در انزوای حقایق، تهِ خیالگرایی
رسیدهایم به سرشاخههای کالگرایی
کنار هر که نشستیم، مسخ و منجمد و مات
نگاه، دوخته بر قلهی کمالگرایی
همیشه مقصدمان، ارگِ جاودانه شدن بود
ولى زديم به پسکوچهی زوالگرایی
غزل، بهانهی نوشاعرانِ بسته زبان شد
که واکنند سرِ صحبتِ غزالگرایی!
کنارِ آبِ گلآلوده، در تدارک صیدیم
کسی نمانده سرِ چشمهی زلال گرایی
برای هر ورق از زندگی، دلِ همه بُر خورد
میان هجمهی تاروتهای فالگرایی
سکوت پیشه نکردیم و حرفِ هم، نشنیدیم
شدیم پیروِ آیینِ قیل و قال گرایی
تنِ تکیدهی ایمان، شهیدِ شُبهه و شَک شد
زمامِ معجزهها، دستِ احتمالگرایی
در انتهای تماشا، که صبحِ "کُنْفَیَکوُن" است
بناست، رد بشویم از شبِ محالگرایی...
#غزل_آرامش
@ghazalaramesh