✅ #سیزده_بدر_با_طعم_شهادت#عملیات_بیت_المقدس_4✍🏿✍🏿✍🏿 راوی:
#جعفر_طهماسبی #روز_13_فروردین بود که با تعدادی از بچه ها رفتیم
برای جمع کردن چادر بچه هایی که روز قبل
شهید شده بودند.
روز سیزده بدر
و از طرفی هم
#شب_نیمه_شعبان بود گفتیم روحیه بچه ها عوض بشه . به مهدی صور اسرافیل اشاره کردم
و اون هم روی
ما رو زمین نگذاشت
و شروع کرد سرود خوندن .
گفت برادر ها من هرچی میگم شما بگید. گرفت ، گرفت ..
مهدی خوند...فلق دوباره رنگ خون گرفت
و همه بچه ها یک صدا میگفتند گرفت، گرفت
و میزدند زیر خنده.
و بعد هم چون شب نیمه شعبان بود با هم سرود" ای ولی
عصر" رو خوندیم .
به مقرکه رسیدیم همه چیز به ریخته
و روی زمین خوابیده بود با کمک بچه ها چادرها رو روی پایه هاش بلند کردیم . چادرها که سر پا شد با منظره ای مواجه شدیم که اشک ها رو سرازیر کرد. دیدیم جانماز ها کنار هم در یک ردیف پهن شده
و این حکایت میکرد که
#دوستان_شهید_ما_برای_نماز_جماعت_ظهر_و_عصر مهیا شده بودند
و وقت
نماز مقر بمباران شده بود.
چادرها
و وسایل شهدا رو جمع کردیم
و به طرف شهر بیاره برگشتیم نزدیک غروب بود که به نزدیک مقرمون در بیاره رسیدیم.. دیدم ماشینها چراغ میزنند که جلو تر نرید .
#دشمن_شیمیایی_زده. باز به دلمون بد اومد که اینبار هم مقر
ما رو زده. تا جلوی مقر رسیدیم .
حاج احمد ماشین رو نگه داشت.
من زودتر از همه پایین پریدم
و سر بالایی جلو مقر رو بدو بالا رفتم.
دیدم چادر تدارکات روی درخت آویزونه
و یکی هم به پشت روی زمین افتاده.
دلم ریخت
و بچه ها رو صدا زدم . دیدم کسی جواب نمیده.. وارد ساختمون شدم همه جا تاریک بود
و صدایی از کسی نمیومد .. کف اطاق تعداد زیادی پتو افتاده بود . پتوها رو وارسی کردم. اطاق خالی بود. از ساختمون بیرون اومدم
و بچه های دیگه هم رسیدند
و همه جا رو وارسی کردیم. یکی از بچه ها صدا زد بچه ها رفتند بالای ارتفاع
و کسی اینجا نیست. خاطرمون جمع شد که تلفات زیاد نیست. رفتیم سر وقت چادر تدارکات ...
#شهید_رضا_استاد به پشت افتاده بود
و صورتش خونی بود. اون رو داخل پتو پیچیدیم
و به
#معراج_شهدا بردیم.
قرارمون بود که شب
#نیمه_شعبان برای ولادت
#امام_زمان (ع) جشن بگیریم که هواپیماهای دشمن برنامه
ما رو به هم زدند. اون روز نزدیک 50 نفر از بچه ها ی تخریب لشگر 10 سیدالشهداء(ع) مصدوم شیمیایی شدند. یه تعداد که حالشون خراب بود
و حالت تهوع داشتن با مینی بوس به بهداری فرستادیم
و ما هم که حالمون زیاد بد نبود موندیم .
نماز مغرب
و عشا رو که خوندیم وضعمون به هم ریخت
و سرفه های شدید
و خارش پوست شروع شد ... حالت تهوع
و درد چشم هم اضافه شد
و مجبور شدیم که به بهداری مراجعه کنیم
و ما رو فرستادند پاوه
و بعد هم کرمانشاه
و در نهایت در بیمارستان امیرکبیر اراک بستری شدیم .
در
#بمباران_دو_تا_مقر_تخریب_لشگر_ده_سیدالشهدا_علیه_السلام 14 تا
شهید دادیم
و بیش از پنجاه نفر هم مصدوم شیمیایی شدند.
و گردان
ما در تهران پخش بین دو تا بیمارستان شد. عده ای در بیمارستان لقمان... تعدادی هم در بیمارستان بقیه الله..
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺@alvaresinchannel