💝مشاوره خانواده بهشتی 💝

#بگه
Channel
Logo of the Telegram channel 💝مشاوره خانواده بهشتی 💝
@hamsardarryPromote
4.44K
subscribers
14.8K
photos
1.25K
videos
9.94K
links
✨﷽✨ ✍آشنایی با مسائل زناشویی در اسلام ویژه متاهلین و مجردین ✍️هدف ما آرامش و ثبات زن وشوهرها در زندگی مشترک و انتخاب شایسته مجردهاست😊 💑 @hamsardarry ✍نوبت مشاوره *تبلیغات @hamsardarry #کپی_مطالب ‼️
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_چهلم

بعد از رفتن شیدا، سهیل به سمت بچه ها برگشت، تعجب بچه ها و چهره گرفته ریحانه تازه بهش فهموند که
بدجوری داد زده، خواست هر جور که شده جو رو عوض کنه برای همین به سختی لبخندی زد و گفت: خوب بچه ها
با یک رقص حسابی چطورین؟ هان؟ بعد هم به سمت ضبط رفت و آهنگ شادی گذاشت.
بچه ها که حالا کمی احساس آرامش کرده بودند، شروع کردند به دست زدن، سهیل به سها اشاره کرد که هر جور
شده مجلس رو گرم کنه و بعد از این که مطمئن شد همه چیز رو به راهه، نگاهی به داخل آشپزخونه انداخت.
فاطمه رو دید که روی میز نشسته. دلش می خواست بره تو، اما چیزی برای گفتن نداشت، چی می خواست به فاطمه
بگه؟ #عذرخواهی_کنه؟ بگه مقصر نبوده؟ بگه فراموش کن؟ هر سوالی که میپرسید مسخره بود. #سردرگم_بود، دلش
نمی خواست فاطمه رو این طور درمونده رها کنه، برای همین داخل شد و صندلی آشپزخونه رو کشید عقب و رو به
روی فاطمه نشست.
دستهای فاطمه همچنان روی گوشش بود، انگار زمان ایستاده بود و هیچ صدایی نمی شنید، دلش میخواست همون طور
بمونه، برای همیشه، دلش نمی‌خواست به خانم فدایی زاده و سهیل فکر کنه، به اتفاقات چند لحظه پیش،
دلش نمیخواست چیزی بشنوه، چیزی حس کنه، #آرامش میخواست حتی شده برای چند لحظه.
سهیل منتظر به فاطمه #نگاه_میکرد، دلشوره بدی داشت، اشکهای فاطمه بدجور آزارش میداد ... #فاطمه_عشقش_بود، در
این حرفی نبود، اما کی می تونست بفهمه وقتی از کسی بخوان چیزی باشه که نیست، چه در خواست بزرگی کردن...
سهیل #عاشق بود و به خاطر این #عشقش حاضر شده بود سختی های زیادی رو تحمل کنه، و حالا وقتی دو سال تمام به
خاطر #قولی که به فاطمه داده بود #دست_از_پا_خطا_نکرده_بود اما باز هم این طور #فاطمه رو #سردرگم میدید کلافه تر
میشد. دلش میخواست فاطمه حداقل به #حرفش گوش بده، بهش #فرصت بده تا براش توضیح بده... اما #اشکهای _آشکار فاطمه، #اخمش، دستهای روی گوشش همش خبر از چیزی میداد که خیلی سهیل رو میترسوند...
#آروم_دستهای_یخ_زده_فاطمه رو توی #دستهاش_گرفت، میخواست حرفی بزنه، بگه که رابطش به شیدا خیلی وقته که
تموم شده، بگه که شیدا فقط اومده که فاطمه رو ازش بگیره، دلش میخواست توضیح بده، #بگه که #زیر_قولش_نزده، اما
#شیدای_شیطان_صفت #عهد_بسته که با #خاک_یکسانش_کنه،دلش میخواست مثل همیشه اون باشه که به #دستهای_فاطمه_گرمی_میده، و #فاطمه باشه که با #صبرش به #سهیل_اطمینان_میده، اما #فاطمه که انگار دوباره به #زندگی_برگشته_بود
#عصبانی از این حرکت سهیل با #خشونت دستهای همسرش رو پس زد و از جاش بلند شد. چند لحظه ای ایستاد، به
سهیل نگاه نمی کرد، آرزو میکرد که ای کاش میشد نمی دیدش، ای کاش الان اینجا جلوی من نبود، ای کاش می
تونستم هیچ وقت نبینمش ....

ادامه دارد...


@hamsardarry 💕💕💕