نویسندهای که عاشق میشود به پروانه نیز حسادت میورزد و هر شمع فروزانی را خاموش میکند. برای واژگانش سبد آشنایی میسازد. نمیداند چگونه میتواند برگ خشک پاییزیی را به دامان درخت دوباره بازگرداند؟!
تو گویی خرد را به باد فراموشی سپرده و جام جنون را سرکشیده است.
هرچه که باشد او نیز میسوزد. پر کلماتش در دام دلباختگی گرفتار آمدهاست.
مادرم در اتاق را باز میکند، رایحهٔ دمنوش دارچین و گلمحمدی در دستش فضا را عطرآگین میکند و میگوید: نویسندهٔ عاشق ما چه میکند؟!
✍محمدعلی کاظمی نصرآبادی