گلزار شهدای تهران

#جعفر_طهماسبی
Channel
Logo of the Telegram channel گلزار شهدای تهران
@golzarshohadaPromote
781
subscribers
4.2K
photos
571
videos
588
links
@chanel_admin110 منتظرنظرات شماهستیم👆 سايت جستجوي مزارشهدا http://www.golzar.info/ سايت اطلاع رساني گلزارشهدا https://www.yashahid.com/ اپليكيشن گلزار https://cafebazaar.ir/app/info.golzar.shohada
Forwarded from الوارثین(تخریب لشگر ۱۰) (الوارثین)
#سیزده_بدر_با_طعم_شهادت

#عملیات_بیت_المقدس_4

✍🏿✍🏿✍🏿 راوی: #جعفر_طهماسبی
#روز_13_فروردین بود که با تعدادی از بچه ها رفتیم برای جمع کردن چادر بچه هایی که روز قبل شهید شده بودند.
روز سیزده بدر و از طرفی هم #شب_نیمه_شعبان بود گفتیم روحیه بچه ها عوض بشه . به مهدی صور اسرافیل اشاره کردم و اون هم روی ما رو زمین نگذاشت و شروع کرد سرود خوندن .
گفت برادر ها من هرچی میگم شما بگید. گرفت ، گرفت ..
مهدی خوند...فلق دوباره رنگ خون گرفت و همه بچه ها یک صدا میگفتند گرفت، گرفت و میزدند زیر خنده. و بعد هم چون شب نیمه شعبان بود با هم سرود" ای ولی عصر" رو خوندیم .
به مقرکه رسیدیم همه چیز به ریخته و روی زمین خوابیده بود با کمک بچه ها چادرها رو روی پایه هاش بلند کردیم . چادرها که سر پا شد با منظره ای مواجه شدیم که اشک ها رو سرازیر کرد. دیدیم جانماز ها کنار هم در یک ردیف پهن شده و این حکایت میکرد که #دوستان_شهید_ما_برای_نماز_جماعت_ظهر_و_عصر مهیا شده بودند و وقت نماز مقر بمباران شده بود.

چادرها و وسایل شهدا رو جمع کردیم و به طرف شهر بیاره برگشتیم نزدیک غروب بود که به نزدیک مقرمون در بیاره رسیدیم.. دیدم ماشینها چراغ میزنند که جلو تر نرید . #دشمن_شیمیایی_زده. باز به دلمون بد اومد که اینبار هم مقر ما رو زده. تا جلوی مقر رسیدیم .
حاج احمد ماشین رو نگه داشت.
من زودتر از همه پایین پریدم و سر بالایی جلو مقر رو بدو بالا رفتم.
دیدم چادر تدارکات روی درخت آویزونه و یکی هم به پشت روی زمین افتاده.
دلم ریخت و بچه ها رو صدا زدم . دیدم کسی جواب نمیده.. وارد ساختمون شدم همه جا تاریک بود و صدایی از کسی نمیومد .. کف اطاق تعداد زیادی پتو افتاده بود . پتوها رو وارسی کردم. اطاق خالی بود. از ساختمون بیرون اومدم و بچه های دیگه هم رسیدند و همه جا رو وارسی کردیم. یکی از بچه ها صدا زد بچه ها رفتند بالای ارتفاع و کسی اینجا نیست. خاطرمون جمع شد که تلفات زیاد نیست. رفتیم سر وقت چادر تدارکات ... #شهید_رضا_استاد به پشت افتاده بود و صورتش خونی بود. اون رو داخل پتو پیچیدیم و به #معراج_شهدا بردیم.
قرارمون بود که شب #نیمه_شعبان برای ولادت #امام_زمان (ع) جشن بگیریم که هواپیماهای دشمن برنامه ما رو به هم زدند. اون روز نزدیک 50 نفر از بچه ها ی تخریب لشگر 10 سیدالشهداء(ع) مصدوم شیمیایی شدند. یه تعداد که حالشون خراب بود و حالت تهوع داشتن با مینی بوس به بهداری فرستادیم و ما هم که حالمون زیاد بد نبود موندیم . نماز مغرب و عشا رو که خوندیم وضعمون به هم ریخت و سرفه های شدید و خارش پوست شروع شد ... حالت تهوع و درد چشم هم اضافه شد و مجبور شدیم که به بهداری مراجعه کنیم و ما رو فرستادند پاوه و بعد هم کرمانشاه و در نهایت در بیمارستان امیرکبیر اراک بستری شدیم .

در #بمباران_دو_تا_مقر_تخریب_لشگر_ده_سیدالشهدا_علیه_السلام 14 تا شهید دادیم و بیش از پنجاه نفر هم مصدوم شیمیایی شدند. و گردان ما در تهران پخش بین دو تا بیمارستان شد. عده ای در بیمارستان لقمان... تعدادی هم در بیمارستان بقیه الله..

🌺
🌺🌺
🌺🌺🌺
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#فرمانده_با_صلابت
#روزهای_غربت_عملیات_خیبر
روزهای حضور حاج کاظم و بچه هاش توی جزیره

37 سال پیش این شب ها روزها به سختی میگذشت.
شب ها و روزهای #عملیات_خیبر از همه ی روزها و شب ها بیشتر عاشورایی بود
دوسه روز بعد از عملیات ، دشمن خودش رو پیدا کرد و پاتک های مرگبارش شروع شد.
و از روز ششم اسفند که تیپ سیدالشهداء علیه السلام به #جزیره_مجنون فراخوانده شد یک روز خوش ندید.
دشمن از زمین و آسمان حمله میکرد.. تانک هایی که لوله به لوله در یک مسیر روی چندتا جاده جزیره جولان میدادند و نفس هر نفس کشی رو میگرفتند.
مصاف تن بود و تانک... تانک های تی 72 با غرششون اعصاب برای کسی نگذاشته بودند. هواپیماهای ملخی دشمن و به قول بچه های رزمنده هواپیماهای پنج زاریشون قرار رو از همه گرفته بودند. اونقدر با کالیبرشون دقیق روی پدها و آبراهه ها شلیک میکردند که هیچ بنی بشری از دستشون فراری نداشت.
گردان های تیپ سیدالشهداء(ع) یکی پس از دیگری با هلیگوپترهای شنوک گروهان به گروهان روی پدهای جزیره مجنون شمالی پیاده میشدند و با کمپرسی های 1921 آبی رنگ که از دشمن غنیمت گرفته بودند به جزیره مجنون جنوبی وارد میشدند.
در مسیر بارها و بارها رزمنده ها به خاطر هجوم هواپیماها ملخی از ماشین پایین میریختند ودر کنارهای جاده جانپناه میگرفتند.
#گردان_حضرت_قاسم علیه السلام.. #گردان_قمر_بنی_هاشم علیه السلام.. #گردان_زهیرعلیه السلام و بعد هم #گردان_عاشورا و #.حضرت_علی_اصغر و #علی_اکبر علیهم السلام.
روزهای سخت و تلخی برای فرماندهان مخصوصا #شهید_حاج_کاظم_رستگار فرمانده تیپ سیدالشهداء علیه السلام بود.
هنوز فرمان حمله صادر نشده بود که با خبر شهادت #مرتضی_سلمان_طرقی و #حسین_راحت فرمانده عملیات تیپ سیدالشهداء(ع) غافلگیر شد .
رستگار کسی نبود که با این خبرها بشکند اما یکی یکی یارانش در چند روز سخت تنهایش گذاشتند.
حاج #احمد_غلامی جانشینش روز8 اسفند به سختی مجروح شد و عقب رفت.
ساعتی نگذشت که خبر رسید #احمد_ساربان_نژاد فرمانده گردان قمربنی هاشم علیه السلام بی سر به ملاقات خدا رفت و به دنبال احمد ، گردان حضرت قاسم علیه السلام بی فرمانده شد و #مرتضی_حمزه_دولابی آسمانی شد
در یک روز سه فرمانده قدرتمند را از دست داد.
ویکی دو روز بعد ، امید تیپ سیدالشهداء(ع) #رحمت_الله کرد که خیلی روش حساب باز کرده بود با پهلوی شکافته راهی بهشت شد.
پاتک های روز 12 و 13 اسفند 62 در پد شرقی جزیره مجنون جنوبی و دلاورمردی بچه های #گردان_حضرت_قاسم(ع) و #علی_اکبر(ع) همه توان فرماندهی تیپ سیدالشهداء علیه السلام رو به کمک گرفت.
و روزهای غربت فرمانده #تیپ_سیدالشهداء(ع) و رزمنده های وفادارش از راه رسید...
رستگارهنوز در خط مقدم میجنگید
این بار دشمن با همه ی توانش حمله کرد.... همه جا پر از تانک بود.. #بچه_های_تیپ_حضرت_عبدالعظیم(ع) هم از راه رسیدند و حماسه روزهای 16 و 17 و18 اسفند #جزیره_مجنون رقم خورد.
#شهید_رستگار هم با همه ی توانش به دشمن زد... همه شاهد بودند از کشته های دشمن پشته ساخت.. و فرزندانش را میدید که در مصاف دشمن چون گل پرپر میشوند... کسی نبود و ندید و ننوشت که به رستگار چه گذشت... فقط #غلامعلی رشید ذره ای را بیان کرد و مستند شد.. برادر غلامعلی رشید از جزیره به قرارگاه آمد و درباره منطقه گفت: «وضع خط خراب است، در #محور_تیپ_سیدالشهداء_علیه_السلام دشمن رخنه کرده و هر شب دارد پیش می آید. (عراق) دائماً نیرو می آورد و شدت عمل به خرج می دهد. نیروهای (ما) در خط خسته شده اند. آتش (دشمن) به شدت زیاد است.جاده، آب، غذا و نیرو کم است. پلیت و الوار برای ساختن سنگر، نیست و لودر و بلدوزر برای احداث خاکریز وجود ندارد. نیروها در خط ، آرپی جی و کلاشینکف دارند و از ادوات استفاده می کنند. از شدت حمله دشمن، بچه ها دیگر قادر نیستند فکر کنند. این جزیره طلسم شده و ما هر کاری می کنیم با مشکل مواجه می شویم.»
37 سال از آن روزها میگذرد.
برای نسلی که رستگار را ندیده اند باید گفت : او تا آخرین نفر جنگید و نشکست... کسی گریه اش را در صحنه نبرد ندید.. صدایش نلرزید و نترسید...
شما وارثان این چنین مردان با صلابتید
باید ایستاد
نترسید و
نلرزید.
#سردار_غریب_تیپ_سیدالشهداء_علیه_السلام غریبانه و مظلومانه در#عملیات_بدر و در #شرق_دجله آسمانی شد و سالها جسم مطهرش در سرزمین جبهه برجا ماند او در جبهه ماند تا #شهید_مهدی_باکری تنها نباشد.. پیکر مهدی باکری را #آبهای_هور و پیکر #کاظم_رستگار را خاک به برگرفت.
یادشان بخیر و شهادت گوارایشان باد.

جامانده از شهدا #جعفر_طهماسبی
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹
#به_خاطر_امام_حلال_کردم
#فرزندان_روح_الله
#تخریبچی_شهید_غلامرضا_زعفری
✍️✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

توی جبهه #عکس_امام_همیشه همراه ما بود
یادم میاد قبل از #عملیات_خیبر عکس امام رو داخل بسته های نایلونی پرس کرده بودند که میشد داخل جای دکمه روی پیرهن نصب کرد و تقریبا اکثر به اتفاق رزمنده ها عکس امام روی سینه هاشون بود.
#غلامرضا_زعفری تعریف میکرد:
حین عملیات خیبر رفتیم با تعدای از #بچه های_اطلاعات_عملیات لشگرسیدالشهداء علیه السلام برای شناسایی مواضع دشمن رفتیم. در حین برگشتن از شناسایی دشمن متوجه شد و آتیش سنگینی روی ما ریخت. به طوریکه مجبور شدیم از هم جدا بشیم.
در مسیر برگشت یه #گلوله_کاتیوشا نزدیکم خورد و هر چی گل و لای بود ریخت روی سر و صورتم .
تمام هیکلم گلی شده بود و از طرفی هم از شدت موجب انفجار دیگه نمیتونستم به درستی حرف بزنم .
هرطوری بود مسیر رو پیدا کردم و به نزدیکی خط پدافندی خودمون رسیدم.
قبل از رفتن #اسم_رمز رو گفته بودند اما من که قادر نبودم با این لکنت زبان اسم رمز رو به زبان بیارم
هرچی نگهبان خط مقدم صدا زد ... اسم رمز.... اسم رمز...
من نتونستم جواب بدم و به راه خودم ادامه دادم تا اینکه یه لحظه دیدم چند تا از رزمند ه ها اسلحه به دست دورم رو گرفتن. تمام هیکلم غیر از گردی صورتم گل آلود بود . به خیالشون از دشمن اسیر گرفتن. تا اومدم بگم من ایرانی هستم واز بچه های تخریبم دوتا سیلی محکم خوردم.
یه لحظه یادم اومد که نشانه ای نشون بدم واز دست بچه های رزمنده خلاص بشم.
#یاد_عکس_امام روی درب جبیب پیرهنم افتادم و با اندک رمقی که داشتم گل ها رو از روی #عکس_امام_پاک_کردم و به رزمنده ها نشون دادم
عکس امام رو که دیدند من رو رها کردند.
توی این گیر رو دار #شهید_غلامرضا_رضایی من رو شناخت و دوید سمت من و من رو بغل کرد و گفت : زعفری کجا رفتی این قدر دنبالت گشتیم.
من هم خودم رو توی بغلش انداختم و از حال رفتم
شهید زعفری میگفت:
اگر عکس امام نبود معلوم نبود چه بلایی سر من میومد
در هرصورت دوتا سیلی خوردم
غلام میگفت: اون رزمنده ای که دو تا سیلی به من زده بود خودش رو روی پای من انداخت و گفت برادر زعفری یا باید ببخشی و یا باید قصاص کنی.
من هم صورتش رو بوسیدم و گفتم:
#به_خاطر_امام_حلال_کردم .
@golzarshohada
🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹
🥀🌹🥀
🥀
#سرگذشت_یاران_خمینی
#روزهای_قبل_از_پیروزی
#والفجر_8
#حکایت_غواصی
بچه های تخریبچی لشگر10
✍️✍️: #جعفر_طهماسبی

دو ماهی بود که روزها توی آب و شبها خواب تا نزدیک اذان صبح مشغول تمرین و مانور بودیم و هر وقت بی تاب می شدیم سخنان دلنشین فرمانده مون #حاج_عبدالله_نوریان به ماها آرامش میداد .
حق هم داشتیم نوجوان بودیم و هنوز تلخی روزگار رو نچشیده بودیم. برای حاج عبدالله هم سخت بود که ببینه بچه هاش از سرما توی #لباس_غواصی میلرزند.

🔸 اوایل بهمن بود که بار و بنه رو جمع کردیم و از مقر کنار سد دزبه روستای #ام_النوشه در کنار رود کارون رفتیم .
من و #شهید_حسن_مقدم به شدت مریض شده بودیم .
حسن کلیه درد گرفته بود اما مقابل #حاج_عبدالله حرفی نمیزد.
حاجی از چهره هامون فهمیده بود که یه خبرهایی هست و برای رفعش چاره ای کرده بود.
چند روز بعد یه معجونی باخودش آورد. ترکیبی از عسل ، ارده و کنجد بود و گفت قبل از اینکه داخل آب شوید یکی دو قاشق ازش بخورید تا بدنتون گرم بشه .
داشتیم به روزهای عملیات نزدیک میشدیم و تمرین ها هم سنگین وسنگین تر میشد شبها با تجهیزات بیشتر وارد آب رودخانه کارون میشدیم و وزنه های سربی دور کمرمون رو بیشتر میکردیم.
سخترین تمرین ، حمله به ساحل دشمن بود که نیمه شب تمرین میکردیم و سختی اش این بود . که مجبور بودیم بعد از حمله به ساحل بعد از اینکه داخل آب بدنمون به سرما عادت کرد بیرون می اومدیم و ساعتی بدون حرکت در ساحل میخوابیدیم.
یک شب من و حسن از شدت سرما برای اینکه صدای بهم خوردن دندون هامون کسی رو آزار ندهد مجبور شدیم یک سنگریزه توی دهان گذاشته بودیم که دندون هامون به هم نخوره.
شبها یک ساعت به اذان صبح از آب خارج میشدیم و لباس غواصی ها رو از تن بیرون می آوردیم و از اسلکه تا چادرها که مسافتش کم هم نبود میدویدیم تا با چفیه خودمون رو خشک کنیم.حوله ای در کار نبود و بعد هم زیر پتو می چپیدیم تا قدری بدنمون گرم بشه. حسن یک مقدار که گرم میشد اورکتش رو رو سرش می انداخت و میرفت حسینیه و مشغول نماز شب میشد.اما من زورم میومد پتوی گرم رو رها کنم.. میخوابیدم تا صدای اذان و اقامه پیشنماز تموم بشه و تازه وضو میگرفتم و با یا الله یاالله به رکعت دوم نماز میرسیدم.

@golzarshohada
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🍃🌺
#فرمانده_فاطمی
#شهید #حاج_عبدالله_نوریان
🌹🍃فرمانده مهندسی رزمی و تخریب🌹🍃
#لشگر_10_سیدالشهداء_
✍️: راوی: #جعفر_طهماسبی

فرمانده ما شهید حاج #عبدالله_نوریان ارادت عجیبی به حضرت زهرا سلام الله علیها داشت. گریه بر فاطمه زهراء سلام الله علیها برای ایشون جایگاه خاصی داشت.
اوایل بهمن سال 64 بود و از جایی برمیگشتیم پشت وانت نشسته بودیم . وانت اطاقدار بود و ایشون همیشه از فرصت ها استفاده میکرد روش رو به من کرد و گفت : مرشد برامون بخون #ایام_فاطمیه است. من هم به جهت علاقه ای که به حاجی داشتم اجابت کردم و سلامی به حضرت زهراء(س) دادم و اشعاری خوندم از همون ابتدا حاجی سرش رو بین زانوهاش گذاشت و تکان شونه هاش شروع شد . خوندن من که تموم شد #قطرات_اشک حاجی کف وانت رو خیس کرده بود. حاجی مزد این همه اخلاص رو از بی بی دو عالم گرفت و چند روز بعد و در #فاطمیه_دوم (شهادت به روایت 95 روز) در حین هدایت دستگاههای #مهندسی برای احداث خاکریز در خط اول #فاو به شهادت رسید.

🍃🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🍃🌷 @golzarshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹
#خاطرات_تخریبچی_ها
خاطرات_خواندنی
#از_کربلای_5
#شلمچه_19_دیماه_65
✍️✍️✍️✍️ راوی #جعفر_طهماسبی

روز قبل از #عملیات_کربلای_5 برای نهار ظهر #چلو_گوشت توی کیسه نایلون ریخته بودند و توی خط و عقبه بین رزمندگان توزیع کردند و خوشبختانه و یا متاسفانه به ما نرسید و ما ظهر رو با نون لواش و خرما و کشمش سر کردیم.
تا اینجا رو داشته باشید.
خبر رسید توی #پنج_ضلعی_شلمچه موقع درگیری با دشمن بعضی ها برای #قضای_حاجت به اینور و اونور میرفتند.

ادامه.......👇👇👇👇👇👇

نیمه شب روز 19 دیماه بود که بعضی از تیم های #بچه_های_تخریب از ماموریت برگشتند .
زیر #پل_هفتی_هشتی بودم که #بچه_های_تیم_انفجار از ماموریت برگشتند.
همه سالم بودند. تا چشم #شهید_اربابیان به من افتاد صدا زد #جعفر...
تو رو خدا لباس های من رو با یه پتو بیار جلوی حموم...
و خودش با #لباس_غواصی دوید سمت حموم صحرایی.
حموم که چه عرض کنم آبش تگری بود.
از اون موقعی که دوش رو باز کرد از شدت سردی آب سرو صدا کرد تا خودش رو شست...
خودتون حدس بزنید چی شده بود...
لباس پوشید و هنوز کاملا خشک نشده بود که برگشتیم توی خط.
تا هوا روشن شد چندین با رفت دشتشویی...
هردفعه هم که میرفت آفتابه رو جا میگذاشت و مجبور بود دوباره برگرده و آفتابه رو بیاره..
بعد از نماز صبح هم آفتابه پر آب رو از خودش جدا نمیکرد و خیلی هم مواظب بود آفتابه ترکش نخوره.
خلاصه اون شب و روزش بر ما گذشت و بر اونهایی که چلو گوشت خراب شده خورده بودن گذشت
برای اون هایی سخت تر بود که سعی میکردن #دائم_الوضوء باشند مجبور بودند توی اون سرمای استخون سوز هی آستین ها رو بالا بزنند و #وضو بگیرند. به اونهایی که قرار بود #با_وضو_شهید_بشن که چه عرض کنم.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
روز 18 دیماه قبل از ظهر بود که #دسته_غواص_های_تخریبچی مامور به #گردان_علی_اکبر_علیه_السلام از زیر #پل_هفتی_هشتی با دو دستگاه وانت به سمت خط حرکت کردند.
مسوول دسته ما حاج ناصر اسماعیل یزدی بود.
لباس های غواصی و تجهیزات رو برداشتیم و به اتفاق دوستان به سمت خط راه افتادیم.
قبل از اینکه ماشین وانت از #مقر_پل_هفتی_هشتی جدا بشه این عکس رو گرفتیم
حاج محمد تیموری که همیشه با شوخ طبعی هاش همه رو سر حال می آورد گفت: همه تون امشب شربت شهادت رو نوش جان میکنید
بگذار قبل از رفتن ما یه عکس با شهدا بگیریم
حاج مجید سیب سرخی هم خودش رو رسوند و گوشه تصویر ایستاد
.#شهید_کلانتر که همون شب شهید شد با کلاه آبی و #شهید_آقا_سید_مهدی_تقوی که سال قبل در جریان حادثه تروریستی مجلس به شهادت رسید با کلاه قهوه ای مشخص است.
یادش بخیر
راوی: #جعفر_طهماسبی
@golzarshohada
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌷
#تخریبچی_شهید_علیرضا_پیکاری
حرکت خط شکنان تخریبچی برای فتح دژ شلمچه🌴🌴

به روایت:✍🏿✍🏿✍🏿✍🏿✍🏿 #جعفر_طهماسبی

ساعت حدود 8 شب بود که شهید سیدمحمد فرمانده تخریب ل10 گفت: بچه ها بیرون سنگر برای رفتن به خط شوند.
بچه ها از سنگر که بیرون اومدند سربه سر هم می گذاشتن.
شهید سیدمحمد یه داد زد .
برادرها دیرشده .سریع سوار ماشینها بشید.
بعضی بچه ها سردشون شده بود. دنبال اورکت می گشتند.
#شهید_پیکاری رو دیدم یک اورکت زرد رنگ پوشیده و کلاه اورکت را تو صورتش کشیده .رفتم سمتش که بگم علی جون برف که نیومده .
تا نگاهم به صورتش افتاد دیدم پهنه صورتش از اشک خیس خیسه
دیگه بچه هاسوار وانت ها شدند و ماشین درمسیر سربالایی پل هفتی هشتی در حرکت بود.
بچه ها با هم شوخی می کردند ...مخصوصا چند بار شهید مجید عسگری را از داخل ماشین پایین انداختند.
من برای اینکه فضا را عوض کنم و روحیه ای باشه برای بچه ها .شروع کردم بخواندن این زمزمه.
آتیش زدم به خرمنم......آی خرمنم آی خرمنم.....همه می خندیدند و خطاب به من می گفتند.....آی خر تویی...آی خر تویی.....
گفتم شاید حال علی پیکاری عوض شده باشه.
دیدم صداش میاد با بچه ها در جواب دادن سرود همکاری می کنه
اما با گریه.
با ناراحتی گفتم علی؟؟؟!!!!ترسیدی.
اون مثل اینکه اصلا به حرفم توجه نکرده باشد هی می گفت آی خرمنم آی خرمنم و گریه می کرد.
گفتم رفیق ما سال قبل والفجر8 با هم از اروند گذشتیم اما حال امشبت فرق می کنه.
درحالی که اشک هاشو پاک می کرد گفت جعفر دستم خالیه.


@golzarshohada
🌹
🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

15روز بیقراری بچه های تخریب برای قرار #عملیات_کربلای_5 و شکستن #دژ_شلمچه.

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
🌹شاید سخت ترین روزهای حضورم درجبهه روزهای بین #کربلای_4_و_5 بود هم روزهای سختی بود وهم روزهای سرد.
از روز 5 دیماه 65 برنامه آموزش بچه ها شروع شد.آموزش که نه تداوم آموزش بود.عده ای از بچه ها پشت اردوگاه کوثر و کنار کانال شهید چمران چادر زدند و مشغول آموزش عواصی شدند.عده ای هم درمقر تخریب لشگر 40 صاحب الزمان در تیم های انفجارات سازماندهی شدن و برای زدن دژ و خاکریز تمرین میکردند. یه تعداد بچه ها هم در اردوگاه کوثر لشگر10 مامور به گردان ها بودند و درمانور گردانها شرکت میکردند.
با شهید #حاج_سید_محمد_زینال_حسینی رفتیم دنبال جایابی برای مقری که نزدیک منطقه عملیاتی باشد.چند جا رو سرزدیم تا رسیدیم به یک محوطه بزرگی که با چند تا جاده مرتفع محصور شده بود.سید گفت همین جا خیلی خوبه.هم به جاده نزدیکه و هم میتونیم چادرها رو روی این جاده های متروکه برپا کنیم واگر هم بارون بیاد مشکلی پیش نمیاد.و هم جون میده برای میدون مین آموزشی و رزم شبانه...
برگشتیم اردوگاه کوثر و حدود 20 نفر با چند تا چادر و یک منبع آب پشت ماشین گذاشتیم و اومدیم و اینجا بود که #مقر_شهید_پیام_پوررازقی سرپا شد.
در این پانزده روز مسوولیت نانوشته ای داشتم و اون هم جابجایی در مقرهایی که بچه ها مشغول آموزش بودند. چون به ایام فاطمیه نزدیک میشدیم فضای معنوی هم پررنگ میشد. صبح ها زیارت عاشورا و شبهای توی چادرها مجلس توسل به اهل بیت علیهم السلام رو داشتیم. شهید سید محمد زینال حسینی فرمانده ما اصرار داشت که باید از فرصت باقی مانده برای عملیات جدید استفاده کرد و روحیه بچه ها که به خاطر عملیات کربلای 4 یه مقدار به هم ریخته بود بازسازی بشه.
کار به جایی رسیده بود که توی روضه ها وسینه زنی ها خودش هم دست به کار میشد. دم میداد... روضه میخوند.
بچه ها سعی میکردند در معنویات کمک کار همدیگه باشند.
یه شب زیر پل هفتی هشتی در جاده اهواز خرمشهر بودیم که بین نماز مغرب و عشاء دقایقی شهیدسیدمحمد رو به بچه ها کرد و گفت: بسم الله الرحمن الرحیم و ایاک نعبد و ایاک نستعین. برادرها ما برای انجام تکلیف پا در این میدون گذاشتیم و مامور به وظیفه هستیم.به قول قرآن چه بکشیم وچه کشته بشیم پیروزیم. ادامه داد مقدر شده در منطقه ای به زودی زود عملیاتی داشته باشیم که امام فرموده اند این منطقه از مظلوم ترین مناطق جنگ است.بچه های اطلاعات و تخریب مشغول شناسایی هستند ودعا کنید که کار زودتر نتیجه بده..
و شهید سید محمد در انتهای صحبت هاش به تلاش بچه های تخریب در کسب معنویت تاکید کرد و اشاره داشت که شما بچه های تخریب امید عملیات هستید و در انتها هم خودش توسلی به مادر سادات حضرت زهرا سلام الله علیها داشت.
15 روز بیقراری بچه های تخریب برای قرار عملیات کربلای5 و شکستن دژ شلمچه.
یاد اون روزهای خوب بخیر.
#جعفر_طهماسبی
@golzarshohada
🌹☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
🌹☘️
#روایتی_دیگر_از_کربلای_4
✍️✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
به جهت #تدبیر_عملیات،#عملیات_کربلای_4 حرف نداشت.
آنچه باید فرماندهان و #طراحان_عملیات به آن توجه میکردند انجام شد. و اینطرف جبهه هم توسل های و ناله ها و عبادت ها شبانه و #ایام_فاطمیه و.... همه مقدمات فراهم بود تا کمر دشمن شکسته شود. اما مقابل ما هم دشمن با همه توان خودش و اربابانش آماده بود.

#عملیات_کربلای_4 که با #عدم_الفتح مواجه شد همه را دمق کرد .واقعا حق ما بود که خدا توی کاسه ما بگذاره.چون توکل فرمانده ها کم شده بود.
فرمانده ها وقت توجیه عملیات برای نیروهاشون میگفتند.میریم...میزنیم...میگیریم...وتهش اگرفرصتی بود یک انشاءالله میگفتند.شاید جالبه بدونید.ما #بچه_های_تخریب که خداییش هم سرشار از معنویت بودیم.برای اینکه بعد از عملیات بیرون #شهر_ابوالخصیب همدیگر رو پیدا کنیم آنقدر با تکبر روی #نقشه_هوایی محل قرار رو به هم نشون میدادیم که در عملیات های قبل سابقه نداشت.حتی گردانهایی که قرار بود در مناطقی عملیات کنند که مردم هم زندگی میکردند به شوخی از گرفتن #غلام و #کنیز حرف میزدند.
من در عملیات کربلای 4 از #گردان_تخریب مامور شدم به #گردان_حضرت قاسم(ع) لشگر10 که قرار بود در #نخلستا_نهای_جزیره_ام_الرصاص به سمت #ابو_الخصیب عملیات کنه.
کار ما در عملیات خیلی زیاد بود قرار بود #بچه_های_تخریب جلوی گروهانها ، نخل ها رو با انفجار کمربندهایی که بدورش میبستند قطع کنند به نحوی که به صورت پل روی آبراهها سقوط کند و تردد نیروها به تندی صورت بگیرد و ما هم برای دقت در این ماموریت خیلی در آموزشها تلاش کرده بودیم.شب عملیات هم در #هلال_احمر_خرمشهر مستقر بودیم که صدای تیر اندازی های پی در پی و آتش توپحانه و پدافندها نوید شروع عملیات رو میداد.من داخل #کیسه_خواب خوابیده بودم و از ترس اینکه موش داخل کیسه خوابم نشه زیپ کیسه خواب رو تا زیر حلقم کشیده بودم وتازه چشمم گرم شده بود که با صدای انفجار مهیبی از خواب پریدم وبا کیسه خواب از جا بلند شدم.سرو صدای شیرجه هواپیما میومد و علی الظاهر بمب هواپیما مقابل داروخانه خیابونی که از #مسجد_جامع به سمت لب شط میرفت وسط بلوار به زمین خورده بود و به اندازه یک ماشین وانت گود کرده بود.
من از داخل هلال احمر بیرون اومدم و دیدم بچه هایی هم که تو #مسجد_جامع_خرمشهر مشغول استراحت بودند هم مقابل مسجد جمع شده بودند.هرچی فرمانده ها فریاد میزدند داخل ساختمونها برید کسی گوشش بدهکار نبود.
دیگه از نگرانی کسی خوابش نمیبرد همه تجهیزات و حمایل ها رو بسته بودند و آماده دستور بودند که حرکت کنند.از بیرون خبر میومد که #غواصها داخل آب توسط تیربارهای سنگین دشمن قلع و قم شده اند.من چون سابقه گذشتن از #آب_اروند رو در سال گذشته و در #عملیات_والفجر8 داشتم و مجسم میکردم که غواص هنوز از #نهر_عرایض بیرون نرفته زیر آتیش قرار بگیره چه اتفاقی میفته.!!!!
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#ماموریت_بچه_های_تخریب
#عملیات_کربلای_4
4 دیماه 1365
#منطقه_مقابل_خرمشهر
#لشگر_10_سیدالشهداء_علیه_السلام
✍🏿✍🏿✍🏿 راوی : #جعفر_طهماسبی

ماموریت #بچه_های_تخریب که به گردان ها مامور میشدندعلاوه بر #باز_کردن_معابر_و_موانع.ماموریت انفجار در طول مسیر عبور گردان ها رو هم داشتند. به جهت اینکه ماموریت #لشگر_سیدالشهداء(ع) عبور از حد #لشگر41 ثارالله و حمله به #شهر_ابوالخصیب بود باید از منطقه ای رد میشدند که نخلستان های پر حجم وآبراه های عریض و طویل وجود داشت و تدبیرشده بود که برای سریع رد شدن نیروها ، با انفجار نخل ها پلی رو آبراه ها قرار بگیرد و قبل از اینکه دشمن خودش رو پیدا کند به او حمل کنیم.
تیم های مامور شده به گردانها #کمربند_های_ انفجاری رو حمل میکردند که داخل آن با #خرج_انفجاری پودر آذر پر شده بود و در موقع نیاز باید مواد رو دور نخل محکم و انفجار میشد.
#بچه_ها_ی_تخریب برای عملیات کربلای 4 آمادکی خوبی کسب کرده بودند و از همه جهت توجیه شده بودند.
قبل از مامور شدن تیم های تخریب به گردان ها #شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی فرمانده تخریب لشگر1همه مسوول تیم ها رو در زیر پل "هفتی هشتی" جمع کرد و آخرین مطالب رو یادآوری نمود وروی #نقشه_هوایی که روی زمین پهن بود نقطه ای رو توی #شهر_ابوالخصیب عراق نشون داد.ظاهر منبع آب بود و فرمود فردا صبح اونهایی که زنده وسالم موندن در این نقطه همدیگه رو میبینیم و تعهد شرعی از بچه ها گرفت که بعد از انجام ماموریت واگذار شده دنبال درگیری با دشمن نرند ودر محل مورد نظر حضور پیدا کنند.
@golzarshohada
🌺🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌺🌹
#خبرنگار_تخریبچی
#شهید_علی_اکبر_طحانی
تخریبچی لشگر10
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
اون اهل شهریار بود و معلم آموزش و پرورش.
متاهل هم بود. دوتا فرزند داشت
#خبرنگار_افتخاری روزنانه #کیهان هم بود
همیشه یه ساک کوچولو دنبالش بود که توش یه دفترچه چهل برگ کاهی و یک عدد دوربین 135 میلمتری بود که روش برچسب موسسه کیهان خورده بود. عکس هم که میگرفت سیاه سفید بود
هرکجا میرفتیم آخر روز مینشست و خاطراتش رو مینوشت.
مثل #خبرنگاراها خیلی تند و خرچنگ قورباغه مینوشت که حتی بعد از نوشتن، خط خودش رو به سختی میخوند.
سال 67 داشت تحویل میشد و ما داشتیم ازمنطقه #نودشه وارد #شهر_بیاره عراق میشدیم که کنار آبشاری ساکش رو باز کرد و دفترچه کاهیش رو درآورد و شروع کرد تند تند نوشتن.
"الان وارد بیاره عراق شدیم و کنار آبشاری توقف کردیم تا هم ناهار بخوریم و هم دعای سال تحویل رو بخونیم".
گفتم برادر بگذار غروب مینوسی.
گفت معلوم نیست تا غروب باشیم..
آخه توی مسیر که میومدیم وارد خاک عراق بشیم یه چوپان با گوسفنداش وارد #میدون_مین کنار جاده شده بودن و گوسفندان روی مین های #والمری رفته بودند وتکه های بدنشون در اطراف جاده پراکنده بود . منظره عجیبی بود و عجیب به هم ریخت.
چند روز به #عملیات_بیت_المقدس_4 مونده بود که دیدم اخم هاش توهمه.. گفتم برادر چی شده. مگه کشتی هات غرق شده.
با عصبانیت گفت : دوربینم توی ساک نیست.
گفتم شاید اشتباهی جابجا شده.
گفت: برای بیت المال بود از این عصبانیم که در نگهداریش سهل انگاری کردم.
گفتم انشاءالله پیدا میشه. مواظب دفترچه ات باش.
روز 11فروردین 67 یه تعداد #بچه_های_تخریب برای مین گذاری مقابل دشمن وارد #منطقه_شاخ_شمیران شدند. و ایشون هم همراهشون بود.
اونجا هم دنبال خبر و گزارش بود و خیلی از مسائلی که برای ما عادی بود و از کنارش بی توجه رد میشدیم اون به دقت بررسی میکرد.
دشمن از صبح علی الطلوع آتش سنگینی برای پس گرفتن مواضعش از ما میریخت و همه رو کلافه کرده بود به طوریکه جرات خارج شدن از سنگر رو نداشتیم. احتمال تلفات بالا بود و فرمانده هان تصمیم گرفتند بچه های تخریب عقب بیان ودر یک فرصت دیگه ماموریتشون رو انجام بدهند.
تازه #بچه_های_تخریب به مقر عقبه اومده بودند. وقت ظهر بود که هواپیماهای دشمن سر و کله شون پیدا شد.
برای بمباران عقبه واحد ها و گردان ها اومده بودند که یه #راکت_شیمیایی هم نصیب چادرهای #بچه_های_تخریب لشگر10سیدالشهداء(ع) شد و #معلم و.#خبرنگار #شهید_علی_اکبر_طحانی شهید دوم خانواده طحانی پرکشید.
بعد از شهادت علی اکبر نه دوربین پیدا شد و نه دفترچه ها چهل برگ که گزارش ها و خاطراتش رو نوشته بود
@golzarshohada
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
🌿🌹

شب #عملیات_نصر_4 خیلی به شهید زینال حسینی فرمانده تخریب اصرار کرد که با تیم ما جلو بیاد و توی زدن #معبر به ما کمک کنه. اما شهید سید محمد مخالفت کرد و با تیم برادر هادی راهی شد...
دوتا تیم معبر ما قرار بود با دو تا گروهان #گردان_حضرت_علی_اکبر(ع) روی #تپه_دوقلو به دشمن بزنه و معبر اول رو ما بزنیم و نیرو رو عبور بدهیم و گروهان دوم هم سراغ تپه بعدی بروند و دشمن رو قلع وقمع کنند.
وقتی میرفتیم تا به گردان علی اکبر (ع) ملحق شویم من و حمید پشت وانت بودیم من شروع کردم به شعر حماسی خوندن وبقیه بچه ها جواب میدادن و حمید هم عشق میکرد یه دفع دست انداخت گردنم وگفت برادر جعفر: داریم میریم شهید بشیم بیا و از این ساعت مچی ات بگذر و به من یادگار بده..خودت از دستت باز کن و به من هدیه کن و نگذار بیام توی #میدون_مین و از دست شهید ساعت باز کنم
من هم زدم پشت کله اش گفتم حمید تا من حلوای تو رو نخورم شهید نمیشم.
لحظات به تندی گذشت و دو تا تیم #بچه_های_تخریب مامور به گردان علی اکبر مهیا برای زدن معبر شدند که کار به هم ریخت و موقع حرکت ستون های دو تا گروهان قاطی شدند و ما بچه ها تخریب هم جابجا شدیم و موقع معبر زدن با حمید و شهید حاج رسول فیروزبخت روبرو شدیم .
قرار شد هر دو تیم با کمک هم دوتا معبر رو باز کنیم و حمید اینجا سر از پا نمیشناخت.. معبر اول که باز شد و نیرو رو عبور دادیم دیگه حمید رو ندیدیم و هرچی گشتیم وسراغ گرفتیم از حمید خبری نبود .
صبح عملیات بچه های تخریب رو جمع کردیم تقریبا کار بچه های تخریب توی خط تموم شده بود . از بچه هایی که با حمید رفته بود سراغ حمید رو گرفتیم و اون ها خبر شهادت حمید رو دادند.
و #شهید_حمید_رضا_دادو 14 تیرماه 1366 از #ارتفاعات_ماووت پرکشید
راوی: #جعفر_طهماسبی
@golzarshohada
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌿🌹🌹🌹
🌿🌹🌹
🌿🌹
#شبهای_قدر_جبهه
#احیایی_که_دشمن_ناتمام_گذاشت
#شهید_حاج_عبدالله_نوریان
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

روز 19 ماه رمضون سال 64 بود که با #شهید_نوریان(فرمانده گردان تخریب لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام) از جنوب حرکت کردیم برای سرزدن به #بچه_های_تخریب که در #مریوان و "ارتفاعات لری" مشغول پاکسازی میدان های مین بودند.
مریوان که رسیدیم ، قبل از رفتن به خط خبر دادند بچه ها برای #شبهای_ احیاء اومدند پادگان #شهید_عبادت. رفتیم پادگان شهید عبادت مریوان .
پادگان وضع خوبی نداشت و ماشین های آمبولانس در حرکت بودند رفتیم سمت ساختمانی که بچه های تخریب مستقر بودند هنوز ماشین متوقف نشده بود که #شهید_رضا_صمدیان رو دیدیم.
ازرضا وضعیت رو پرسیدیم.
اون گفت نیم ساعت قبل هواپیماهای دشمن پادگان رو بمباران کردند.
لباس های رضا خونی بود و از ظاهرش برمی اومد که برای کمک رسانی رفته.
#شهید_نوریان داخل ساختمون شد و من کنجکاو شدم و با رضا رفتیم سمت محل بمباران.
راکت هواپیما خیلی زمین رو گود کرده بود و رضا با دست بالای درخت ها رو نشون میداد که قسمت هایی از بدنهای شهدا پرتاب شده بود.
رضا میگفت چند باری هست ظرف این چند روز هواپیماها برای بمباران اومدند...
شهید نوریان گفت اگر اینجوری خواسته باشه هواپیماها بیان و بمبارون کنند تلفات بالا میره وتصمیم گرفت بچه ها مجددا به خط مقدم برگردند. چون #شب_ بیست_و_یکم_ماه_رمضون بود از شهید نوریان خواستیم که احیاء در پادگان باشیم وفردا صبح حرکت کنیم وایشان هم قبول کرد.
حدود ساعت 11 شب بود که رفتیم طبقه چهارم یکی از ساختمونهای پادگان برای مراسم احیاء.
ابتدا قرار شد روحانی صحبت کنه و بعد من #مناجات_و_روضه بخونم و مجددا ایشون قرآن سر بگیره.
روحانی که اهل مازندرون بود شروع به صحبت کرد و من و #شهید_رضا_صمدیان کنار هم نشسته بودیم و رضا من رو به حرف میگرفت و باز داشت شرح بمباران دیروز رو میداد که شیخ به ما دوتا تذکر داد که صحبت نکنید
.یادمه اون شب مثل اینکه شیخ موقع افطار زیاد خورده بود و وقت صحبت کردن سکسکه میکرد و من و رضا موقع سکسکه اش میخندیدیم
.صحبت های شیخ طولانی هم شد و بعد وارد روضه شد و چراغ ها رو خاموش کردند و من شروع کردم به خوندن.
با #الهی_قلبی_محجوب شروع کردم .
توی جبهه سنت بود که وقت خوندن این دعا همه به سجده میرفتند.
همه در حال سجده و مشغول گریه بودن که صدای شلیک پدافندهای پادگان بلند شد و هنوز به ذکر #یا_غفار آخر دعا نرسیده بودیم که من دیدم هیچکس داخل ساختمون نیست و صدای شیرجه هواپیما اومد و با شهید صمدیان نفهمیدیم چهار طبقه ساختمون رو چه طوری پایین اومدیم.
وقتی پایین رسیدیم همه روی زمین دراز کشیده بودند و صدای رگبار پدافندها قطع نمیشدوحدود 20 دقیقه ای گذشت و هواپیماها بدون اینکه بمباران کنند منطقه رو ترک کردند.
با شهید رضا رفتیم سراغ شیخ که ادامه احیاء رو در ساختمون برگزار کنیم که شیخ با عتاب به ما گفت: نه.حفظ جون واجبه.
برادرها به ساختمون های خودشون برند و خدا همینجوری قبول میکنه.
اون شب ما برگشتیم به ساختمون خودمون و با جمع بچه های تخریب و درکنار فرمانده مون #شهید_نوریان قرآن به سرگرفتیم .

@golzarshohada
#دعوا_وسط_میدون_مین
برای چی؟؟؟؟؟؟
#برای_چتر_منور
#منطقه_عملیات_سیدالشهداء(ع)- #فکه
اوایل خرداد 65
✍️✍️✍️ راوی :
#جعفر_طهماسبی

اولین نیروهایی که بعد از عقب نشینی دشمن از
#منطقه_فکه وارد منطقه شدند #بچه های_تخریب بودند
یعنی حاج علی روح افزاء اولین نفر و پیشقراول بود و برای شناسایی
#میدون_مین دشمن رفت و بعد هم سایر بچه های تخریب برای پاکسازی به منطقه اعزام شدند.
روزهای اول
#ماه_رمضان_سال 65 بود بود و هوا هم گرماش رو به رخ میکشید.
هنوز پیکر مطهر شهدا از توی منطقه عقب نرفته بود
پیکرهایی که نزدیک 15 روز از شهادتشون میگذشت و در منطقه درگیری با دشمن رها شده بودند.
یک مقدار که مسیرها از
#مین_های دشمن پاک شد #بچه_های_تعاون هم اومدند برای جمع آوری شهدا...
پیکر مطهر بیش از صد شهید از خاک گرم فکه برداشته شد که
#شهید حاج _حسین_اسکندر_لو هم یکی از اون ها بود.
#بچه_های_تخریب در روزهای گرم منطقه فکه سرگرم پاکسازی میدان مین بودند.
تقریبا تمامی نیروها
#تخریب_لشگر_10 مشغول به کار بودند.
توی منطقه درگیری عملیات سیدالشهداء علیه السلام پر بود از
#چتر_منور.
تقریبا جای جای
#میدون_مین چتر منوری به سیم خاردار و یا پایه ی تله های #مین_والمر و یا به سیم تله ها گیر کرده بود و با وزش باد خودنمایی میکرد.
همه ی بچه ها مشتاق بودند یه
#چتر_منور از این سرزمین به یادگاری ببرند.
و حتی سر دستیابی به یه چتر منور خمپاره 120 که خیلی هم بزرگ بود بگو مگو میکردند.
اون هایی که ساعات اولیه پاکسازی به چتر منور رسیده بودند خوش به حالشون شده بود
اما اونهایی که با اومدن
#شهید_آقا_سید_محمد صاحب #چتر_منور میشدند با غرولند باید #چتر_منور_ها رو تحویل میدادند.
#شهید_سید_محمد هم حرفش یک کلام بود.
میگفت همین که گفتم... حرف نباشه... کسی
#چتر_منور بر نمیداره
#شهید_سید_محمد در جواب اعتراض بچه ها همون حرف #شهید_حاج_عبدالله رو تکرار میکرد.
به شوخی میگفت: میخوام با
#پارچه_چتر_منورها برای دخترم چارقد درست کنم.
یاد همشون بخیر
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@golzarshohada
#ماه_رمضان_در_جبهه چگونه میگذشت
آیا در جبهه اصرار بر روزه داری بود
#عملیات_ها_در_ماه_رمضان

در 8 سال دفاع مقدس یعنی از سال 59 که جنگ تحمیلی آغاز شد شروع ماه رمضان در تیرماه بود و در آخرین سال جنگ یعنی سال 67 ماه رمضان در فروردین واردیبهشت ماه قرار گرفت و نتیجه اینکه در هشت سال دفاع مقدس ماه رمضان بین دو فصل بهار و تابستان واقع شد.
این روزها در سایت ها و فضای مجازی به مناسبت ماه رمضان مطالبی دیده میشود که عده ای سعی دارند با خاطرات نه چندان دقیق به روزه داری رزمندگان در جبهه و در ماه رمضان بپردازند و متاسفانه اینچنین القاء کنند که رزمندگان علی رغم دستور فرماندهان و تاکید مبلغین دین که در جبهه ها حضور داشتند بر واجب نبودن روزه داری برای رزمندگان باز در جبهه های مختلف با وجود گرمای زیاد و ماموریت های عملیاتی برای نزدیکی به خدا روزه میگرفتند.
البته این نوشته تعرضی به عملیات هایی که در ماه رمضان انجام شد و شهدای این عملیات ها ندارد. موضوع اصلی این نوشته روزه داری در جبهه هاست.
در دفاع مقدس قاطبه رزمندگان ما ملکف بودن وتقلیدشان از امام عزیز بود و در حکم شرعی همه رزمندگان به عنوان مسافرقلمداد میشدند و عمده آنها وفرمانده هانشان اختیاری از خود نداشتند که درمکان ها و مقرهای مختلف در مناطق عملیاتی قصد ده روزه کنند ونماز ها را کامل خوانده وروزه ها را بگیرند.
و به اعتراف همه رزمندگان در سال های دفاع مقدس امر و دستور فرمانده درحین وقبل از عملیات نافذ بود و شرعا رزمنده ای جایز نبود خلاف دستور آنان عمل کند.
البته محدود رزمندگانی بودند که در جبهه روزه دار بودند.
من جمله: اون هایی که توی جبهه
#راننده بودند مثل راننده های #کامیون ، #تانکر_آب،راننده وسایل نقلیه ی سبک که خودرو تحویلشان بود. چون بین مقرهای #پشتیبانی و #عملیاتی در تردد بودند به فتوای امام، کثیر السفر و یا دائم السفر بودند و باید روزه میگرفتند.
رزمندگانی که در
#پادگان ،مقرهای #پشتیبانی و یا خطوط #پدافندی مدت طولانی مستقر بودند و جابجایی نداشتند اونها هم با اجازه فرمانده هانشون روزه دار بودند.

مخلص کلام اینکه رزمندگان اسلام بنده خدا بودند و نه بنده خود.
قرار بود در جبهه به دشمن مهلت نفس کشیدن ندهند.
در ماه رمضان به دستور فرمانده هانشون روزه ها رو نمیگرفتند و خیلی هاشون هم شهید شدند.

این چند سطر رو نوشتم برای نسلی که اون روزها رو ندیده و زندگی رزمندگان در جبهه رو از زبان این و آن میشنود تا بداند که در ماه مبارک رمضان در جبهه چه میگذشت.
ماه رمضان در سال های دفاع مقدس بر رزمندگان تخریبچی لشگر10 سید الشهداء(ع) به اطاعت خدا میگذشت وبه غیر از چند نفر که تعدادشون از انگشتان دو دست فراتر نمیرفت مابقی رزمندگان تخریبچی مجاز به روزه داری نبودند.
ودلیل آن آمادگی برای ماموریت های عملیاتی بود.
جامانده از
#شهدا
#جعفر_طهماسبی

#ماه_رمضان_در_دفاع _مقدس(بعد از حمله صدام)
1️⃣سال60 تیر ... مرداد
2️⃣سال 61 تیرماه
3️⃣سال62 خرداد... تیر
4️⃣سال 63 خرداد..تیر
5️⃣سال 64 خرداد
6️⃣سال 65 اردیبهشت...خرداد
7️⃣سال 66 اردیبهشت..خرداد
8️⃣سال 67 فروردین..اردیبهشت


@golzarshohada
#تخریبچی_سر_به_زیر
#شهید_علی_اصغر_صادقیان
شهادت:
#عملیات_کربلای_8
#غرب_کانال_ماهی
بارها میگفت: یه
#تخریبچی باید مثل یه درخت پر ثمر باشه که هرچی بارش بیشتر میشه افتاده و متواضع تر میشه
او خودش اینگونه بود
توی گردان تخریب لشگر10 علی اصغر برای خودش استوانه ای بود.
معمولا توی عملیات ها در نقش معاون گردان ظاهر میشد
فرماندهان تخریب لشگر10 مثل شهید حاج عبدالله و شهید حاج سید محمد به توانمندی او ایمان داشتند.
روزهای سخت پاتک های دشمن در
#عملیات_والفجر_8 در شهر فاو #شهید_علی_اصغر فرمانده تخریبچی در خط بود.
اونجا فقط انفجار در مسیر پاتک دشمن و مین گذاری چاره کار بود و این هم به آسانی انجام نمیشد .
بچه هایی که باید انتخاب میشدند برای این کار استثنایی بودند و علی اصغر روی تک تک بچه ها شناخت داشت و انتخاب نیروها برای عملیاتش حرف نداشت.
عملیات کربلای 4 و 5 و 8 مسولیت محور تخریب رو در خط مقدم و قرارگاه لشگر10 داشت.
تا اینکه به
#عملیات_کربلای_8 رسید.
کار عملیات در غرب کانال ماهی سخت و پیچیده بود
فاصله با دشمن خیلی کم بود و خط درگیری هم شلوغ بود.
دشمن با آتش پرحجم و میدان های مین ایضایی سعی کرده بود حرکت رزمندگان رو در عملیات کند کنه.
برنامه ریزی برای عبور از زمین مسلح به مین و موانع وسیع دشمن در محور عملیاتی لشگر10 با شهید علی اصغر صادقیان به عنوان
#معاون_تخریب_لشگر_10 بود.
روز 18 فروردین 66 بود بچه های توی خط با دشمن درگیر بودند و علی اصغر بین خط و قرارگاه در رفت و آمد بود.
تا اینکه شب فرا رسید . دشمن همه ی امکانات رزهی اش رو پای کار آورده بود که همون شب پاتک کنه و بچه ها رو عقب بزنه. و فرماندهان برای مقابله ی با دشمن به خط مقدم فراخوانده شدند.
شهید سید محمد زینال حسینی فرمانده تخریب لشگر10 و شهید علی اصغر صادقیان و یه تعداد از بچه های تخریب هم عازم خط شدند که در مسیر رسیدن به خط با گلوله خمپاره
#شهید_علی_اصغر_صادقیان آسمانی شد.
و فرمانده تخریب لشگر10 شهید حاج سید محمد زینال حسینی بالای پیکر مطهر
#شهید_علی_اصغر_صادقیان دو دستی بر سر میکوبید و میگفت: #خدایا_امیدم_رفت.
یاد شهید علی اصغر صادقیان و برادر شهید علی اکبر بخیر
به روح شهیدان صلوات.
#جعفر_طهماسبی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹

#تخریبچی_گمنام
#شهید_مجتبی_دقیقی
شهادت: #عملیات_کربلای_8
18 فروردین 1366
#شلمچه_غرب_کانال_ماهی

✍️✍️✍️ راوی:#جعفر_طهماسبی

برادرش حاج حسین دقیقی فرمانده ستاد لشگر بود و پارتی مجتبی شد. او هنوز از #تخریب_لشگر_نجف تسویه نکرده بود که به جمع رزمندگان تخریب لشگر ده سیدالشهداء(ع) وارد شد.
چند روز به عید سال 66 مانده بود که #شهید_حاج_ناصر_اربابیان که اون موقع معاون #گردان_تخریب_لشگر_10بود یک رزمنده را به جمع گردان معرفی کرد.
در نگاه اول چهره اش خیلی دلنشین بود. او گفت من قبلا هم تخریب بودم. او به ما نگفت داغدار غم برادر شهیدش است که چند هفته ای از شهادتش میگذرد.
.هر چه دیدیم لبخند زیبا و ادب مثال زدنی مجتبی بود.
قبل از عید بچه ها از مرخصی اومدند و مجتبی به همراه تعدادی از بچه های تخریب به منطقه شلمچه برای شناسایی عملیات اعزام شدند.
شهید سید محمد زینال الحسینی فرمانده تخریب لشگر ده سیدالشهداء(ع) می‌دونست خانواده دقیقی دو تا شهید داده. به خاطر این موضوع به بچه ها سفارش کرد که خیلی مواظب مجتبی باشند.
بچه ها برای شناسایی یک شب در میون جلو می‌رفتند.
منطقه عملیاتی غرب کانال ماهی خیلی محدود بود. فاصله خاکریز ما با دشمن 150 متر بیشتر نبود و مدام دشمن توی خط آتش می‌ریخت.
دشمن چون نگران بود که رزمنده ها عملیات کنند مقابل خط خودش رو #مین پاشیده بود. یعنی نقطه‌ای نبود که مین روی زمین نباشه و چون فاصله خط نزدیک بود ترددها را به شدت زیر نظر داشت. بچه ها برای شناسایی که می‌رفتند با خطر رفتن روی مین مواجه بودند و هم ممکن بود تیر و ترکش بخورن. چون خط آروم نبود.

با این وجود بعضی از تیم های شناسایی از خاکریز دشمن عبور می‌کردند و به پشت دشمن برای شناسایی می‌رفتند.
هر شب که بچه‌ها مهیای رفتن می‌شدند، مجتبی التماس عالم رو می‌کرد که من هم همراه تیم های شناسایی راهی شوم. اما فرمانده‌هان اجازه نمی‌دادند. کار مجتبی شده بود تنظیم گزارش تیم‌های شناسایی. چون باید هر شب گزارش تیم‌های شناسایی ثبت می‌شد و برای فرماندهی لشگر ارسال می‌شد.
روز 17 فروردین 66 بود که #بچه_های_تخریب_لشگر_10 به گردانها برای باز کردن معابر در میادین مین مامور شدند.
مجتبی هرچه التماس کرد نگذاشتند با بچه ها وارد میدون مین بشه.
مجتبی کاملا به منطقه توجیه بود و راه کارها و معابر و حتی آرایش موانع و میدون مین دشمن رو دقیق میشناخت و توقع داشت که از او استفاده کنند.اما دستور بود و باید اجرا میکرد...
بچه ها رفتند و مجتبی در سنگر تخریب که در کنار قرارگاه تاکتیکی لشگربود در انتظار نشست...
مجتبی اون شب دائم ذکر میگفت و برای سلامتی و موفقیت بچه ها دعا میکرد.
ساعت حدود یک یا دو نیمه شب بود که عملیات با رمز یا صاحب الزمان (ع) شروع شد.
به دلیل فشار دشمن روی یکی از معبرهای ما که به نام #فاطمه_زهرا(س) نام گذاری شده بود قرار شد #گردان_زهیر(ع) وارد عملیات بشه و این بار چون همه بچه‌ها درگیر عملیات بودند، مجتبی جلو دوید و گفت من راه رو بلدم و گردان رو از معبر عبور می‌دهم. اینجا دیگه دست فرمانده‌ها بسته شد و مجتبی هم سر از پا نمی‌شناخت
#شهید_مجتبی_دقیقی در این عملیات برای همیشه #جاوید_الاثر شد و از معبری که با نام فاطمه زهرا سلام الله علیها بود به دیدار بانوی بی نشان شتافت.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#دعوای_دو_شهید

✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

توی #مقر_شهید_پوررازقی در جاده اهواز به خرمشهر بودیم
چند روزی با عملیات #کربلای_8 فاصله داشتیم.
#تازه_شهید_نصرت_خواه مسوول تدارکات گردان شده بود
توی چادر استراحت میکردم که شنیدم بیرون صدای بگو مگوی دو نفر میاد.
از چادر بیرون اومدم.
دیدم جلوی #چادر_تدارکات . #شهید_کهندل و #شهید_نصرت_خواه دارند دعوا میکنند.
نصرت خواه رگهاش گردنش بیرون زده بود
صداش میلرزید
میخواست به فارسی سلیس و تند جواب کهندل رو بده... فارسی خوب بلد نبود...نمیتونست.
ترکی و فارسی رو قاطی میکرد.
خنده ام گرفته بود
هر دوشون رو آروم کردم و پرسیدم حالا بگید چی شده که شما دو تا هم رزم صداتون رو برای هم بلند کردید.
#شهید_نصرت_خواه گفت: ایشون (شهید کهندل) اومده تدارکات و از من جنسی خواست و من بهش ندادم و به من توهین کرد.
گفتم: حالا بهت چی گفته اینقدر آشفته شدی.
گفت : به من میگه مفت خور..
من هم به خنده بهش گفتم... برادر #نصرت_خواه... مگه تو مفت خوری..
گفت : نه
گفتم منظورش تو نبودی.... یه نفر بود
خلاصه دعوای بین #دو_شهید حل شد
#شهید_نصرت_خواه 18 فروردین 67 از شلمچه پرکشید و #شهید_سید_عبدالله_کهندل هم شهریور ماه همون سال ازجبهه سردشت به معراج رفت.
روح هر دوشون شاد باشه
دارن توی بهشت به ما میخندند.
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷

@golzarshohada
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌿🍃🌷
یاد روزهای خوب جبهه بخیر
#امشب_شب_مبعث
✍🏿✍🏿 راوی : #جعفر_طهماسبی

فروردین سال 65 از نیمه گذشته بود
اعیاد آخر #ماه_رجب و #شعبان در پیش بود #مقر_الوارثین رنگ و بوی بهارگرفته بود. تقریبا دشت های اطراف مقر الوارثین پر بود از لاله های وحشی و سبزی زمین هم مناظر زیبایی خلق کرده بود.
#شب_عید_مبعث بود. به مسوول #تدارکات گردان حاج آقا عباسی گفتیم به خاطر مبعث پیغمبر درب گونی های آجیل رو بازکن وبچه ها رو شاد و خوشحال کن. ایشون با خنده گفت:آجیل برای عید نوروزه نه برای عید مبعث.
معمولا مسوولین تدارکات یک مقدار خسیس بودن و برای همین هم بچه ها بجای #تدارکات بهشون #ندارکات میگفتند.
با قاسم غلامرضایی مشورت کردیم و قرار شد بچه های گردان روکه 150 نفری میشدند جمع کنیم و به سمت سنگر تدارکات که پشت دستشویی های مقر بود راهپیمایی کنیم.
یکی دوساعت به غروب مانده بود که همه بچه ها رو جمع کردیم و قضیه رو بهشون گفتیم و همه راغب شدند برای اعتراض مقابل سنگر تدارکات.
البته قبلا گفته باشم که #شهید_آقا_سید_محمد_زینال_حسینی که چند روزی بود فرمانده #تخریب_لشگر10 شده بود برای سرکشی بچه ها به #فاو رفته بود.
بچه ها مقابل حسینیه جمع شدند و قاسم غلامرضایی هم یه کاغذ از جیبش درآورد که چند خطی روش نوشته بود و روی بلندی مقابل #حسینیه_الوارثین ایستاد و گفت:برادرها این چند خط رو حفظ کنید و با هم میخونیم و به سمت تدارکات میریم.
اون سروده قاسم این بود.
#امشب_شب_مبعث
#کمپوت_میخوایم_دربست
#آجیل_میخوام_سر_بست
#تدارکاات_یالا..#تدارکات_یالا
این چند بیت رو سریع بچه ها حفظ کردند و راه افتادیم سمت تدارکات.
صدای قهقهه بچه ها وقتی سمت تدارکات میرفتیم مقر رو برداشته بود.
مثل اینکه به حاج عباسی مسوول تدارکات خبر داده بودند که بچه ها دارن میان.
وقتی مقابل سنگر تدارکات رسیدیم دیدیم گونی ها آجیل و کمپوت آماده بودند برای پذیرایی ازبچه ها.
اون شب ترفند ما جواب داد و بچه ها به سور و ساتی رسیدند
یادش بخیر
البته فرمانده ما در یک فرصت مقتضی به خاطر این کاری که کردیم ما رو سینه خیز برد.
🌿🍃🌷
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌷🌷🌷🌷
@golzarshohada
More