئی در الفاظ خود

‼️از ایجاد مشاجره و تشدید شدن ناراحتی و عصبانیّت یکدیگر‌ جلوگیری کنید!

مثلاً به همسرتان بگویید:

👈"اگر فلان مطلب را گفتی شرمنده من #نشنیدم."

🔻 یعنی کلمه‌ی "شرمنده نشنیدم"

را بجای کلمه "نگفتی" به کار ببرید

❤️تا همسرتان #عصبانی نشده

‼️ و فضای زندگی متشنّج نگردد.



https://t.me/joinchat/AAAAAE0_aRimvpZzFlkA6Q
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️


#خانمهابخوانند

🤭"ای کاش #زن_زندگی‌ام این #رازها را می‌دانست!"

5⃣ به خانواده‌ام احتـــ🙏ـــــرام بگذار.

👈 زمانی که #عصبانی می‌شوم،
سعی کن صبور باشی.

⛔️هرگز تصور نکن از قبل درباره هر حرفی که به تو می‌زنم فکر کرده‌ام.

‼️ از این رو، مرا سرزنش نکن

چرا حرفی زده‌ام که تو را عصبانی کرده است.

♨️ نزد خانواده خودم و خانواده خودت و دوستانم از من بد گویی نکن.

👈 بیشتر مسایلی که بین من و تو می‌گذرد
محـــــــ🤫ـــــــــرمانه است؛

‼️ قرار نیست دیگران از آن مطلع باشند.



https://t.me/joinchat/AAAAAE0_aRimvpZzFlkA6Q
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️

📌 تغییر جزئی و نتیجه‌ی بزرگ

‼️ گاهی بین زن و شوهر سر قضیه‌ای #مشاجره می‌شود
و زن یا مرد به همسرش می‌گوید:
"مطمئنم فلان مطلب را به من #نگفتی"

و همسرش نیز با عصبانیت می‌گوید:
"گفتم!"

‼️و سر همین قضیه، بگو مگو و مشاجره‌ی سختی رخ می‌دهد.

پیشنهاد می‌شود با یک تغییر جزئی در #الفاظ خود از ایجاد مشاجره و تشدید شدن ناراحتی و عصبانیّت یکدیگر‌ جلوگیری کنید!

👈مثلاً به همسرتان بگویید:

"اگر فلان مطلب را گفتی شرمنده من #نشنیدم."

👈یعنی کلمه‌ی "شرمنده نشنیدم"
را بجای کلمه "نگفتی" به کار ببرید تا همسرتان #عصبانی نشده
و فضای زندگی متشنّج نگردد.



https://t.me/joinchat/AAAAAE0_aRimvpZzFlkA6Q
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️

#هنرهمسرداری

👈 فرض کنید فیلـــــــ📽ـــــــــم چند ثانیه‌ای بدون صدا از یک فوتبالیست که در حین بازی

📌خیلی #عصبانی و در حال داد زدن است برای چند کارشناس فوتبال پخش شود

و هر کدام برای علّت عصبانیّت این بازیکن یک احتمال را مطرح کند؛👇👇

♨️ احتمالاتی مثل ناداوری
♨️ کم‌کاری بازیکن هم تیمی
♨️تعویض شدن وی
♨️خطای بازیکن حریف
♨️درد یکی از اعضای بدنش و احتمالات دیگری که کار را برای کارشناسان سخت می‌کند.

👈 امّا اگر خود بازیکن علّت عصبانیّت خود را با #زبان خویش بیان کند

🔻 تمام احتمالات کنار می‌رود

و بر روی علّت اصلی #عصبانیّت بازیکن بحث کارشناسی می‌شود.

👈 یکی از مشکلاتی که در زندگی مشترک می‌تواند باعث ایجاد معضلات بزرگ‌تر گردد این است که

🅾زن یا مرد علّت ناراحتی و دلخوری از همسر خود را بیان نمی‌کنند

👈و فقط با چهره‌ی اخمو و یا قهر و کم محلّی به همسر

‼️ #آشفتگی و دلخوری خود را ابراز می‌کنند

😍 در حالیکه همسرش علّت این دلخوری را نمی‌داند و شاید چندین احتمال را

🔻به عنوان علّت ناراحتی وی در ذهن خود ردیف می‌کند که
باعث #کلافگی او می‌شود.

دوستان عزیز
ناراحـــ😠ـــــتی خود را یا به شکل صحیح مدیریّت کرده و ابراز نکنید

👈 و یا علّت آن را خیلی #شفّاف، دوستانه و بدون داد و قال به همسرتان بگویید

تا جلوی سوءتفاهم‌ها و برداشت‌های غلط و در نتیجه تصمیمات نادرستی که اوضاع را پیچیده‌تر می‌کند بگیرید.


https://t.me/joinchat/AAAAAE0_aRimvpZzFlkA6Q
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️

#هردوبدانیم

وقتی #عصبانی هستید
هرگز مسائل گذشته را مطرح نکنید

با برگشت به گذشته ،
دلیل و مدرک
برای #ضعف و #کاستی_های همسرتون جمع آوری می کنید
و
پیامتون این است:

#تو_بدی❗️
#تو_همیشه_این_عیب_را_داشتی❗️
و
#اصلا_بهتر_نمیشوی❗️❗️


@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️

#همسرانه

وقتی خانمها #عصبانی هستند،
بهترین کار این است که

اجازه دهید هر قدر دوست دارند حرف بزنند.
💞😉


@hamsardarry 💕💕💕
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_شصت_و_دوم

سهیل در حالی که وسایل بچه ها رو میگرفت گفت: باشه من تا نیم ساعت دیگه اونجام
🍡🍡🍡
جلسه سهیل توی شرکت که تموم شد، در فکر عمیقی فرو رفته بود، با دیدن شیدا توی جلسه اول خیلی #عصبانی شده
بود اما وقتی آقای رئیس اونو به عنوان یکی از سهام داران شرکت که بخش زیادی از سهامها رو خریده بود و در
واقع الان مالک اصلی اونجا بود بیشتر از عصبانیت متعجب بود، توی این یک ماه به جز چند تا اس ام اس چیز دیگه
ای از شیدا ندیده بود و خوشحال بود که بالاخره بی خیال شده، اما حالا که اونجا میدیدتش مطمئن شد که شیدا برای
#نزدیک_شدن_به_اون سهام های شرکت رو خریده.
در اتاق رو باز کرد و وارد شد، کیفش رو روی میز گذاشت و به سمت پنجره رفت و رو به شهر ایستاد، یک لحظه
تصمیم گرفت #استعفا بده و از اینجا بره، اما خیلی برای رسیدن به این نقطه تلاش کرده بود و حالا چند تا پروژه خوب
زیر دستش بود، الکی نمی تونست به خاطر #یک_دختر_خیره_سر این همه موقعیت رو از دست بده، پس چیکار باید
می کرد، با خودش فکر کرد، چقدر از این دختر #بدش میاد، چجوری حاضر شده بود یک روزی اینو صیغه کنه،
دختری که چیزی به اسم #حیا_توی_وجودش_تعریف_نشده!!!
توی فکر بود که #تلفنش زنگ زد:
-آقای نادی، خانوم فدایی زاده می خوان شما رو ببینن
-باشه
با خودش گفت:لعنت به این شانس
بعد هم از اتاق خارج شد و به سمت اتاق هیئت رئیسه حرکت کرد که خانوم سهرابی خیلی آروم جوری که کسی
نشنوه گفت: این خانوم فدایی زاده همون خانومی نیست که یک بار اومد دیدنت تو هم اشکشو در آوردی و پرتش
کردی بیرون؟
سهیل نگاه #غضب_آلودی حواله این منشی #فضول کرد که باعث شد نیششو ببنده و سرش رو به کار خودش گرم کنه،
سهیل هم با تقه ای به در اتاق هیئت رئیسه وارد شد....

🌾🌾🌾
سها و فاطمه بعد از اینکه محیط کارگاه رو یک دور برانداز کردند از هم جدا شدن، سها توی دفتر آقای اصغری کار
میکرد و فاطمه هم توی اتاق کارگاهها، خانومی که مسئول بخش کارگاهها بود زن سال خورده ای بود که به شدت
جدی و خشک بود، کار فاطمه رو قبلا دیده بود، اما فاطمه نمی تونست از نگاهش بفهمه که از طرحش خوشش اومده
یا نه.

ادامه دارد...


@hamsardarry 💕💕💕
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_پنجاه_هفتم

آخه این دختره کجا رفت؟
-چیزی میخواستی بابا جان؟
فاطمه با دیدن پیرمرد قد خمیده ای که موهای کمی داشت و سینی چایی توی دستش لبخندی زد و گفت: دنبال یک
خانوم لاغر و قد بلند میگردم، الان اومد تو اما نمیدونم کجا رفت.
-کسی رو ندیدم بابا جان
-ببخشید اتاق اقای خانی کجاست اومدم کارم رو بهشون نشون بدم
-خوب برو اونجا اتاق مدیریته.
بعدم با دست اتاق رو نشون داد، فاطمه بعد از اینکه تشکر کرد همون اطراف سرکی کشید تا بلکه بتونه سها رو پیدا
کنه، اما خبری نبود که نبود، #عصبانی گوشی موبایلش رو در آورد و بهش زنگ زد:
-جانم؟
-تو معلومه کجا رفتی؟
-فاطمه جان من توی اتاق مدیریتم بیا اینجا
فاطمه #خشکش زده بود آخه این دختر چی با خودش فکر کرده بود که هنوز نیومده رفته اون تو نشسته، جلوی در
اتاق ایستاد نفسی تازه کرد و کمی چادر و روسریش رو مرتب کرد، بعد هم در زد و با گرفتن اجازه وارد شد.
محسن پشت میز ریاست نشسته بود که با دیدن فاطمه از جاش بلند شد و خوش آمد گفت، فاطمه هم تشکر کرد و
به سها که راحت روی مبل لم داده بود نگاه #خشمگینی کرد و کنارش نشست.
-خیلی خوش اومدید خانوم شاه حسینی،
-ممنون. شما لطف دارید ببخشید کمی دیر شد.
-مشکلی نیست، فقط من جایی کار دارم و باید سریعتر برم.
گوشی تلفن رو برداشت و گفت: مش رجب سه تا چایی بیارید لطفا. بعد هم از پشت میزش اومد و رو به روی سها و
فاطمه نشست و گفت: میتونم کارتون رو ببینم
فاطمه که کمی معذب بود فورا گفت: بله بفرمایید،

ادامه دارد..‌.


@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️

#سیاستهای_رفتاری

وقتی حالتون خوب نیست و به هر دلیلی #عصبانی هستین،
توی اون لحظه با کسی صحبت نکنین.

درست نیست با #عصبانیتمون حال یکی دیگه رو ‌هم بد کنیم!


@hamsardarry 💕💕💕
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_چهل_یکم

بالاخره تونست #توانش_رو_دوباره_جمع_کنه و بدون توجه به سهیل رفت توی جمع بچه ها.
سهیل #درمونده دستی به موهاش کشید، #کلافه_گی از وجودش میبارید، دائم با خودش میگفت، آخه این جونور چی از
جون من میخواد، چجوری به فاطمه ثابت کنم که من زیر قولایی که بهش دادم نزدم، ...

نمی تونست تحلیل کنه،
نمی تونست تصمیم بگیره، عصبانی از جاش بلند شد و دوری توی آشپزخونه زد، نگاهی به جمع بچه ها و فاطمه انداخت،
فاصله اونها از آشپزخونه زیاد نبود، اما احساس می کرد هزاران کیلومتر باهاشون فاصله داره، دلش اون فاصله رو
نمی خواست، آهی کشید و بعد از چند لحظه به جمع بچه ها پیوست.
اون شب #پدر و #مادر هر دو سعی کردند #شب_تولد_دخترشون_خراب_نشه، عکس میگرفتند، دست میزدند،
#میخندیدند، با علی و ریحانه و بقیه بچه ها #شمع فوت کردند، اما کی میدونست تو #دلشون چی میگذره؟ مخصوصا توی
دل #فاطمه، کی میدونست #خندیدن_با_دل_پرخون_چقدر_سخته...
بعد از تموم شدن کارها و #خوابیدن علی و ریحانه #سهیل به بهونه رسوندن سها #از_خونه_زد_بیرون، تصمیم داشت اول
سها رو برسونه و بعد بره #سراغ_شیدا، خیلی از دستش #عصبانی بود، به طوری که مطمئن بود بلایی سرش میاره، فاطمه
چیزی نگفت، در واقع دلش میخواست برای #اولین بار توی عمرش #سهیل رو #نادیده بگیره، سهیلی که #زیر_قولش زده
بود. برای همین نه چیزی ازش پرسید و نه خواست چیزی بشنوه.
توی ماشین #سها خیلی #خونسرد در مورد #شیدا که با نام خانم فدایی زاده میشناختش سوالاتی از سهیل پرسید، ولی
وقتی با سکوت همراه با اخم سهیل روبه رو شد فهمید که اوضاع خیلی خرابتر از اون چیزیه که فکرش رو میکرد،
دلش میخواست هر جور شده از این ماجرا سر در بیاره، اما الان فرصت مناسبی نبود، برای همین بدون هیچ حرفی از
ماشین پیاده شد و خداحافظی کرد و رفت.سهیل هم ماشین رو سر و ته کرد و به سمت #خونه_شیدا حرکت کرد.

ادامه دارد...


@hamsardarry 💕💕💕
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_چهلم

بعد از رفتن شیدا، سهیل به سمت بچه ها برگشت، تعجب بچه ها و چهره گرفته ریحانه تازه بهش فهموند که
بدجوری داد زده، خواست هر جور که شده جو رو عوض کنه برای همین به سختی لبخندی زد و گفت: خوب بچه ها
با یک رقص حسابی چطورین؟ هان؟ بعد هم به سمت ضبط رفت و آهنگ شادی گذاشت.
بچه ها که حالا کمی احساس آرامش کرده بودند، شروع کردند به دست زدن، سهیل به سها اشاره کرد که هر جور
شده مجلس رو گرم کنه و بعد از این که مطمئن شد همه چیز رو به راهه، نگاهی به داخل آشپزخونه انداخت.
فاطمه رو دید که روی میز نشسته. دلش می خواست بره تو، اما چیزی برای گفتن نداشت، چی می خواست به فاطمه
بگه؟ #عذرخواهی_کنه؟ بگه مقصر نبوده؟ بگه فراموش کن؟ هر سوالی که میپرسید مسخره بود. #سردرگم_بود، دلش
نمی خواست فاطمه رو این طور درمونده رها کنه، برای همین داخل شد و صندلی آشپزخونه رو کشید عقب و رو به
روی فاطمه نشست.
دستهای فاطمه همچنان روی گوشش بود، انگار زمان ایستاده بود و هیچ صدایی نمی شنید، دلش میخواست همون طور
بمونه، برای همیشه، دلش نمی‌خواست به خانم فدایی زاده و سهیل فکر کنه، به اتفاقات چند لحظه پیش،
دلش نمیخواست چیزی بشنوه، چیزی حس کنه، #آرامش میخواست حتی شده برای چند لحظه.
سهیل منتظر به فاطمه #نگاه_میکرد، دلشوره بدی داشت، اشکهای فاطمه بدجور آزارش میداد ... #فاطمه_عشقش_بود، در
این حرفی نبود، اما کی می تونست بفهمه وقتی از کسی بخوان چیزی باشه که نیست، چه در خواست بزرگی کردن...
سهیل #عاشق بود و به خاطر این #عشقش حاضر شده بود سختی های زیادی رو تحمل کنه، و حالا وقتی دو سال تمام به
خاطر #قولی که به فاطمه داده بود #دست_از_پا_خطا_نکرده_بود اما باز هم این طور #فاطمه رو #سردرگم میدید کلافه تر
میشد. دلش میخواست فاطمه حداقل به #حرفش گوش بده، بهش #فرصت بده تا براش توضیح بده... اما #اشکهای _آشکار فاطمه، #اخمش، دستهای روی گوشش همش خبر از چیزی میداد که خیلی سهیل رو میترسوند...
#آروم_دستهای_یخ_زده_فاطمه رو توی #دستهاش_گرفت، میخواست حرفی بزنه، بگه که رابطش به شیدا خیلی وقته که
تموم شده، بگه که شیدا فقط اومده که فاطمه رو ازش بگیره، دلش میخواست توضیح بده، #بگه که #زیر_قولش_نزده، اما
#شیدای_شیطان_صفت #عهد_بسته که با #خاک_یکسانش_کنه،دلش میخواست مثل همیشه اون باشه که به #دستهای_فاطمه_گرمی_میده، و #فاطمه باشه که با #صبرش به #سهیل_اطمینان_میده، اما #فاطمه که انگار دوباره به #زندگی_برگشته_بود
#عصبانی از این حرکت سهیل با #خشونت دستهای همسرش رو پس زد و از جاش بلند شد. چند لحظه ای ایستاد، به
سهیل نگاه نمی کرد، آرزو میکرد که ای کاش میشد نمی دیدش، ای کاش الان اینجا جلوی من نبود، ای کاش می
تونستم هیچ وقت نبینمش ....

ادامه دارد...


@hamsardarry 💕💕💕
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_سی_هفت

سهیل بود، سهیل که تمام سر و صورتش کیکی شده بود داشت با بچه ها میخندید و اصلا متوجه این ور مجلس نبود،
فاطمه رو کرد به این زن مرموز و گفت: چه خبر خانم فدایی زاده؟ خوبید؟ چند سالی هست ندیدیمتون
-بله، ممنون، مشتاق دیدار بودیم، خبر خاصی نیست، شهر در امن و امان است
- خدا رو شکر، خیلی خوش اومدید، راستی شما از کجا فهمیدید امروز تولد ریحانست؟
#لبخند_مرموزی که روی لبهای اون زن نشست حسابی فاطمه رو #بی_تاب کرد، جوابی به سوال نداد و همین باعث شد
که فاطمه حسابی #عصبانی بشه،
سها که تازه از توی آشپزخونه اومده بود بیرون بعد از سلام کردن به خانم فدایی زاده کنار فاطمه نشست و شروع
کرد به #سوت_زدن، سوت سها باعث شد توجه سهیل به اون طرف معطوف باشه اما با دیدن اون صحنه در جا #خشکش
زد، هیچ حرکتی نمی تونست بکنه، باورش نمیشد، اون اینجا چیکار میکنه؟ با دستمالی صورت کیکیشو پاک کرد و
بیشتر دقیق شد، خودش بود.... چرا اومده اینجا!!!!
نگاهش به فاطمه بود، به #غمی که توی #چشماش موج میزد، احساس سنگینی کرد و به سمتی که فاطمه و سها و خانم
فدایی زاده نشسته بودند حرکت کرد، خانم فدایی زاده که اسمش #شیدا بود و فقط سهیل از اسمش خبر داشت به
احترام سهیل از جاش بلند شد و لبخند به لب سلامی کرد و گفت: ببخشید که مزاحم شدم، تولد ریحانه جون بود
میخواستم کادویی که براش خریده بودم بیارم.
سهیل که گیج بود درست رو به روی شیدا قرار گرفت، نمی دونست چی باید بگه، دوباره نگاهی به #صورت_پر_از
#سوال فاطمه کرد، اما چیزی نداشت که بگه، فقط سرش رو پایین انداخت و رفت توی آشپزخونه، فاطمه هم پشت
سرش، شیدا #لبخندی زد و بی تفاوت سر جاش نشست، سها که از این صحنه ها و برخوردها کمی #مشکوک شده بود،
گرم صحبت با شیدا شد...

🍃🍃🍃
توی آشپزخونه:
سهیل جوابی نداد و فقط صورت کیکیشو زیر شیر آشپزخونه میشست
-سهیل، به من نگاه کن... این اینجا چیکار میکنه؟
ادامه دارد


@hamsardarry 💕💕💕
❗️وقتی از دست کسی مثلا #خانواده ،همسر ، دوست و... #عصبانی_هستین

دوتا راه دارید:

1️⃣ اینکه برید مستقیم قضیه رو باهاش در میون بذارید و یه جوری حل و فصلش کنید.

2️⃣ اینکه ببخشید و کلا قضیه رو فراموش کنید.

ولی معمولا ما هیچ کدوم از این دو تا کار رو انجام نمیدیم!
بلکه شروع می‌کنیم تو ذهنمون صد بار قضیه رو تکرار میکنیم و بارها تو ذهنمون با طرف مقابل دعوا میکنیم که این کار کاملا غلط و مخرّب است.

💢 نتیجه این میشه که پر میشیم از خشم و کدورت و ناراحتی...
حالا یا یه روزی میترکیم و خشممون رو روی طرف مقابل یا یک نفر دیگه خالی میکنیم
یا اینکه این ناراحتی میمونه تو دلمون و در بلند مدت میشه کینه از طرف مقابل و افسردگی برای خودمون.



@hamsardarry 💕💕💕
Forwarded from عکس نگار
#سیاست_هاي_مردان

👈دلایل ناراحتی زن ها :

خانوم های که همیشه نق میزنند یا بهانه گیری میکنند

ی سری دلایل دارد که آقایون باید درجریان باشند

و مهمتر از ان اینست که به یاد بسپارند که موقعی

درمقابل اعتراض ها و نق زدنای همسرشون #عصبانی_نشوند.

👌🏼نزدیکی به دوران #عادت ماهیانه

👌🏼 #دوری از همسر

👌🏼زمانی که احساس#تنهایی و بی پناهی میکنند

👌🏼نیاز به میل #جنسی

👌🏼نیاز به #آغوش همسرشون


@hamsardarry 💕💕💕💕
#آقایون_توجــــــــــه_کنند!!!

#دلایل_ناراحتی_زن_ها

👇👇👇👇👇👇

خانوم های که همیشه نق میزنند یا بهانه گیری میکنند ی سری دلایل دارند که آقایون باید درجریان باشند و مهمتر از ان اینست که به یاد بسپارند که

موقعی درمقابل اعتراض ها
و نق زدنای همسرشون
#عصبانی نشوند.

نزدیکی به دوران عادت ماهیانه
دوری از همسر
زمانی که احساس تنهایی و بی پناهی میکنند
نیاز به #آغوش_همسرشون,,,,



@hamsardarry 💕💕💕
#آقایون_توجــــــــــه_کنند!!!

#دلایل_ناراحتی_زن_ها

👇👇👇👇👇👇

خانوم های که همیشه نق میزنند یا بهانه گیری میکنند ی سری دلایل دارند که آقایون باید درجریان باشند و مهمتر از ان اینست که به یاد بسپارند که

موقعی درمقابل اعتراض ها
و نق زدنای همسرشون
#عصبانی نشوند.

نزدیکی به دوران عادت ماهیانه
دوری از همسر
زمانی که احساس تنهایی و بی پناهی میکنند
نیاز به #آغوش_همسرشون,,,,



@hamsardarry 💕💕💕
#پیشنهاد میکنم #متاهلین بخوانند.

🍀زن نمی دانست که چه بکند؛ خلق و خوی شوهرش از این رو به آن رو شده بود قبل از این می گفت و می خندید،

داخل خانه با بچه ها خوش و بش می کرد
اما چه اتفاقی افتاده بود که چند ماهی با کوچکترین مسئله #عصبانی می شود و سر دیگران داد و فریاد می کند؟

🌷🌷🌷🌷🌷🌷

آن مرد ﷼مهربان و بذله گو الآن به آدمی ترسناک و #عصبی مزاج تبدیل شده است

🍀 زن هر چه که به ذهنش می رسید و هر راهی را که می دانست رفت
اما دریغ از اینکه چیزی عوض شود.

روزی به ذهنش رسید به نزد راهبی که در کوهستان زندگی می کند برود
تا معجونی بگیرد و به خورد شوهرش دهد، شاید چاره ای شود !


@hamsardarry 💕💕💕💕
#نکته_های_زندگی

بیشتر زنان نمی دانند یا اصلا نمیتوانند بفهمند که وقتی همسرشان #عصبانی است ؛


او واقعا باید تنها و #ساکت باشد.


@sabkehamsardary 💕💕💕💕
Forwarded from عکس نگار
#سیاست_هاي_مردان

👈دلایل ناراحتی زن ها :

خانوم های که همیشه نق میزنند یا بهانه گیری میکنند

ی سری دلایل دارد که آقایون باید درجریان باشند

و مهمتر از ان اینست که به یاد بسپارند که موقعی

درمقابل اعتراض ها و نق زدنای همسرشون #عصبانی_نشوند.

👌🏼نزدیکی به دوران #عادت ماهیانه

👌🏼 #دوری از همسر

👌🏼زمانی که احساس#تنهایی و بی پناهی میکنند

👌🏼نیاز به میل #جنسی

👌🏼نیاز به #آغوش همسرشون


@sabkehamsardary 💕💕💕💕