این تایم مامان و بابا رفتند خرید و من موندم خونه و یهویی گریم گرفت. تی وی رو وصل کردم به یوتیوب تا باهاش ویدیو های ریلکس ببینم و ذهنمو یکم آزاد کنم. ویدیوهای اون مرد که در طبیعت آشپزی میکنه رو دیدم و در همون حین خوابم برد. خواب دیدم که جشن بود و همه جا نورانی. عمو و پسر عموم، ایشون و منم تو اونجا بودیم. تا این حد یادمه. الان حالم نسبتا خوبه و باید تا صبح برای امتحانم بخونم.