غزل آرامش

Channel
Logo of the Telegram channel غزل آرامش
@ghazalarameshPromote
519
subscribers
این کانال توسط ادمین اداره می شود ارتباط با شاعر: ghazalaramesh110@gmail.com https://instagram.com/ghazalaramesh?utm_medium=copy_link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ماه یعنی بی کسی واژه ی بی معناییست

تا زمانی که نگاهی روشن

در پی کاستن از وسعت تنهایی توست

و کسی شاهد نادیده ترین بخش شکیبایی توست...

#غزل_آرامش

@gazalaramesh
غزل آرامش pinned «برای صرف زندگى زبانمان گرفته بود تُپُق‌زدیم و خط‌‌به‌خط،حیاتمان مرور شد غزال زخم‌خورده‌‌ای به نام عشق، نیمه‌جان رمید و از کرانه‌های اشتياق، دور شد نه شانه‌ای كه گم شود در آن، سرِ كلافگى نه سایه‌ای که تیرِ آفتاب را سپر شود درونمان نهال‌های نورخوان، جوانه…»
برای صرف زندگى زبانمان گرفته بود
تُپُق‌زدیم و خط‌‌به‌خط،حیاتمان مرور شد
غزال زخم‌خورده‌‌ای به نام عشق، نیمه‌جان
رمید و از کرانه‌های اشتياق، دور شد

نه شانه‌ای كه گم شود در آن، سرِ كلافگى
نه سایه‌ای که تیرِ آفتاب را سپر شود
درونمان نهال‌های نورخوان، جوانه زد
که راویِ روایتِ بلندمان تبر شود

جواهرِ وجودمان غبارپوشِ سالها
چهارچوب حبس را بدن خطاب کرده‌ایم
به رغم رودوارگى، به احترام زندگى
حصار تنگِ برکه را وطن خطاب کرده‌ایم

پناهمان به غیر خود نبوده وقت خستگی
فدائيانِ والیِ ولایتِ دلِ خودیم
نشسته در کمین اگر، سیاه‌چاله‌ی زمان
ستاره‌های روشنِ حکایتِ دلِ خودیم

شکوهِ آخرین قدم، نشد نصیبِ پایمان
همیشه بدترین زمان، توانمان تمام شد
چه ساده بر دوراهیِ مسیرِ قله، گم شدیم
برای فتح انتها، زمانمان تمام شد

به شعله‌ مى زنيم دل، به شوق لمس آسمان
صعودِ عودناکِمان به يُمنِ دود کردن است
گداختیم و نزد ما، مشام خلق تازه شد
که راز ِحالِ خوبمان به وانمود كردن است...



#غزل_آرامش

@ghazalaramesh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جواهر وجودمان غبارپوشِ سالها
چهارچوب حبس را بدن خطاب کرده‌ایم
به رغم رودوارگى، به احترام زندگى
حصار تنگِ برکه را وطن خطاب کرده‌ایم...

#غزل_آرامش

@ghazalaramesh
غزل آرامش pinned «در انزوای حقایق، تهِ خیال‌گرایی رسیده‌ایم به سرشاخه‌های کال‌گرایی کنار هر که نشستیم، مسخ و منجمد و مات نگاه، دوخته‌ بر قله‌ی کمال‌گرایی همیشه مقصدمان، ارگِ جاودانه شدن بود ولى زديم به پس‌کوچه‌ی زوال‌گرایی غزل، بهانه‌ی نوشاعرانِ بسته زبان شد که واکنند سرِ…»
در انزوای حقایق، تهِ خیال‌گرایی
رسیده‌ایم به سرشاخه‌های کال‌گرایی

کنار هر که نشستیم، مسخ و منجمد و مات
نگاه، دوخته‌ بر قله‌ی کمال‌گرایی

همیشه مقصدمان، ارگِ جاودانه شدن بود
ولى زديم به پس‌کوچه‌ی زوال‌گرایی

غزل، بهانه‌ی نوشاعرانِ بسته زبان شد
که واکنند سرِ صحبتِ غزال‌گرایی!

کنارِ آبِ گل‌آلوده، در تدارک صیدیم
کسی نمانده سرِ چشمه‌‌ی زلال گرایی

برای هر ورق از زندگی، دلِ همه بُر خورد
میان هجمه‌ی تاروت‌های فال‌گرایی

سکوت پیشه نکردیم و حرفِ هم، نشنیدیم
شدیم پیروِ آیینِ قیل و قال گرایی

تنِ تکیده‌ی ایمان، شهیدِ شُبهه و شَک شد
زمامِ معجزه‌ها، دستِ احتمال‌گرایی

در انتهای تماشا، که صبحِ "کُنْ‌فَیَکوُن" است
بناست، رد بشویم از شبِ محال‌گرایی...

#غزل_آرامش
@ghazalaramesh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کنارِ آبِ گل‌آلوده، در تدارک صیدیم
کسی نمانده سرِ چشمه‌‌ی زلال گرایی...

#غزل_آرامش
@ghazalaramesh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مسیرعبورم نفسگیر بود
همین‌قدر بی‌انتها...
سبز...
دنج...


#غزل_آرامش
@ghazalaramesh
غزل آرامش pinned «میان ماندن و رفتن، حضور را بلدیم مرورِ ثانیه‌های قطور را بلدیم چون از تبارِ زمین خوردگانِ برپاییم فرازهای بلند غرور را بلدیم شدیم سالکِ عرفانِ نابِ انگوری به‌جای خمره‌ی گِل، راه گور را بلدیم زبانمان گُلِ آتش؛ ولی برای بیان سکوت حنجره‌های نمور را بلدیم …»
میان ماندن و رفتن، حضور را بلدیم
مرورِ ثانیه‌های قطور را بلدیم

چون از تبارِ زمین خوردگانِ برپاییم
فرازهای بلند غرور را بلدیم

شدیم سالکِ عرفانِ نابِ انگوری
به‌جای خمره‌ی گِل، راه گور را بلدیم

زبانمان گُلِ آتش؛ ولی برای بیان
سکوت حنجره‌های نمور را بلدیم

خطوط پیکرِ ما را کلوخها حفظند
و ما تَخَلخُلِ سنگ صبور را بلدیم

خیالِ در‌به‌دری برد با خودش ما را
هزار قله‌ی صَعب‌‌العبور را بلدیم

برای خام نماندن، تَلى زغال شدیم
به اين بهانه كه تنها تنور را بلدیم

تمامِ بودنمان هِجّیِ گداختن است
سطورِ روشن دیوان نور را بلدیم

نیامدیم که بر خاک سرد، وا بدهیم
صفا و مَروه و جودیّ و طور را بلدیم





#غزل_آرامش
@ghazalaramesh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عرشیان، "اهل بهشت" اول خطابت کرده‌اند
بعد از آن اما، سزاوارِ عذابت کرده‌اند

خوشه خوشه حاصل خونِ دلت را چیده‌اند
گندمانه زیر سنگ آسیابت کرده‌اند

پیکرت تصویری از آتشفشان زخمهاست
رنج‌ها، دریایی از دردِ مذابت کرده‌اند

حَشر و نَشرَت با ملائك بود و جایت آسمان
تا به خاک افتاده‌ای،آدم حسابت کرده‌اند!

شبنم‌آسا می‌درخشیدی به گلبرگ حیات
غرق، در آغوش گرم آفتابت کرده اند

در میان سینه‌ات جای دل، آتش می‌تپید
روی هْرمِ سرخیِ آهت کبابت کرده اند

بعد با انگشتهای سرد و خون‌آلودشان
تکه تکه مزه‌ی جام شرابت کرده اند

ناگزیر از انتشارِ عطرِ آوازِ خودی
گرچه با پیرایه‌های خار، قابت کرده‌اند

زندگی سرشار بود از دور و از نزدیک، پوچ
سالها، همواره مشغول سرابت کرده اند

مثل ذهن سروها تا واپسین‌دم، سبز باش
تيشه‌ها از ریشه وقتی انتخابت کرده‌اند

تا تهِ فنجان فرصت را ننوشيدن، خطاست
لحظه‌ها، حتی اگر دیگر، جوابت كرده‌اند


#غزل_آرامش
@ghazalaramesh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گمان باطل است روشنی میانه ی تنور دل
کدام آتش؟ این تنور جای دود کردن است

هنوز خنده برلبیم و هیچکس خبر نشد
که راز حال خوبمان به وانمود کردن است


#غزل_آرامش

@ghazalaramesh
در انتظار رسیدن بود
نگاهِ
کال‌ترین رویا
هوای دشتِ تغزّل داشت
دلِ
غزال‌ترین رویا

درون پيله‌ی دلتنگى
خيال،
شاپرکی می‌بافت
که در سكوت، مبدل شد
به
سورئال‌ترين رویا

گلوی خشک کلامم را
شراب زمزمه مهمان کرد
همين که نيمه‌ی شب نوشید
مرا
زلال‌ترین رویا

حباب‌ عمر، اگر خود را
کنار لمس دقایق باخت
شناور است، تنِ ذهنم
به
بی‌زوال‌ترین رویا

صدای سبز نهالى هست
میانِ
بیشه‌ی کابوسم
كه نرم‌نرم، بروياند
گُلِ
محال‌ترین رویا

حضور جاریِ آرامش
حرام
اگر به حریمم شد
زبانه می‌کشد از جانم
تبِ
حلال‌ترين رويا

نفس گرفته اگر، باشد!
هنوز حنجره‌ای باز است
كه دم به دم بسراید آه
براى
لا‌ل‌ترین رویا...



#غزل_آرامش

@ghazalaramesh
اوج می‌گیرم به ترفندی که در شأن من است
می کشم سر تا دماوندی که در شأن من است

رونوشت دردهای داغ را در چهره‌ام
می‌گذارم زیر روبندی که در شأن من است

مثل فولادی که در حین گدازِش آبدید
زنده ماندم با فرآیندی که در شأن من است

باغبان هستی‌‌ام محصول نو می‌پروَرَد
از میان زخمِ پیوندی که در شأن من است

بوته‌‌ی اندوه من آبستن حال خوش است
میوه‌اش شادی‌ست؛ فرزندی که در شأن من است

زندگى افسانه ام را مى نويسد بر زمان
با سرانگشت هنرمندى كه در شأن من است

در گلوی قصه‌گویی لال، پنهان می‌شود
داستان بی‌همانندی که در شأن من است

شک ندارم لحظه‌ی پرواز مهمان می‌کنم
خاک گورم را به لبخندی که در شأن من است...


#غزل_آرامش

@ghazalaramesh
Telegram Center
Telegram Center
Channel