🖊تاملی پیرامون ساختار قدرت در شاهنامه فردوسی
📚علیه اقتدارگرایی📥محمدابراهیم انصاریلاری
🖇در تلقی عموم از شاهی و شاهنشاهی به ویژه آنها که به سدههای اخیر حکومت شاهان در ایران مینگرند، مترادف با سلطنت موروثی، تمرکز همه قوا در شخص پادشاه و قدرت مطلق و بیقید و شرط پادشاه است. در حالی که آیین شاهی و شاهنشاهی در شاهنامه با این برداشت غالب، تفاوتهای آشکاری دارد و با ملاحظه شاهنامه فردوسی درمییابیم که برخی سلسلههای پادشاهی به ویژه در سدههای اخیر، آیین شاهی و شاهنشاهی اصیل ایرانی را کاملا تحریف کرده و در نتیجه مخوفترین و وحشتانگیزترین نظامهای حکومتی را به نام نظام سلطنتی و پادشاهی بر مردم مسلط کردهاند.
🖇بنابراین در اینجا من بر آنم که با ملاحظه شرح احوال شاهان در شاهنامه و چگونگی کشورداری و روش حکومت آنها و مناسبات موجود میان پادشاهان، موبدان، بخردان و پهلوانان، به این نتیجه دست یابم که: اولا سلطنت لزوما موروثی نیست. ثانیا همه قوا در شخص شاه متمرکز نیست. ثالثا اختیارات و قدرت شاه مطلق و نامقید نیست.
🖇به عبارت بهتر و روشنتر و با زبان حقوق سیاسی، شاهنامه به سلطنت مشروطه و حتی به گونهای تفکیک قوا معتقد است و مشروعیت فرمانروایی که به تعبیر فردوسی «فر کیانی» و «فر ایزدی» نام دارد، تا هنگامی پایدار است که پادشاه و کارگزارانش به دادگری و خرد رفتار میکنند.
🖇در واقع سلطنت مشروط به دادگری و خردورزی است و خواهیم گفت که تشخیص این معنا نیز در وهله اول با انجمن بخردان و موبدان و پهلوانان است و در نهایت نیز این مردم هستند که اگر پادشاه ستم آغاز کند و بیخردی پیشه کند و از آسایش مردم غفلت کند، با اعتقاد به این که دیگر فر ایزدی و فر کیانی از او جدا شده است و روزگار عزت او به پایان رسیده است، او را با قیام و شورش عمومی برکنار میکنند.
🖇در منطق شاهنامه، پادشاهی به لیاقت و شایستگی است. گاهی البته این لیاقت و شایستگی با وراثت هم منطبق میشود و اغلب هم نمیشود و در مقام تعارض میان این دو فردوسی صریحا اصالت را به لیاقت و شایستگی میدهد. همچنین این نکته شایان توجه است که در یک نظر کلی به شاهنامه، به ندرت میتوان شاه دادگر و موفقی پیدا کرد که پادشاهی را مستقیما از پدر به ارث برده و بیدردسر به جای پدر نشسته باشد.
🖇اکثریت شاهان دادگر کسانی هستند که در واقع پیش از رسیدن به سلطنت، آزمونهای سخت و دشواری را از سر گذرانده و لیاقت و شایستگی خواد را در عمل نشان دادهاند و در واقع برای امر سلطنت برگزیده شدهاند و این مطلب درباره شاهان بیدادگر، ضعیف و ناموفق برعکس است. اکثریت این دسته از شاهان کسانیاند که در ناز و نعمت دربار پرورده شده و بیهیچ دردسر، سلطنت را از پدر به ارث برده و تخت را تصاحب کردهاند، به این ترتیب شاهنامه در یک منطق قابل فهم و روشن، از سلطنت غیرموروثی حمایت میکند. در دوران اول که هنوز نظام دودمانی تثبیت نشده، کیومرث و هوشنگ و طهمورث که دادگرند، ادعایی در مورد دودمان و اصل و نسب ندارند، زیرا چنین به نظر میآید که کیومرث، نخستین آفریده، نخستین آدم و نخستین شاه است و شاید به تعبیری که برخی از نویسندگان کردهاند واژه شاه حتی کنایهای باشد از آغاز فرمانروایی انسان بر جهان.
🖇از نظر شاهنامه و در منطق سیاسی فردوسی، ساختار قدرت به گونهای ترسیم شده است که سه نهاد قدرت یعنی پادشاه، موبد و پهلوان هر کدام پایگاه و جایگاه جداگانهای دارند. این جدایی پایگاه و جایگاه را همه میدانند و امری پذیرفته و متعارف محسوب میشود، تا جایی که پهلوان با همه لیاقت و شایستگیهایی که دارد، خود را هرگز در خور پادشاهی نمیبیند و نهتنها در کل شاهنامه دیده نشده که پهلوانی طمع شاهی داشته باشد، بلکه حتی وقتی به پهلوانی پیشنهاد قبول پادشاهی هم میشود، خود پهلوان این پیشنهاد را رد میکند.
🖇گفتیم که در بینش سیاسی فردوسی سلطنت لزوما موروثی نیست و گفتیم که همه قدرت در شخص شاه متمرکز نیست. اکنون نوبت آن است که بگوییم همان میزان قدرت شاه یعنی اعلام جنگ و صلح و عمران و آبادانی و تامین راه و معیشت و... باز هم مقید است و مشروط است به دادگری و خردورزی و هرچند پهلوانان علیالاصول در جنگ و صلح فرمانبردار شاه هستند، اما فرمانبر چشم و گوش بسته او نیستند. پهلوانان از آنجایی که در عین وفاداری به نهاد پادشاهی و شهریاری نماد وجدان ملی و مظهر آزادگی و گردنفرازی هستند، اگر پادشاه از مرز خرد و داد، پا را فراتر نهد، در برابر او بیدرنگ و مردانه میایستند.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره چهاردهم سیاستنامه مطالعه کنید.🦉@goftemaann