انجمن ادبی قلم‌به‌دستان

Channel
Logo of the Telegram channel انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastanPromote
3.63K
subscribers
✴️آموزش داستان‌نویسی ✳️معرفی نویسندگان جوان 🔆برگزاری فراخوان‌های ادبی ◾دبیر انجمن: محمدعلی کاظمی نصرآبادی 🕐تاسیس: ۱۳۹۹/۱۲/۰۳ رایانامه: ghalambedastan@gmail.com ارتباط با روابط عمومی: @pv_ghalambedastan
هرچه آغاز ندارد نپذیرد انجام
#حافظ
نظرسنجی بهترین عکس‌نوشت

برای دسترسی به آثارارسالی شرکت کنندگان هفتمین دوره فراخوان #عکس_نوشت و شرکت در نظرسنجی از هشتگ های‌ ذیل استفاده نمایید.


#افسانه_دادخواه
#لیلا_ظفری
#شبی_بی‌نظیر
#فرشته_همدانی
#مهری_ذبیحی‌اترگله
#حمید_بحیرایی
#زهرا_احمدی


مهلت رای گیری تا ۴۸ ساعت آینده می‌باشد.
انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
عکاس: ناشناس فراخوان هفتمین دوره #عکس_نوشت انجمن ادبی قلم به دستان دبیر فراخوان: یلدا ترابی شرایط ارسال اثر: 🔸شرکت در این فراخوان محدودیت سنی نداشته، و برای تمامی علاقمندان آزاد است‌. 🔸هر نفر می تواند تنها یک عکس‌نوشت را بر اساس عکسی که ضمیمه شده است…
سلام و درود خدمت عاشقان و دوستداران قلم و ادب

با توجه به اتمام مهلت ارسال آثار هفتمین دوره فراخوان #عکس_نوشت ، توسط دبیرفراخوان خانم ترابی و همکاران ایشان، از بین سی‌متن ارسالی، ده ادیب زیر به مرحله دوم راه پیدا کردند که عبارتند از:

#مه‌جبین_حکیمی‌نژاد
#افسانه_دادخواه
#معصومه_مکبر
#لیلا_ظفری
#زهرا_مبارکی
#شبی_بی‌نظیر
#فرشته_همدانی
#مهری_ذبیحی‌اترگله
#حمید_بحیرایی
#زهرا_احمدی
هستند.

و در نهایت سه‌نفر برگزیده که به‌ترتیب:

#مه‌جبین_حکیمی‌نژاد
#معصومه_مکبر
#زهرا_مبارکی


همچنین لازم به ذکراست طی نظرسنجی از بین هفت‌متن دیگر نیز که وارد مرحله دوم شدند، دو نفر توسط اعضای محترم کانال برگزیده خواهند شد.
و به عنوان یادبود و تقدیر از مشارکتشان توسط انجمن ادبی قلم‌به‌دستان یک جلد کتاب در حوزه ادبیات به ایشان اهدا خواهدشد.

در انتها وظیفه‌ خود می‌دانیم که از تمام شرکت کنندگان در این فراخوان تشکر و قدردانی کنیم و آرزوی موفقیت، سربلندی و پیشرفت برای همه عزیزان در زمینه نویسندگی را داریم.

روابط عمومی انجمن ادبی قلم به دستان
#معادل‌یابی

🔹 چاپلوس بود.

🔻چه معاد‌ل‌هایی(حتی می‌تواند یک جمله باشد) برای آن می‌توان نوشت؟

در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.
ای گل نه به سیم اگر به جانت بخرند
چون بر تو شبی گذشت نامت نبرند

گه نیز عزیز و گاه خوارت شمرند
بر سر ریزند و زیر پایت سپرند

#سنایی_غزنوی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan
در دلم غوغاست اما رازداری بهتر است...
#حسین_دهلوی
#قصار_نویسی

🔸غمت دلم را به آتش کشید...

🔻به شیوهٔ یک قصارنویس، ادامه‌اش را بنویسید.

در «دیدگاهی بگذارید» بنویسید.
آنگاه که هیچ‌کس تو را باور ندارد، دقیقاً همان زمانی است که داری کار درست را انجام می‌دهی.
#دژم
با خلق نکو بزی که زیور این است
در آینه‌ی جمال، جوهر این است

آن قطره‌ی اشکی که بریزد بر خاک
بردار که گنج لعل و گوهر این است

#خلیل_الله_خلیلی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan
عشق را شاید، ولی هرگز مرا نشناختی...
#فاضل_نظری
#اولین_چیز

اولین چیزی که با دیدن کلمهٔ "انار" به ذهنتان خطور می‌کند؟
نویسنده‌ای که عاشق می‌شود به پروانه نیز حسادت می‌ورزد و هر شمع فروزانی را خاموش می‌کند. برای واژگانش سبد آشنایی می‌سازد. نمی‌داند چگونه می‌تواند برگ خشک پاییزیی را به دامان درخت دوباره بازگرداند؟!
تو گویی خرد را به باد فراموشی سپرده و جام جنون را سرکشیده است.
هرچه که باشد او نیز می‌سوزد. پر کلماتش در دام دلباختگی گرفتار آمده‌است.
مادرم در اتاق را باز می‌کند، رایحهٔ دمنوش دارچین و گل‌محمدی در دستش فضا را عطرآگین می‌کند و می‌گوید: نویسندهٔ عاشق ما چه می‌کند؟!

محمدعلی کاظمی نصرآبادی
با یار موافق، آشنایی خوش‌تر
وز همدم بی‌وفا، جدایی خوش‌تر

چون سلطنت زمانه، بگذاشتنی‌ست
پیوند به مُلک بینوایی، خوش‌تر

#ابوسعید_ابوالخیر

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan
عمرم ز دیر آمدنت، رفته رفته، رفت..!
#محتشم_کاشانی
#عکس_نوشت

نمیدانم آیا برای این کودکان بابا آب داد. بابا نان داد. معنایی دارد! شاید فقط تمام خاطراتشان از پدر و مادر شرمندگیشان باشد که خودشان هم کودکانی از گذشته بودند که به سرعت باد اما دردآور بزرگ شدند. نمیدانم برای این کودکان تعطیلات نوروزی، تعطیلی روزهای برفی و بارانی ... آیا معنی دارد یا نه! هرگز احساس شیرین زنگ آخر مدرسه را درک کردند اصلاً میدانند مدرسه رفتن چگونه هست؟ حتی نمیدانند قرار بود نیمی از خاطراتشان برای روزهای مدرسه رفتن باشد. آیا فرصت داشتند توقع و خواسته‌های نابجا از کسی داشته باشند! هوس‌کردن برای غذای خاصی که دوست دارند، اصلاً خبر دارن از ایرادهای غذایی بچه‌ها که مامان من این غذا رو دوست ندارم یعنی چی .
فقط میدانند که هر شب کنار پدر بشینند و با دست‌های کوچکشان درآمد ناچیزشان را روی پول پدر بگذارند حساب و معادلات ریاضی را نمیدانند اما خوب میدانند حساب و کتاب زندگی را. انگار قرار هست که امسال هم مانند سال‌های گذشته با لباس کهنه سال نو را شروع کنند، ترکیبی عجیب از سال نو و لباس کهنه. با بیماری و سرفه‌های بی‌امان پدر چکار کنند جز تنهایی غصه خوردن در قلب کوچکشان و میدانند راه به جایی ندارند که از کسی درخواست کمک کنند. اینکه وقتی میبیند در گرفتاریهای بزرگ خانواده‌ اما اوضاع زندگی دوست صمیمیش بدتر هست و نمیداند برای او چکار کند، برای کار در خیابانهای شهر پَرسه میزند بدون اینکه کسی نگران بیرون رفتن یا برگشتنش باشد چون برای پدر و مادر زندگی سخت‌تر از این نگرانی‌ها بود.
با همه این احوال و اوضاع آشفته باز زندگی با تمام سختی‌ها و مشکلات تکراریش ادامه دارد.

#ادیب_سی‌ام
#ژیلا_بوربان
ای کرده غمت با دل من روی به روی
زلف تو کند حال دلم موی به موی

اندر طلبت چو لولیان می‌گردم
دور از در تو، دربدر و کوی به کوی

#عراقی

انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
@ghalambedastan
در دلم مهر کسی خانه نکرده است، بیا
#کمال_خجندی
انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
عکاس: ناشناس فراخوان هفتمین دوره #عکس_نوشت انجمن ادبی قلم به دستان دبیر فراخوان: یلدا ترابی شرایط ارسال اثر: 🔸شرکت در این فراخوان محدودیت سنی نداشته، و برای تمامی علاقمندان آزاد است‌. 🔸هر نفر می تواند تنها یک عکس‌نوشت را بر اساس عکسی که ضمیمه شده است…
#عکس_نوشت

به شیشه قدی اتاقک تکیه داده و به آنها نگاه می‌کند . برادران دوقلو ظاهراً دست از کار کشیده‌اند ولی یاسر دست بردار نیست با جدیتی باورنکردنی پوکه‌ها را جابجا می‌کند . ثمین هم با آن چشمان درشت و نگاه شیشه‌ای با  لبخندی نیم بند، تلاش آنها را تایید می‌کند. ذهنش از پیله تن جدا شده، سوار بر توسن خاطرات،  به کودکیش سفر می‌کند .
پسر بچه نحیفی که همراه با همسایه‌ها به خاکسپاری پدرش آمده و با چشمانی اشکبار شاهد به خاک سپردن تنها یاور زندگیش بود که چند روز پیش از داربست سقوط کرد و او و مادرش  را تنها و بی‌کس در این دنیای بی رحم گذاشت .
دستی به شانه‌اش خورد، وقتی برمی‌گردد استاد رحمان بنا را می‌بیند .
ـ پسر چرا ماتم گرفتی؟ خدا بیامرزد پدرت را، مرد کار بود. حالا وقتشه تو جای اون رو بگیری و خرج مادر بیمار و زندگیت را در بیاری.
پایه‌ای ؟
با صدای لرزان و خاطری پریشان موافقت خود را اعلام و از فردا مدرسه را رها کرد و به شغل سخت کارگری و محیط خشن دنیای کار رو آورد .
حالا او معمار احمد است و حداقل ۲۰ کارگر زیر دست دارد.
چند شب پیش وسط ترافیک این چند بچه را دید که در سرمای آخر پاییز، با کمترین لباس در حال گدایی هستند. ماشین را جلوتر پارک کرد و با پرس و جو از آنها، فهمید بی سرپرست هستندو به خاطر لقمه‌ای غذا و جای خواب برای یک مرد خلافکار گدایی می‌کنند .
آنها را سوار ماشین کرد و به خانه برد.همسرش  آسیه، سریع ثمین و یاسر را حمام برد  .خودش هم به دوقلوها کمک کرد تا حمام کنند .
حالا آنها را روز تعطیل به محل کار خود آورده تا با دنیای کار آشنا شوند .
حرف های آسیه او را به فکر برده است : مرد ما که خدا نخواست و قسمت نبود بچه‌دار شویم بیا این‌ها را قانوناً به سرپرستی بگیریم، تمکن مالی هم داریم. خانه از سوت و کوری بیرون می‌آد  وخدا  هم از ما راضی میشه !احمد در میان هجوم سکوت و بغض فروخفته با خود می‌گوید:  من که در تقویم  پر از رنج خود تمام شادی‌های کودکی و جوانی را به بهای  زندگانی باختم، چرا برای این کودکان حریم امنی فراهم نکنم که در کنار تحصیل با دنیای کار و حرفه آشنا شوند تا قلب پاک و زخم خورده آنها از سایه‌ها پیشی گرفته و جهانِ زیر گام‌هایشان استوار شود .

#ادیب_بیست‌ونهم
#زهرا_مبارکی
انجمن ادبی قلم‌به‌دستان
عکاس: ناشناس فراخوان هفتمین دوره #عکس_نوشت انجمن ادبی قلم به دستان دبیر فراخوان: یلدا ترابی شرایط ارسال اثر: 🔸شرکت در این فراخوان محدودیت سنی نداشته، و برای تمامی علاقمندان آزاد است‌. 🔸هر نفر می تواند تنها یک عکس‌نوشت را بر اساس عکسی که ضمیمه شده است…
#عکس_نوشت

فرزندم مادرت بخاطر عشق مادرانه‌ای که در وجودش هست و آرزوی مادرشدن تمام هستی و زندگیش شده بود تو رو به دنیا میاره تا چشمم به لبخند و نگاه زیبایت روشن شود. اما لحظه و روزی نیست که با تمام وجودم از به دنیا آمدنت وحشت نداشته باشم چون آگاهانه با شناخت به قسمت تاریک دنیایمان، که ازش مطلع هستم نگرانم.میخوام از زندگی کودکانی برات بگم که زودتر از تو به دنیا آمدند و حتی زود هم از دنیا رفتند و بسیاری هم که زنده‌ماندن سرگردان در کوچه‌پس‌کوچه‌های ‌خاک‌آلود طمع انسان‌های دیگر کودکانه دست‌وپا‌ میزنند، کودکانی که در بدو ورود به دنیایی که میشد زیباتر بود اما افسوس هرگز زیبا نبود، برایشان محکوم به بردگی طمع و آرزوهای بی‌پایان انسان‌های دیگر شدند که نشان بردگی را بر گردنشان حک کردند و کارگران بی‌مزدی میشوند که تنها سهم‌شان یک لقمه نان برای زنده‌ماندن، آن هم فقط برای اینکه باز تاب بیاورند ادامه بردگی را... . کودکانی که بدون هیچ محبتی از هیچ کس در حالی ذره‌ذره از وجودشان میمیرد اما به سرعت بزرگ میشوند و حتی از دنیا می‌روند، اما هرگز خبردار نشدند که در زمین با تمام وسعتش سهمی از نعمت‌هایش داشتند. و در عین حال سازمان‌هایی با نام‌ و نشان‌های‌های بزرگ با شعارهای بسیار بزرگتر رشد میکنند که تمام حق کودکان را در یک لقمه نان دیدند و دیگر هیچ. و هرگز کسی خبردار نشد بغض‌های خفه‌شده در گلویشان، گریه‌های بی‌امانی که حتی کسی نبود اشکهای خشک‌شده بر گونه‌هایشان را پاک کند؛ گرسنگی‌هایی که قرار نبود هیچ وقت تمام شود؛ قدم‌های پابرهنه‌ای که جان هر انسانی را آتش میزند؛ و برشانه‌های ضعیف و کودکانه‌شان بار تحمیل شده دیگران را بر دوش می‌کشند. کودکانی که تمام زندگی و آرزویشان در همان کودکی سوخت.
اما در پایان جز رنج و منزوی شدنشان سهمی ندارند و از هر حقی که می‌شد انسایت‌شان را حفظ کرد محروم می‌شوند. و شاید دردناکتر به حاشیه راندنشان باشد به بهانه اینکه هم‌شأن جامعه نیستند. و ما هم که به نادیده گرفتنشان عادت کردیم و دوست نداریم درباره‌ش صحبت کنیم‌، نکند درونمان بیدار شود و خواب از چشمانمان گرفته شود. اما زندگی تباه شده‌ این کودکان که رویا و خواب‌های کودکانه‌شان را به کابوسی تمام نشدنی و ابدی تبدیل کردیم گویا اهمیت چندانی ندارد.
فرزندم امیدوارم روزی آغوشی به وسعت تمام فرزندان دنیا داشته باشی که بتوانی حق حیات و زندگیشان را به آنان برگردانی.
پدر و مادرت هر دو در انتظار آمدنت هستیم و امیدواریم دنیا هم با تمام زیبایهایش در انتظارت باشد.

#ادیب_بیست‌وهشتم
#باران
Telegram Center
Telegram Center
Channel