گونَش☀️

این تایم مامان و بابا رفتند خرید و من موندم خونه و یهویی گریم گرفت.
تی وی رو وصل کردم به یوتیوب تا باهاش ویدیو های ریلکس ببینم و ذهنمو یکم آزاد کنم.
ویدیوهای اون مرد که در طبیعت آشپزی میکنه رو دیدم و در همون حین خوابم برد.
خواب دیدم که جشن بود و همه جا نورانی. عمو و پسر عموم، ایشون و منم تو اونجا بودیم. تا این حد یادمه.
الان حالم نسبتا خوبه و باید تا صبح برای امتحانم بخونم.

دلم قد یه دنیا تنگه براش.💔

کشت روز امتحانم.🧫

+می‌شه منو بغل کنی؟
_بله، با کمال میل…

امشب رفتیم به آقاجونم سر زدیم، طفلی عملاً به زبونش آورد که دلم برای مامانجونتون تنگ شده.
عشق واقعا جادوی بزرگیه که دامن گیر پیرمرد ۸۰ ساله هم میشه.

آبگوشت بازاری

بعدش با خواهرم اینا رفتیم بازار تا کادوی روز مرد بگیریم و ناهار بخوریم.
که من چیزی نتونستم بخرم. خودمونم خرید کردیم و برگشتیم.

این دوستم که شوهرش هم با ایشون دوست بود، بچشون به دنیا اومده و من امروز صبح با مامانم رفتیم چشم روشنی. فامیل دور مامانمم بود آخه.
بچه خیلی ریز و ناز بود.

+زدی و رقصیدی نازنین جان؟
-نه در گوشه ی اتاق خواب تا همین الان خوابیدم و یخ زدم.

امروز مهمون خونه ی دختر خالم هستیم و من مستقیم از دانشگاه اومدم اینجا.

من براش چی کادو دادم؟ ۲۰ تومن شارژ سیمکارت.

رسیده از یک غریبه.
دوستاشون برای ینفر تولد گرفته بودند به ماها هم دادند.

با آمادگی ۷۰ درصد میرم سر جلسه

نه خوب بود، نه بد.

یکی از دخترای دانشگاه همیشه ی خدا سوئیچ ماشینش دستشه و من واقعا مفهوم این کار رو درک نمیکنم، کیف به اون بزرگی دوشته، این بیچاره رو هم بزار یه گوشه اون تو.
ببینید اومد وسایلشو گذاشت کتابخونه و رفت برای خودش آب بیاره، سوئیچا دستش.
البته آخه به من چه!
توجه نکنید، استرس شدیدی دارم، بخاطر همون چیز میز پشت هم ردیف میکنم.

حالت تهوع و بیخوابی رسماً داره پارم میکنه.

نمیکشم دیگه، تصمیم گرفتم بخوابم یه دوساعتی اگه بتونم.
احتمالا یه مبحث رو حذفش کنم.

درگیر بیوتک پزشکی ام، سخته.
فکر کنم تا زمان امتحان بیدارم.

خرید دارم یکم، خاله ام بهم سفارش شمع داده و میرم وسیله های اون رو بخرم.
اولین سفارش✨😭

بیوشیمی مهندسی هم به هر سختی ای که بود، تموم شد.
فردا هم بیوتک پزشکی دارم.