خیلی یهویی دقت کردم، دیدم با یه آدمی تو رابطهام که اصلا زشت و زیبا و مریض و سالمم براش مهم نیست. اگر ساعت شیش شب از دانشگاه برگشته باشم و نتونم لاي پلکم و بگیرم، برام چایی ریخته. اگر تب کرده باشم و ترسیده باشم، بالا سرم می شینه پیشونیم و خیس می کنه. اگر یه گند بزرگ و وسیع زده باشم و استرسی باشم، تو نگرانیم شریک میشه. اگر از شدت خستگی و مریضی یه گوشه گلوله شده باشم، دستش زیر سرم بالش کشیده و پتو روم انداخته. اگر بیرون باشم و بهش خبر ندم، با همون املای کتابی برام:"کجایی رسیدی تماس بگیر." می نویسه. ودر دو سال اخیر که با خودم قهر بودم، نتونستم باهاش قهر باشم. بابا همچین چیزیه.
یه شبکه اجتماعی جدا تاسیس کنید برای سنین ۲۵ به بالا. حوصله جنگِ دانشگاه آزاد خر است و اسکینی یا تو پر ؟ و...ندارم. محتوای پیشنهادیم هم نکات طلایی پخت ماهی سالمون و بیان احساسات شخصیمون از کتاب و موسیقی و چجوری لکه روغنو از لباس پنبه پاک کنم و چیکار کنم برن اوتم کمتر شه و.. اینا باشه.