اعتقاد ما براین است که فقط با آگاهیرسانی در جامعه و بین گروهها میشود آیندهای روشن ساخت.
بدون شک آگاهیِ مردم مساوی با مرگِ دیکتاتوری است.
رادیکالترین کانال #صادق_هدایت در تلگرام
چهارده قرن پیش عمر بن خطاب در کمینِ زنان بود،که یکی از همسرانِ محمّد را در حالِ قضای حاجت دید،فریاد زد من تو را میشناسم ای سوده بنت زمعه،محمًد ماجرا را شنید و به جای سرزنشِ عمر و ادب کردنِ او،امر کرد همسرانش و زنانِ مسلمان در تمامِ اعصار محجّبه باشد...
کلیسا فقط به دو کار می آید برای خوب به دنیا آمدن و خوب از دنیا رفتن...اما همان بهتر که بین گهواره تا گور در کارهایی که به او مرتبط نیست دخالت نکند و برود نوزادها را غسل تعمید بدهد و ارواح مرده ها را دعا کند!
گفتم: آزادی یعنی اینکه انسان این امکان را داشته باشد شک کند، اشتباه کند، جستوجو کند، حرفش را بزند، بتواند به هر مقام ادبی و هنری و فلسفی و چه مقام مذهبی و اجتماعی و حتی سیاسی نه بگوید.
آن مقام بلندپایه فرهنگی با حالتی انزجارآلود گفت:این که شما میگویید یعنی ضد انقلاب!
حتی امکان تبدیل سکس به رستگاری هم وجود دارد، چنانکه فاحشههای قرن پانزدهم در ازای پول با مردان میخوابیدند و بعد، از همان پول برای خرید آمرزش از کلیسای کاتولیک استفاده میکردند.
هر مذهبی که وعدهی برآورده ساختن آرزوهای انسان را میدهد، تنها پناهگاه ترسوهاست و زیبندهی انسان واقعی نیست!
آیا راه مسیح، راهی بود که به رستگاری انسان میانجامید؟یا فقط قصه پریانی خوب پرداخته شده ،که با زیرکی و مهارت بسیار وعدهی بهشت و جاودانگی را میدهد تا مومنان هیچ درنیابند که این بهشت چیزی به جز بازتاب عطش ما نیست..
زیرا پس از مرگ است که میتوانیم در این باره مطمئن باشیم و هیچ کس از سرزمین مردگان بازنگشته است تا این را به ما بگوید.
بذر تمام بدبختیهای ما در سالهایی کاشته میشود که با آدمهایی سر و کار داریم که معتقدند نه تنها دریافتهاند چه چیزهایی برای خودشان درست است بلکه صلاح دیگران را نیز میدانند!
بعضی قهرمانان ورزشی معتقدند که خدا کمکشان میکند تا پیروز شوند. البته که در مقابل، حریفانی وجود دارند که به نظر نمیرسد استحقاق کمتری برای امدادهای «غیبی» داشته باشند. بعضی از رانندگان معتقدند که خدا برایشان جای پارک نگه میدارد و البته که خدا ناگزیر است این کار را به بهای محروم کردن بقیه از جای پارک انجام دهد. این نوع «خداباوری»، به طرز خجالتآوری شایع است.
شاید بتوانیم خیام را از جمله ایرانیانِ ضدعرب مانند: ابن مقفع، بهآفرید، ابومسلم، بابک و غیره بدانیم. خیام با لحن تاسفانگیزی اشاره به پادشاهانِ پیشین ایران میکند. ممکن است از خواندن شاهنامهٔ فردوسی این تاثر در او پیدا شده و در ترانههای خودش پیوسته فرّ و شکوه و بزرگی پایمال شدهٔ آنان را گوشزد مینماید که با خاک یکسان شدهاند و در کاخهای ویران آنها روباه لانه کرده و جغد آشیانه نموده. قهقهههای عصبانی او، کنایات و اشاراتی که به ایران گذشته مینماید پیداست که از ته قلب از راهزنانِِ عرب و افکار پست آنها متنفر است و سمپاتی او به طرف ایرانی میرود که در دهن این اژدهای هفتاد سر فرو شده بوده و با تشنج دست و پا میزده.