💝مشاوره خانواده بهشتی 💝

#افکار
Channel
Logo of the Telegram channel 💝مشاوره خانواده بهشتی 💝
@hamsardarryPromote
4.44K
subscribers
14.8K
photos
1.25K
videos
9.94K
links
✨﷽✨ ✍آشنایی با مسائل زناشویی در اسلام ویژه متاهلین و مجردین ✍️هدف ما آرامش و ثبات زن وشوهرها در زندگی مشترک و انتخاب شایسته مجردهاست😊 💑 @hamsardarry ✍نوبت مشاوره *تبلیغات @hamsardarry #کپی_مطالب ‼️
❤️🍃❤️

#ایده_آشپزی

خانمها باید بدانند طبق آموزه‌های دینی
👈 نَفَس شما
👈
#افکار و نیّات شما هنگام پختن #غذا
بر روی طعم آن
و اثرگذاری آن بر
#جسم، نقش دارد.

💫 بطور مثال هر روز
#ثواب پختن غذای خود را
به یکی از اهل بیت علیهم السلام
#اهدا کنید
تا اثرات جالب آن را ببینید.

💫 یا مثلا به هنگام
#پختن غذا
زبانتان مشغول
#صلوات و یا ذکر خدا باشد.



@hamsardarry 💕💕💕
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_شصت_و_پنجم

یاد اتاق خانم فدایی زاده افتاد، احساس کرد تمام بدنش از عرق خیس شده، احساس چندش آوری داشت از تصور
وقتی شیدا که رو اونجور مغرور و از خود راضی پشت میز رئیس میدید و خودش که مثل یک کارمند مفلوک بدبخت
جلوش ایستاده بود. چقدر دلش میخواست همون لحظه برگه #استعفاشو پرت کنه تو صورت شیدا و بگه برو به درک
.... اما نمیشد، کاری که براش این همه زحمت کشیده بود رو نمی تونست به همین راحتی ول کنه و بره، اون هم حالا
که تلاشهای چندین سالش داشت جواب میداد، تازه اگر هم این کار رو میکرد، دیگه میخواست چه کاری پیدا کنه، از
چه راهی پول در بیاره، مگه به همین راحتی میتونست با همین #حقوق و #مزایایی که اینجا میگیره جای دیگه ای کار
پیدا کنه، پس باید چیکار میکرد، بین #درخواست_شیدا و #کارش کدوم رو باید #انتخاب میکرد؟ یک لحظه به ذهنش
اومد چی میشد که شیدا رو دوباره صیغه کنه، مگه خود شیدا اینجوری نمی خواست؟ مگه فاطمه بهش اجازه نداده بود
از راه حلال هر کاری که میخواست بکنه، مگه یک بار دیگه این کار رو نکرده بود، خوب این بارم روش، شیدا هم که
قول داده بود هیچ کس چیزی نفهمه، پس چه #مانعی میتونست وجود داشته باشه؟
توی همین #افکار بود که موبایلش زنگ زد، بی حوصله گوشی رو برداشت و گفت: بله.
#صدای_شاد و #پر_انرژی_فاطمه بود که از اون ور خط می اومد: #سلام_آقا، #خسته_نباشی. #کجایی؟ #دیر_کردی؟
-سلام، تو راهم دارم میام.
-زودتر بیا که #بدون_تو_ناهار_نمیچسبه، داری میای اگه سختت نیست، ماستم بخر.
-باشه، امر دیگه ای نیست؟
- #عرضی_نیست_قربان، تا اینجا میای #مراقب_خودت_باش
بعد هم #خیلی_شیرین_خندید و #خداحافظی_کرد.
با قطع شدن تلفن فاطمه چراغ هم سبز شد، سهیل با خودش #فکر کرد، #فاطمه_کجا و #شیدا_کجا، با #یادآوری_فاطمه
دلش یک جوری شد، حسی به اسم عذاب وجدان. چیزی که مطمئن بود این بود که از #شیدا_متنفره، چراشم
میدونست، #دختری که ۲حاضر بود به خاطر به دست آوردن #یک_مرد حتی #آبروی خودش رو بر باد بده چه جذابیتی
می تونه داشته باشه، #ذات_یک_زن #خواستن_نیست، #خواسته_شدنه و زنی که به #زور_بخواد #خواسته_بشه، #هیچ_جذابیتی
برای سهیل نداشت. اما الان موقعیتی نیست که بخواد با احساسش تصمیم بگیره، قرار نبود عاشق شیدا باشه، قرار بود
فقط ...
با خودش فکر کرد فقط چی؟ سهیل قراره چی باشه؟ یک غلام حلقه به گوش برای فرمایشات شیدا؟ قرار بود توی
زندگی شیدا چی باشه؟ همسرش؟!!! .... نه، قطعا اینو نمی خواست، اون فقط همسر یک نفر بود... زمانی شیدا رو به
خاطر یک هوس در آغوش گرفته بود، اما حالا هیچ دلیلی وجود نداشت، نه اون هوس، نه عشق ... اما منفعتش چی؟
به خاطر منفعتش می تونست همچین کاری کنه؟ یک بار به خاطر هوسش این کار رو کرد، حالا چرا به خاطر

ادامه دارد....


@hamsardarry 💕💕💕
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر
#قسمت_چهل_هشتم
صدای مردی توی گوشی پیچید:
-سلام خانوم شاه حسینی
-سلام بله بفرمایید؟
-حالتون خوبه؟
-ممنون.
-راستش من محسن هستم. شناختید؟
فاطمه کمی فکر کرد، چیزی به ذهنش نرسید، محسن نامی توی خاطرش نیومد برای همین خیلی سرد جواب داد:خیر
-محسن هستم، برادر مهران، #شوهر_ساجده، خواهر مرحومتون
با شنیدن این حرف انگار برق سه فاز بهش وصل کرده بودند، از رختخواب بلند شد و با تعجب پرسید:
-بله، به جا آوردم، خوب هستید؟
-ممنون،ببخشید مزاحم شدم
-خواهش میکنم، بفرمایید
-چند روز پیش بین درخواست دهندگان کار توی کارگاهمون اسم شما رو دیدم، مثل اینکه در خواست داده بودید برای کار،میخواستم دعوت کنم فردا صبح تشریف بیارید برای #مصاحبه

فاطمه گیج شده بود،
-درخواست کار؟ توی کدوم کارگاه؟
-یعنی شما توی کارگاه #قالی_بافی نقش جهان درخواست نداده بودید؟
فاطمه یادش اومد که یک ماه پیش همچین در خواستی داده بود، اما نمیدونست که محسن هم اونجا کار میکنه، لحظه ای #مردد شد اما ازونجایی که خیلی دوست داشت توی اون کارگاه قبولش کنند گفت:
-آهان بله، ببخشید چون مدت زیادی ازش گذشته در خاطرم نمونده بود.
-بله خواهش میکنم، من با دیدن اسمتون مطمئن شدم که خود شمایید چون یادمه دبیرستان هم که بودید قالی های
زیبایی میبافتید.
-شما لطف دارید، خوب الان من باید چیکار کنم.
-تشریف بیارید کارگاه تا با هم در مورد نحوه کار صحبت کنیم فردا راس ساعت 9 صبح.
-بله حتما.
-امری نیست؟
-عرضی نیست. ممنون.
-خدانگهدار
-خداحافظ
محسن گوشی رو که قطع کرد احساس کرد کمی از گر گرفتگیش کم شده، با این که مدت زمان خیلی زیادی از
خاطرات گذشتش میگذشت، اما باز هم احساس میکرد که هنوز هم این صدا رو دوست داره، تا این #افکار به ذهنش

ادامه دارد....


@hamsardarry 💕💕💕
Forwarded from عکس نگار
💕💕💕
💕💕
💕💕
💕
💕
#جذب_همسر_الهی

👑 #گام_چهارم:
قسمت شانزدهم:

🌴🌹🌴

دوست دارم این احساس را داشته باشم که
 #جفت_دلخواهم
مردی #با_ملاحظه و #مهربان و #احساستی است

و درباره ی #احساسات و #افکار من از من می پرسد

و من از این که مرا در تصمیم گیری ها هرچند برای چیزهای کوچک دخالت می دهد،
بسیار خرسندم.😇

🌴🌹🌴


@hamsardarry 💕💕💕
💕💕💕💕💕💕

#اغوش گرم #همسرت می تواند

تمام #دغدغه ها و #افکار منفی

را از تو دور کند .

پس هر وقت #کلافه ای👌

با همسرت #خلوت کن 💕


💟 @sabkehamsardary 💕💕💕