🌷مدح و مرثیه🌷

#صامت_بروجردی
Channel
Logo of the Telegram channel 🌷مدح و مرثیه🌷
@ganjine5Promote
4.31K
subscribers
1.5K
photos
278
videos
5.56K
links
هدف مجموعه کانالهای (مدح و مرثیه) دسترسی آسان مادحین و ذاکرین محترم به متن نوحه هاست. @davodTahmorasi
#برگشت_به_مدینه


رَوایَت اَست کِه چُون عِترَتِ رَسُول الله
سُوی مَدِینه رِسیدَند با خُرُوش زِ راه

خَمِیدِه زِینَبِ بِی غَمگُسار گَشت رَوان
مِیانِ رُوضهء مادَر به نالِه و اَفغَان

سَلام کَرد به حَسرَت فِکند سَر دَر پِیش
زَبانِ حال به مادَر بگُفت با دِلِ رِیش

که اِی سِتَمکِشِ اَیّام چِشمِ تُو رُوشَن
کِه زِینَبَت زِ سَفَر آمَده اَست سُوی وَطَن

سَرِی بَر آر زِ خاکَ و به پُرس اَحوالَم
نَظارِه کُن کِه چِسان گَشتِه اَست اِقبالَم

زِّ مَن بِپُرس کِه زِینَب چِه شُد بَرادَِر تُو
زِِ داغِ کِیست کِه گَشتِه سِیاه مَعَجر تُو

زِ کَربَلا تُو چِرا بِی بَرادَر آمَدِه‌اِی
چِنِین شِکَستِه دِل و خاکَ بَر سَر آمَدِه‌اِی

بِرَم زِ کُوفِه و یا کَربَلا به نَزدِ تُو نام
و یا زِ شام و یَزِیدِ لَعِینِ بَد فَرجام

به کَربَلا زِ سِتَم سُوختَند خانِهء ما
بِباد داد فَلَکَ خاکِ آشیانِهء ما

مَرا بِه گُوشهء زِندان هَمِین نَه مأوا داد
بِه کُوفِه حُکَم به قَتلَم نَمُود اِبنِ زیاد

میانِ کُوفُه نَدِیدِی چِسان زِ آتَشِ دِل
زَدُم زِ غُصّه سَرِ خُود به چُوبهء مَحمِل

کِه شُد زِ خُونِ سَرَم رُوی و مُویِ مَن رَنگِین
رَوانَه شُد زِ سَرَم هَمچُو سِیل خُون به زَمِین

زِ کُوفِه تا به سُویِ شام دَر بَرابَرِ مُن
بِه پِیشِ مَحمِلِ مَن بُد سَرِ بَرادِر مَن

شُدَم چُو واردِ شامِ خَراب اری مادَر
خَرابِه مَنزِل ما بُود و خَاکَ رَه بَستَر

کَسِی کِه مُونِس و غَمخوارِ و هَمدَمِ ما بُود
مُدام سَنگ و نِی و چُوبِ سَختِ اَعدا بُود

تَمامِ کُوچِه و بازارِ شام آئین بَست
یَزیدِ دُون به سَر تَختِ زَرنِگار نِشَست

به بَزمِ عام طَلب کَرد آن لَعِینِ غَیُور
سُرِ بِرِهنِهء مُن و اُهلِ بِیت را بِه حِضُور

چذنان نمُود جَفایِ یَزِید مَدهُوشَم
کِه شُد زِ شِمر و صِف کَربَلا فَرامُوشَم

به پِیشِ دِیدِهء مَن آن سِتَمگَرِ کُونِین
بِزَد به چُوبِ سِتَم بَر لَب و دَهانِ حُسین

گُذَشتِه زِین هَمِه یِک سُرخ مُو به بَزمِ یَزِید
زِ خاندانِ نُبُوّت کَنِیز می‌طَلَبِید

بَس اَست #صامت اَفسُردِه زِین عَزا بِگُذَر
کِه از سِرِشگِ دُو چِشمَت سِیاه شُد دَفتَر


#صامت_بروجردی
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#حضرت_رقیه_شهادت

بود در شهر شام از حسین دختری
آسیه فطرتی، فاطمه منظری
تالی مریمی، ثانی هاجری
عفّت کردگار، عصمت اکبری

لب چو لعل بدخش، رخ عقیق یمن

او سه ساله ولی عقل چلساله داشت
با چهل ساله عقل روی چون لاله داشت
هاله برده ز رخ، رخ چو گل ژاله داشت
لاله روی او همچو مه هاله داشت

ژاله آری نکوست، بر گل نسترن

شد رقیّه ز باب نام دلجوی او
نار طورکلیم، آتش روی او
همچو خیر النساء، خصلت و خوی او
کس ندیده است و چون چشم جادوی او
نرگسی در ختا، آهویی در ختن

گرچه اندر نظر طفل بود و صغیر
گر چه می آمدی از لبش بوی شیر
لیک چون وی ندید چشم گردون پیر
دختری با کمال، اختری بی نظیر

شوخ و شیرین کلام، خوب و نیکو سخن

از نجوم زمین تا نجوم سما
دید در هجر او تربیت ماسوی
قره العین شاه، نور چشم هدا
هم ز امرش روان، هم ز حکمش بپا

عزم گردون پیر نظم دهر کهن

بر عموها مدام زینت دوش بود
عمّه ها را تمام زیب آغوش بود
خواهران را لبش چشمه نوش بود
خردیش را خرد حلقه در گوش بود

از ظهور ذکا، وز وفور فتن

بس که نشو و نما با پدر کرده بود
روی دامان او، از و پرورده بود
بابش اندر سفر همره آورده بود
پیش گفتار او، بنده پرورده بود

از ازل شیخ و شاب تا ابد مرد و زن

دیده در کودکی، سرد و گرم جهان
خورده بر ماه رخ سیلی ناکسان
کتف و کرده هدف، بر سنان سنان
در خرابه چه جغد ساخته آشیان

یا چه یعقوب و در کنج بیت الحزن

از یتیمی فلک کار او ساخته
رنگ و رخساره را از عطش باخته
از فراق پدر گشته چون فاخته
بانگ کوکوی او، شورش انداخته

در زمین و زمان از بلا و محن

داغ تبخاله را پای وی پایدار
طوق و درگردنش از رسن استوار
وز طپانچه بُدَش ارغوانی عذار
گریه طوفان نوح، ناله صوت هزار

نه قرارش بجان، نی توانش به تن

در خرابه سکون ساخته در کرب
شور اَیْنَ أبی؟ کار او روز و شب
شامگاهان به رنج، روزها در تعب
ای عجب ای سپهر از تو ثمّ العجب

تا کجا دون نواز شرمی از خویشتن

قدری انصاف و کن آخر از هرزه گرد
عترت مصطفی وینقدر داغ و درد
شد زنانشان اسیر یا که شد کشته مرد
آخر این بیگناه طفل بیکس چه کرد

تا که شد مبتلا اینقدر در فتن

در خرابه شبی خفته و خواب دید
آفتابی به خواب رفت و مهتاب دید
آنچه از بهر وی بود و نایاب دید
یعنی اندر به خواب طلعت باب دید

جای در شاخ سرو کرده برگ سمن

شاهزاده به شه مدّتی راز داشت
با پدر او بهرراه دمساز داشت
ناگهانش ز خواب بخت بد باز داشت
آن زمان با غمش چرخ و دمساز داشت

گشت و بیدار و ماند شکوه اش در دهن

در سراغ پدر کرد و آن مستمند
باز و چون عندلیب آه و افغان بلند
عرش را همچه فرش در تزلزل فکند
ساخت چون نی بلند ناله از بندو بند

جامه جان ز نو چاک و زد در بدن

زد درآن شب به شام برق آهش علم
سوخت برحال خویش جان اهل حرم
باز اهل حرم ریخت از غم به هم
گشته هریک ز هم چاره جو بهر غم

اُمّ کلثوم را زینب ممتحن

ناله وی رسید چون به گوش یزید
کرد بهرش روان رأس شاه شهید
آن یتیم غریب چون سر شاه دید
زد به سر دست غم وز دل آهی کشید

همچو #صامت پرید مرغ روحش ز تن

#صامت_بروجردی
#امیرالمومنین_مدح


روز ایجاد که حق خلقت دنیا می‌کرد
در پس پرده علی بود تماشا می‌کرد

بلکه از آینه کنت نبیا چو نبی
سیر در آب گل آدم و حوامی کرد

بود سر منزل آدم بشبستان عدم
که دو تا قدرسا در بر یکتا می‌کرد

گهر پاک وی اندر صدف علم اله
مشق آموختن حکمت اشیا می‌کرد

به خیابان چنان سیر احبا می‌داد
بحر کیفر بسقر منزل اعدا می‌کرد

یاد می‌داد ره و رسم عیادت به ملک
چون به تمحید خدا درج دهن وا می‌کرد

یاور دین احد بود معین احمد
هر کجا روی به بازوی توانا می‌کرد

روز را روز عزا در بر چشم کافر
تیره و تار به مثل شب یلدا می‌کرد

ذوالفقار دو دمش از رک شریان عدو
دشت را سر به سر از موج چو دریا می‌کرد

بدرش دیده امید مه گردون داشت
زرخش کسب ضیاء بیضه بیضا می‌کرد

بهر ایتام و ارامل شب و روز و مه و سال
وقف آسایششان رنج سر و پا می‌کرد

کاش در یاری فرزند غریبش ز نجف
یک زمانی به صف کرببلا جا می‌کرد

اندر آن دم که سرسینه دلبند رسول
شمر بی‌واهمه می‌آمد و ماوی می‌کرد

یا علی ساقی کوثر توو از شمر حسین
قطره آبی بلب تشنه تمنا می‌کرد

بی‌کسی بین که بنزد پسر سعد پلید
التماس شه دین دختر زهرا می‌کرد

شمر حنجر به گلوی شه لب تشن نهاد
زینب غمزده با گریه تماشا می‌کرد

هر یتمی شرر شعله‌اش اندر دامن
روی از خیمه سراسیمه به صحرا می‌کرد

چادر آن یک ز سر زینب بی‌کس می‌برد
و آن دگر رو به حرم از پی یغما می‌کرد

کرد خولی چو سر خسرو دین زیب‌ تنور
کاش از دود دل فاطمه پروا می‌کرد

برد سیلاب فنا خرمن صبر (صامت)
اندر آن روز که این مرثیه انشا می‌کرد

#صامت_بروجردی

https://t.me/+2tozhR4lwaU3MTY0
#تک_بیتی_علوی

چو پای بست ولای ابوتراب شدم
به دوزخ ابدی ایمن از عذاب شدم

#صامت_بروجردی
#گروه_شعرا_و_مادحین ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️

https://t.me/+2tozhR4lwaU3MTY0
#امیرالمومنین_مدح


روایت است که روزی نشسته بُد سلمان
به نزد احمد مرسل خلاصه امکان

شنید و دید که نزد خدای لم یزلی
گشوده دست دعا، کی خدا به حق علی

مرا خلاص ز خوف خطای امت کن
تمام را به قیامت قرین رحمت کن

نمود حضرت سلمان بر پیمبر عرض
که ای اطاعت تو بر تمام عالم فرض

اگرچه معترفم بر علی و منزلتش
به من زیاده کن از بهر فخر منقبتش

شفیع روز جزا در جواب وی فرمود
برو به مقبره مردگان قوم یهود

صدا بر آر پی امتحان که ای بندار
چو سر ز قبر برآرد نمای استفسار

که سوی دار بقا زد چو وقت رحلت گام
یهود مرد و یا داشت ملت اسلام

دگر بپرس که اکنون کجاست منزل او
معذب است و یا راحتست حاصل او

چو رفت حضرت سلمان بسوی آن مدفن
بلند کرد به نام یهود صوت حسن

برون نمود یهودی سری ز دامن خاک
پی اجابت سلمان و سید لولاک

به آن طرق که فرموده بُد رسول امم
نمود مسئله سلمان ز وی نه بیش و نه کم

جواب داد که رخت از جهان برون بردم
یهود و عاصی و مردود و روسیه مردم

ولی به دار فنایم دمی که بود قرار
به سینه بود مرا مهر حیدر کرار

گرفته بود ولایش چو سکه نقش بدِل
چنانکه بی رخ او بود زندگی مشکل

ولی ز سستی اقبال و بخت نافرجام
در این جهان نرسیدم به دولت اسلام

در آن زمان که از این عاریت سرا رفتم
سوی جحیم بَرِ خیل اشقیاء رفتم

چو در شراره نار جهنمم جا شد
هزار گونه عذابم ز پی مهیا شد

که ناگهان ز عطایای کردگار غفور
فکند بر سر من سایه قبه ای از نور

به طول و عرض ز راه خیال واسع‌تر
گذشته وسع فزایش ز حد و مد بصر

دگر ز نار جهنم بجا نماند اثری
نه عقربی و نه ماری نه شعله نه شرری

چو پای بست ولای ابوتراب شدم
به دوزخ ابدی ایمن  از عذاب شدم

رجوع کرد چو سلمان به نزد ختم رسل
به گفت حالت وی نزد مقتدای سبل

رسول گفت که توصیف این محبت کن
به نزد هر که رسیدی ز من روایت کن

بگو محب علی هر کسی که خواهد بود
اگر مجوس و نصاری و ملحد است و یهود

به روز حشر شود گر جهنمش مسکن
خدا از آتش سوزان نمایدش ایمن

کسی که کرده ولایش حمایت کفار
ببین چه دید حسینش ز فرقه اشرار

در آن زمان که مهیای جان نثاری شد
به سوی خیمه روان به افغان و زاری شد

طلب نمود به بر زینب پریشان را
گشودش از پی تسکین لب دُرافشان را

به گریه گفت که ای خواهر ستمدیده
بدار گوش که وقت فراق گردیده

مباد آنکه زنی بعد من تو لطمه برو
مکش ز سینه خروش و مکن پریشان مو

مگر دمی که ببینی تنم به آه و نوا
شده است بی‌سر و غلطان به خاک کرببلا

مرخصی که در آن لحظه‌ای پرشانحال
کنی ز سینه فغان چون کبوتر بی‌بال

ز بعد من متفرق شود چو طفلانم
نمای جمع تو آن کودکان نالانم

زارض ماریه چون سوی شام یار کنند
چو کودکان مرآ بر شتر سوار کنند

چو ساربان دل اطفال من کباب کمند
برای راندن جمازها شتاب کند

بگو رعایت این کودکان نورس کن
ترحمی به یتیمان زار و بی کس کن

ز تشنگی ز تو گیرند گر بهانه آب
ز آب دیده خود ساز جمله را سیراب

اگر پدر طلبند از تو ای حزینه زار
حواله کن پدریشان به عباد بیمار

هوای دیدن اکبر زند چو بر سرشان
بود به دهر همه مومنین براردرشان

بس است این که یتیم‌اند و بی‌کس و دلتنگ
دگر منه که زند کس به فراق ایشان سنگ

بکش عنان سخن (صامت) از وصیت شاه
که او فتاده ز آهت شرر به خرمن ماه

#صامت_بروجردی
#شعرا_و_مادحین

https://t.me/+2tozhR4lwaU3MTY0
#امیرالمومنین_مدح


روز ایجاد که حق خلقت دنیا می‌کرد
در پس پرده علی بود تماشا می‌کرد

بلکه از آینه کنت نبیا چو نبی
سیر در آب گل آدم و حوامی کرد

بود سر منزل آدم بشبستان عدم
که دو تا قدرسا در بر یکتا می‌کرد

گهر پاک وی اندر صدف علم اله
مشق آموختن حکمت اشیا می‌کرد

به خیابان چنان سیر احبا می‌داد
بحر کیفر بسقر منزل اعدا می‌کرد

یاد می‌داد ره و رسم عیادت به ملک
چون به تمحید خدا درج دهن وا می‌کرد

یاور دین احد بود معین احمد
هر کجا روی به بازوی توانا می‌کرد

روز را روز عزا در بر چشم کافر
تیره و تار به مثل شب یلدا می‌کرد

ذوالفقار دو دمش از رک شریان عدو
دشت را سر به سر از موج چو دریا می‌کرد

بدرش دیده امید مه گردون داشت
زرخش کسب ضیاء بیضه بیضا می‌کرد

بهر ایتام و ارامل شب و روز و مه و سال
وقف آسایششان رنج سر و پا می‌کرد

کاش در یاری فرزند غریبش ز نجف
یک زمانی به صف کرببلا جا می‌کرد

اندر آن دم که سرسینه دلبند رسول
شمر بی‌واهمه می‌آمد و ماوی می‌کرد

یا علی ساقی کوثر توو از شمر حسین
قطره آبی بلب تشنه تمنا می‌کرد

بی‌کسی بین که بنزد پسر سعد پلید
التماس شه دین دختر زهرا می‌کرد

شمر حنجر به گلوی شه لب تشن نهاد
زینب غمزده با گریه تماشا می‌کرد

هر یتمی شرر شعله‌اش اندر دامن
روی از خیمه سراسیمه به صحرا می‌کرد

چادر آن یک ز سر زینب بی‌کس می‌برد
و آن دگر رو به حرم از پی یغما می‌کرد

کرد خولی چو سر خسرو دین زیب‌ تنور
کاش از دود دل فاطمه پروا می‌کرد

برد سیلاب فنا خرمن صبر #صامت
اندر آن روز که این مرثیه انشا می‌کرد

#صامت_بروجردی
#شعرا_و_مادحین

https://t.me/+2tozhR4lwaU3MTY0
#کانال_مدح_و_مرثیه
#امیرالمومنین_مدح

تو را چون جمع شد امروز اسباب توانائی
چرا غافل از اوضاع پریشانی فردائی

جهان و استراحت صحبت سنگ و سبو باشد
چرا بر شیشۀ عفلت فکندن سنگ دانائی

جهان چون خانۀ زنبور پرنیشست و نوش وی
تو گویی معدن قندست یا دکّان حلوائی

به غرقاب فنا افتاده و بازیچه پنداری
به گرداب هلاکت اندرو گرم تماشائی

به افسون عجوز دهر دل را کرده ای مایل
تویی چون کودک نادان و او رندیست هر جائی

پی سودا در این بازار از سود و زیان بگذر
مگر آسوده در منزل از این بازار باز آئی

چو اسباب شنایت نیست در قلزم مکن مأوی
شناگر می تواند غوطه ور گشتن به دریائی

بود وقت رحیل و توشۀ بسیار بایستی
که بی پایان بود در پیش راه دور صحرایی

برو در سایۀ نخل امیدی جا و مأوی کن
که چینی میوۀ عزّت از او بی نخل خرمایی

چراغی را بر افروزان به مشکوة دل ای غافل
که از دامن فشانی های جهلش نیست پروایی

چراغ چشم عالم کیست جز نوباوۀ آدم
علی داماد احمد محرم اسرار یکتایی

نبودی گر وجودش ریشه باور بر هستی
نبود عالم نبود آدم نه دنیایی نه عقبایی

به همره داشت گردی از سر کویش که عیسی را
مخلّع گشت سر تا پا به تشریف مسیحایی

اگر مهرش نبد مشّاطه روی ماهرویان را
عروس حسن ننهادی قدم در ملک زیبایی

اگر در گردش لیل و نهار او نهی فرماید
کلید روز و شب را گم کند این چرخ مینایی

اگر دربانش از شاهان نماید منع فیروزی
اگر دارا بود دیگر نبیند روی دارایی

بنوشد آبشور از چشم صیادان ز عدل وی
به شهرستان گذارد پا اگر آهوی صحرایی

بروز لافتی الّاعلی گردید حق ظاهر
وگرنه بود کی اصلا بروز لا و الّائی

زهی شاهی که فرد انتخاب دفتر هستی
به نام نامیش از بندگی گردیده طغرائی

دو بیت از گفتۀ "مجذوب" سازم زیب این خامه
ولی اندر علوّ رتبه صد چندان تو بالایی

تویی آن نقطه بالای فاء فوق ایدیهم
که در وقت تنزّل تحت بسم الله را بائی

تو دارای نعیم نعمت خوان فرضنائی
تو دارای سریر رتبت سرّ فاوحائی

تو ممدوح و خدا مادح خطاب انّما شأنی
ز حق منصوص نصّ آیۀ انا فتحنائی

زبان وحی یکتایی و از برهان این معنی
که همدم با کلیم الله اندر طور سینایی

به عجز خویشتن شد معترف "صامت" ز مدح تو
که نبود خامه را در وادی تحریر یارایی

الا تا هست از خط شعاعی در جهان جدول
ز مهر چهر رخشان هر سحر در عالم آرایی

تن اعداء تو مانند قارون در زمین پنهان
هواخواه تو را سر بگذرد زین خنک خضرائی


#صامت_بروجردی
#حضرت_امیرالمؤمنین_علی_ابن_ابیطالب_علیهما_سلام


تُو را چون جَمع شد اِمروز اَسبابِ تَوانائی
چرا غافِل از اوُضاعِ پَریشانیِ فَردائی

جَهان و اِستراحَت صُحبتِ سَنگ و سَبو باشد
چِرا بَر شَیشهء غَفلَت فِکندَن سَنگِ دانائی؟

جَهان چون خانهء زَنبُور پُرنیش است و نُوشِ وِی
تو گُویی مَعدنِ قَندست یا دُکّان حَلوائی

به غَرقابِ فَنا اُفتاده و بازیچه پِنداری
به گِردابِ هَلاک اَندَر و گرمِ تَماشائی

به اَفسونِ عَجُوزِ دَهرِ دل را کرده‌اِی مایل
تویی چون کُودکِ نادان و او رِندیست هَر جائی

پیِ سیودا در این بازار از سُود و زِیان بُگذَر
مَگر آسُوده در مَنزل از این بازار باز آئی

چو اَسبابِ شِنایَت نیست در قُلزُم مَکُن مأوی
شِناگر می‌تواند غُوطه وَر گشتَن به دَریائی

بُوَد وَقتِ رَحیل و تُوشهء بسیار بایِستی
که بی پایان بُوَد در پیشِ راهِ دور صَحرایی

بُرُو در سایهء نَخلِ اُمیدی جا و ماوِی کُن
که چینی میوهء عِزّت از او بی نَخل خُرمایی

چراغی را بر اَفروزان به مُشکاتِ دِل اِی غافل
که از دامن فِشانی‌های جَهلش نیست پَروایی

چراغِ چشمِ عالَم کیست جُز نُوباوهء آدَم
علی دامادِ اَحمد مَحرمِ اَسرارِ یکتایی

نبُودی گر وِجودَش ریشهء بار و بَرِ هستی
نبُود عالَم نبُود آدَم نه دُنیایی نه عُقبایی

به همرَه داشت گَردی از سَرِ کُویش که عیسی را
مُخلّع گشت سَر تا پا به تَشریفِ مَسیحایی

اَگر مهرَش نَبُد مُشّاطه بَهرِ روی مَه رُویان
عَروسِ حُسن نَنهادی قدَم در مُلکِ زیبایی

اَگر در گَردِش لِیل و نَهارِ او نَهی فَرمایَد
کلیدِ روز و شَب را گُم کُند این چَرخِ مینایی

اَگر دَربانَش از شاهان نَمایَد مَنعِ فیرُوزی
اَگر دارا بُوَد دیگر نَبیند روی دارایی

بنُوشد آبِ شُور از چشمِ صَیادان زِ عدلِ وِی
به شهرستان گُذارَد پا اَگر آهُوی صَحرایی

بروزِ لافتی اِلّا علی گردید حَق ظاهر
وَ گرنه بود کِی اَصلاً بروزِ لا و اِلّائی

زِهی شاهی که فَردِ اِنتخابِ دَفتَرِ هَستی
به نامِ نامیش از بَندگی گردیده طُغرائی

دو بِیت از گُفتهء #مجذوب سازَم زِیبِ اِین خامِه
وَلی اَندر عُلوّ رُتبه صَد چَندان تُو بالایی

تویی آن نُقطه بالای فاء فُوقِ اَیدیهُم
که در وَقتِ تَنزّل تحتِ بِسم الله را بائی

نَبُد گر پای لَغزش در میان اَلبته می‌گُفتم
که در حَقّت نَصیری زد کَلامِ پای بَرجایی

تو دارای نَعیمِ نعمتِ خوانِ فَرضنائی
تو دارای سَریرِ رُتبَتِ سِرَِّ فَاوحائی

تو مَمدوح و خدا مادِح خطابِ اِنّما شأنی
زِ حَق مَنصوص نصِّ آیهء اِنّا فَتحنائی

زَبانِ وَحی یکتایی و از بُرهانِ این مَعنی
که هَمدم با کَلیم الله اَندر طُورِ سینایی

به عجزِ خویشتَن شد مُعترِف #صامت زِ مدحِ تو
که نبُوَد خامه را در وادیّ تَحریر یارایی

اِلا تا هَست از خطِ شُعاعی در جَهان جدوَل
زِ مهرِ چهرِ رَخشان، هر سَحر در عالَم آرایی

تَنِ اَعداء تو مانندِ قارُون در زمین پِنهان
هوا خواهِ تو را سر بُگذرَد زین خُنکِ خِضرائی


#صامت_بروجردی
#امیرالمومنین_مدح
#رباعی


اَسرارِ خُداوَندِ عَلیم اَست عَلی
آئینِه‌ء صَنعَتِ قَدِیم اَست عَلی

"صامت" زِ طَریقِهء علی پای مَکِش
زیرا که صِراطِ مُستَقِیم اَست عَلی

#صامت_بروجردی
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#حضرت_رقیه_شهادت

بود در شهر شام از حسین دختری
آسیه فطرتی، فاطمه منظری
تالی مریمی، ثانی هاجری
عفّت کردگار، عصمت اکبری

لب چو لعل بدخش، رخ عقیق یمن

او سه ساله ولی عقل چلساله داشت
با چهل ساله عقل روی چون لاله داشت
هاله برده ز رخ، رخ چو گل ژاله داشت
لاله روی او همچو مه هاله داشت

ژاله آری نکوست، بر گل نسترن

شد رقیّه ز باب نام دلجوی او
نار طورکلیم، آتش روی او
همچو خیر النساء، خصلت و خوی او
کس ندیده است و چون چشم جادوی او
نرگسی در ختا، آهویی در ختن

گرچه اندر نظر طفل بود و صغیر
گر چه می آمدی از لبش بوی شیر
لیک چون وی ندید چشم گردون پیر
دختری با کمال، اختری بی نظیر

شوخ و شیرین کلام، خوب و نیکو سخن

از نجوم زمین تا نجوم سما
دید در هجر او تربیت ماسوی
قره العین شاه، نور چشم هدا
هم ز امرش روان، هم ز حکمش بپا

عزم گردون پیر نظم دهر کهن

بر عموها مدام زینت دوش بود
عمّه ها را تمام زیب آغوش بود
خواهران را لبش چشمه نوش بود
خردیش را خرد حلقه در گوش بود

از ظهور ذکا، وز وفور فتن

بس که نشو و نما با پدر کرده بود
روی دامان او، از و پرورده بود
بابش اندر سفر همره آورده بود
پیش گفتار او، بنده پرورده بود

از ازل شیخ و شاب تا ابد مرد و زن

دیده در کودکی، سرد و گرم جهان
خورده بر ماه رخ سیلی ناکسان
کتف و کرده هدف، بر سنان سنان
در خرابه چه جغد ساخته آشیان

یا چه یعقوب و در کنج بیت الحزن

از یتیمی فلک کار او ساخته
رنگ و رخساره را از عطش باخته
از فراق پدر گشته چون فاخته
بانگ کوکوی او، شورش انداخته

در زمین و زمان از بلا و محن

داغ تبخاله را پای وی پایدار
طوق و درگردنش از رسن استوار
وز طپانچه بُدَش ارغوانی عذار
گریه طوفان نوح، ناله صوت هزار

نه قرارش بجان، نی توانش به تن

در خرابه سکون ساخته در کرب
شور اَیْنَ أبی؟ کار او روز و شب
شامگاهان به رنج، روزها در تعب
ای عجب ای سپهر از تو ثمّ العجب

تا کجا دون نواز شرمی از خویشتن

قدری انصاف و کن آخر از هرزه گرد
عترت مصطفی وینقدر داغ و درد
شد زنانشان اسیر یا که شد کشته مرد
آخر این بیگناه طفل بیکس چه کرد

تا که شد مبتلا اینقدر در فتن

در خرابه شبی خفته و خواب دید
آفتابی به خواب رفت و مهتاب دید
آنچه از بهر وی بود و نایاب دید
یعنی اندر به خواب طلعت باب دید

جای در شاخ سرو کرده برگ سمن

شاهزاده به شه مدّتی راز داشت
با پدر او بهرراه دمساز داشت
ناگهانش ز خواب بخت بد باز داشت
آن زمان با غمش چرخ و دمساز داشت

گشت و بیدار و ماند شکوه اش در دهن

در سراغ پدر کرد و آن مستمند
باز و چون عندلیب آه و افغان بلند
عرش را همچه فرش در تزلزل فکند
ساخت چون نی بلند ناله از بندو بند

جامه جان ز نو چاک و زد در بدن

زد درآن شب به شام برق آهش علم
سوخت برحال خویش جان اهل حرم
باز اهل حرم ریخت از غم به هم
گشته هریک ز هم چاره جو بهر غم

اُمّ کلثوم را زینب ممتحن

ناله وی رسید چون به گوش یزید
کرد بهرش روان رأس شاه شهید
آن یتیم غریب چون سر شاه دید
زد به سر دست غم وز دل آهی کشید

همچو ((صامت)) پرید مرغ روحش ز تن

#صامت_بروجردی
#تک_بیتی_علوی

چو پای بست ولای ابوتراب شدم
به دوزخ ابدی ایمن از عذاب شدم

#صامت_بروجردی
#امام_حسن_شهادت


مریز زینب محزون، سرشک غم ز دو دیده
چرا که موسم افغان و شیونت نرسیده

مکن ز فرقت من، سینه را ز ناخن خود چاک
هنوز تیغ به روی حسین کسی نکشیده

هنوز بر روی آل علی کس آب نبسته
صدای العطش کودکان، کسی نشنیده

تو خواهرا! نشنیدی هنوز نالۀ اصغر
سبب ز چیست که از عارض تو رنگ پریده

هنوز شمر روی سینۀ حسین ننشسته
هنوز جسم شریفش به خاک و خون نکشیده

ز سنگ ظلم کسی جبهۀ حسین نشکسته
هنوز پهلوی او را سِنانِ کس ندریده

هنوز پیکر او بی‌کفن نمانده به صحرا
هنوز دست وی از تیغ ساربان نبریده

نخورده سیلیِ‌ شمر لعین هنوز سکینه
به روی خار مغیلان پیاده او ندویده

هنوز نام کنیزی کسی نبرده به کلثوم
بگو چرا قد سروت ز بار غصه خمیده

نگشته است مُقامت هنوز کنج خرابه
برای چیست که از نرگس تو خواب رمیده

مزن شرر به جهان 《صامتا》! ز سوز کلامت
که شرح ماتم زینب به انتها نرسیده

#صامت_بروجردی

https://telegram.me/ganjine5
#امام_حسین
#شب_جمعه


هر شب جمعه به خروش و نوا
فاطمه طاهره خیرالنسا

روی نماید به سوی نینوا
گرید و گوید به صف کربلا

کرب و بلا نور دو عینم کجاست
سید مظلوم حسینم کجاست

مونس من مونس و غمخوار داشت
دادرس و یاور و انصار داشت

یار و علمدار و مددکار داشت
نیست چرا یک تن از ایشان بجا

کرب و بلا نور دو عینم کجاست
سید مظلوم حسینم کجاست

عون چه شد جعفر بی‌یار کو
قاسم بی‌مونس و غمخوار کو

حضرت عباس علمدار کو
کو علی اکبر فرخ لقا

کرب و بلا نور دو عینم کجاست
سید مظلوم حسینم کجاست

طوطی خوش نغمه باغ جنان
کو علی اصغر شیرین زبان

رفت به میدان پی آب روان
نیست نوایش ز چه در نینوا

کرب و بلا نور دو عینم کجاست
سید مظلوم حسینم کجاست

شمر چون بر سینه او جا نمود
دیده حق بین شه دین وانمود

قطره از آب تقاضا نمود
کرد چرا تشنه سروی جدا

کرب و بلا نور دو عینم کجاست
سید مظلوم حسینم کجاست

رفت چو از تن بسر نی سرش
دفن نکردند چرا پیکرش

برد که انگشت و که انگشترش
تا قد (صامتت) کند از غم دو تا

کرب و بلا نور دو عینم کجاست
سید مظلوم حسینم کجاست

#صامت_بروجردی

https://telegram.me/ganjine5
#امام_حسین_علیه_السلام


در شام، چون یزید ز طغیان حیا نمود
شد خسته از شقاوت و ترکِ جفا نمود

تا رفت توسنِ ستم و جور و ظلم راند
چون لنگ شد ز قهر، در لطف وا نمود

یعنی ز رنج‌ و محنتِ بی منتهای شام
میلِ رهائی حرمِ مصطفی نمود

باور مکن که کرد ترحّم به حالشان
یا این عمل برای رضای خدا نمود

اسباب پرده پوشی خذلان خویش جست
در این خیال ناوک ظلمش خطا نمود

از بحرِ دفع سرزنشِ کافر و مجوس
احسان به اهلِ بیتِ شهِ لافتی' نمود

سُخریّه را به اسمِ محبّت به خرج داد
از روی بغض خنده ی دندان نما نمود

ظالم، کبوترانِ حریمِ جلال را
بگرفت و بال بست و شکست و رها نمود

یک دودمان ز آلِ علی را یتیم کرد
یک جا اسیر پنجه ی آلِ زنا نمود

جرّاره وار مار صفت نیشِ خویش زد
آنگه بنای چاره و فکر دوا نمود

از تیشه کند ریشه ی گلزار دین و بعد
با شاخه اش حکایت نشو و نما نمود

یعنی ز بعدِ قتلِ جوانانِ فاطمه
بنیادِ عذر خواهی زین العبا نمود

بگشود دستِ دخترِ شیرِ خدا ز بند
وانگه به چشمِ خلق به ایشان عطا نمود

زنجیر را ز گردنِ زین العبا گشود
بیمار را خلاص زِ قیدِ بلا نمود

هر حاجتی که قبله ی حاجاتِ خلق داشت
آن ناروای کافرِ بی دین روا نمود

هر غارتی که از حرمِ شاه برده بود
تسلیمِ شاهزاده ی بی اقربا نمود

داغِ درون زینب و کلثوم تازه کرد
مشت زری به خونِ حسین خونبها نمود

دنیا پرست داشت محبّت به سیم و زر
از خود قیاس رتبه ی آلِ عبا نمود

پنداشت آنکه کشت حسین را و شد تمام
یا می توان که خونِ خدا زیر پا نمود

از شام خیمه سوختگان حجازِ را
قلبِ شکسته عازمِ کرب و بلا نمود

آه از دمی که عترتِ غم پرورِ نبی
در روی تربتِ شهِ لب تشنه جا نمود

زینب چو مرغِ تازه برون رفته از قفس
از ناله پر ز خون، دلِ ارض و سما نمود

نزدِ برادر از سفر شام و کوفه اش
شرحِ غمِ اسیری خود را ادا نمود

زین العبا ز یادِ لب تشنه ی پدر
در آبِ چشم خویش به حسرت شنا نمود

لیلا ز همرهان و عزیزان در آن دیار
یک یک سراغِ اکبرِ یوسف لقا نمود

کلثوم در مصیبتِ عباس و نو عروس
شیون برای قاسمِ نو کدخدا نمود

آن یک به قتلگاه به شیون که شمرِ شُوم
اینجا سر حسینِ من از تن جدا نمود

آن یک دوید در برِ زینب که بابِ من
در این مکان به لجّه ی خون دست و پا نمود

هر کودکی به ناله که در این زمین، فلک
ما را به دردِ بی پدری مبتلا نمود

هر نورسی به گریه که با حلقِ تشنه شمر
اینجا جدا سرِ پدرم از قفا نمود

آن در فغان که داغِ علمدارِ کربلا
اینجا قد رسای حسین را دو تا نمود

آن در امان که شمر ز نعش پدر مرا
در این زمین به ضربت سیلی جدا نمود

بعد از نوای نالهٔ حریمِ شهِ امم
سوی مدینه رو زِ صفِ کربلا نمود

صامت همیشه بوَد عزادار و اشکبار
تا از جهان مقام به دارِ بقا نمود


#صامت_بروجردی
#امیرالمومنین_مدح

تو را چون جمع شد امروز اسباب توانائی
چرا غافل از اوضاع پریشانی فردائی

جهان و استراحت صحبت سنگ و سبو باشد
چرا بر شیشۀ عفلت فکندن سنگ دانائی

جهان چون خانۀ زنبور پرنیشست و نوش وی
تو گویی معدن قندست یا دکّان حلوائی

به غرقاب فنا افتاده و بازیچه پنداری
به گرداب هلاکت اندرو گرم تماشائی

به افسون عجوز دهر دل را کرده ای مایل
تویی چون کودک نادان و او رندیست هر جائی

پی سودا در این بازار از سود و زیان بگذر
مگر آسوده در منزل از این بازار باز آئی

چو اسباب شنایت نیست در قلزم مکن مأوی
شناگر می تواند غوطه ور گشتن به دریائی

بود وقت رحیل و توشۀ بسیار بایستی
که بی پایان بود در پیش راه دور صحرایی

برو در سایۀ نخل امیدی جا و مأوی کن
که چینی میوۀ عزّت از او بی نخل خرمایی

چراغی را بر افروزان به مشکوة دل ای غافل
که از دامن فشانی های جهلش نیست پروایی

چراغ چشم عالم کیست جز نوباوۀ آدم
علی داماد احمد محرم اسرار یکتایی

نبودی گر وجودش ریشه باور بر هستی
نبود عالم نبود آدم نه دنیایی نه عقبایی

به همره داشت گردی از سر کویش که عیسی را
مخلّع گشت سر تا پا به تشریف مسیحایی

اگر مهرش نبد مشّاطه روی ماهرویان را
عروس حسن ننهادی قدم در ملک زیبایی

اگر در گردش لیل و نهار او نهی فرماید
کلید روز و شب را گم کند این چرخ مینایی

اگر دربانش از شاهان نماید منع فیروزی
اگر دارا بود دیگر نبیند روی دارایی

بنوشد آبشور از چشم صیادان ز عدل وی
به شهرستان گذارد پا اگر آهوی صحرایی

بروز لافتی الّاعلی گردید حق ظاهر
وگرنه بود کی اصلا بروز لا و الّائی

زهی شاهی که فرد انتخاب دفتر هستی
به نام نامیش از بندگی گردیده طغرائی

دو بیت از گفتۀ "مجذوب" سازم زیب این خامه
ولی اندر علوّ رتبه صد چندان تو بالایی

تویی آن نقطه بالای فاء فوق ایدیهم
که در وقت تنزّل تحت بسم الله را بائی

تو دارای نعیم نعمت خوان فرضنائی
تو دارای سریر رتبت سرّ فاوحائی

تو ممدوح و خدا مادح خطاب انّما شأنی
ز حق منصوص نصّ آیۀ انا فتحنائی

زبان وحی یکتایی و از برهان این معنی
که همدم با کلیم الله اندر طور سینایی

به عجز خویشتن شد معترف "صامت" ز مدح تو
که نبود خامه را در وادی تحریر یارایی

الا تا هست از خط شعاعی در جهان جدول
ز مهر چهر رخشان هر سحر در عالم آرایی

تن اعداء تو مانند قارون در زمین پنهان
هواخواه تو را سر بگذرد زین خنک خضرائی


#صامت_بروجردی

https://telegram.me/ganjine5
#حضرت_زهرا_مدح


ای گرامی دخت سالار امم
لوح محفوظ خدای ذوالنّعم

از تو جسته سکّۀ عصمت رواج
عصمتت بگرفته از عفّت خراج
.
با وجود چون تو زن در احترام
دیگر از مردان نباید برد نام
.
کوه مس را می کند کان طلا
خاکپای فضّه ات چون کیمیا
.
آبروی مریم از خاک درت
ساره چون هاجر به خدمت در برت
.
گر تویی زن ای سر افراز یمن
کاش مردان جهان بودند زن
.
کرده حق نام گرامت فاطمه
ملک هستی را وجودت قائمه
.
ذات تو اسباب ایجاد وجود
خاطرات آئینۀ غیب و شهود
.
سرّ مکنون خدای اکبری
جفت حیدر دختر پیغمبری
.
قلب تو ای قلزم مجد و شرف
شد برای یازده کوکب صدف
.
قامتت ای سرو بستان صفا
پای تا سر نخل توحید خدا
.
آنچه قدرت داشت ذات کردگار
جمله را برده است در ذاتت به کار
.
بیش از اینم نی به وصفت دسترس
گر بُوَد در خانه کس یک حرف بس
.
روز محشر «صامتت» را یار باش
جرم او را در جزا ستّار باش

#صامت_بروجردی
https://telegram.me/ganjine5
🟩⬛️🟩⬛️🟩⬛️
⬛️🟩⬛️🟩⬛️
🟩⬛️🟩⬛️
⬛️🟩⬛️
🟩⬛️
⬛️
#زبانحال_امیرالمومنین_علی_علیه_السلام


ای گرامی گوهر درج عفاف
حوریان را خاک درگاهت مطاف

عصمت کبرای حی دادگر
دختر نیک اختر خیرالبشر

باز گردون حیله‌ای انگیخته
طرح نو بهر جدایی ریخته

می‌زند دهر از عداوت دم به دم
رونق غمخانه ما را به هم

سخت در بستر نزار افتاده‌ای
از چه رو ای جان، ز کار افتاده‌ای

از چه ترک آشنایی کرده‌ای
وز علی فکر جدایی کرده‌ای

دیده‌ای اندر جدایی حاصلی؟
یا ز درد ابن عمت غافلی؟!

بر میفکن ای به محنت یار من
پرده طاقت ز روی کار من

بس بود خاکی که ما را شد به سر
جان من نام جدایی را مبر ...

گر بنای صبر را دادی به آب
می‌کنی از گریه عالم را خراب

کار صبر و طاقتم در دست تست
رشته امید من پا بست تست

بعد پیغمبر ز اشرار عرب
هر چه دیدم ظلم و طغیان و غضب

بودم از هر ابتلا بی‌ واهمه
شاد کام از وصل تو ای فاطمه

گر ز خون، دامانِ دل‌آلوده بود
تا تو بودی خاطرم آسوده بود

چون تو بندی از جهان بار سفر
در فراقت بگذرد آبم ز سر

ای انیس غصه پنهانی‌ام
وی دوای درد بی‌سامانی‌ام

از تو خواهم عذر عمر رفته را
رنج‌های سال و ماه و هفته را

تا قدم در کلبه‌ام افراختی
با همه بیش و کم من ساختی

از غم و زحمت نیاسودی دمی
داشتی هر دم غمی و ماتمی

با چه زحمت‌ها و غم‌ها نو به نو
اکتفا کردی به قرص نان جو

ای انیس و مونس دیرینه‌ام
داغ خود چون مینهی بر سینه‌ام

نزد باب ای آفتاب منجلی
در جنان منما شکایت از علی

لیک بر گو در بر ختمی مآب
شد گلوی شوهرم اندر طناب

گو برای بیعت ارباب فجور
جانب مسجد کشیدندش به زور

گو نهاد ای جان به قربان سرت
پای، هر بیگانه روی منبرت

گو نهادند امتت ای سرفراز
در به روی دخترت بعد از تو باز

نیست یارای نوشتن خامه را
مختصر کن #صامت این هنگامه را

#صامت_بروجردی
⬛️
🟩⬛️
⬛️🟩⬛️
🟩⬛️🟩⬛️
⬛️🟩⬛️🟩⬛️
🟩⬛️🟩⬛️🟩⬛️
#حضرت_زهرا_مدح


ای گرامی دخت سالار امم
لوح محفوظ خدای ذوالنّعم

از تو جسته سکّۀ عصمت رواج
عصمتت بگرفته از عفّت خراج
.
با وجود چون تو زن در احترام
دیگر از مردان نباید برد نام
.
کوه مس را می کند کان طلا
خاکپای فضّه ات چون کیمیا
.
آبروی مریم از خاک درت
ساره چون هاجر به خدمت در برت
.
گر تویی زن ای سر افراز یمن
کاش مردان جهان بودند زن
.
کرده حق نام گرامت فاطمه
ملک هستی را وجودت قائمه
.
ذات تو اسباب ایجاد وجود
خاطرات آئینۀ غیب و شهود
.
سرّ مکنون خدای اکبری
جفت حیدر دختر پیغمبری
.
قلب تو ای قلزم مجد و شرف
شد برای یازده کوکب صدف
.
قامتت ای سرو بستان صفا
پای تا سر نخل توحید خدا
.
آنچه قدرت داشت ذات کردگار
جمله را برده است در ذاتت به کار
.
بیش از اینم نی به وصفت دسترس
گر بُوَد در خانه کس یک حرف بس
.
روز محشر «صامتت» را یار باش
جرم او را در جزا ستّار باش

#صامت_بروجردی
#امام_حسین
#شب_جمعه


هر شب جمعه به خروش و نوا
فاطمه طاهره خیرالنسا

روی نماید به سوی نینوا
گرید و گوید به صف کربلا

کرب و بلا نور دو عینم کجاست
سید مظلوم حسینم کجاست

مونس من مونس و غمخوار داشت
دادرس و یاور و انصار داشت

یار و علمدار و مددکار داشت
نیست چرا یک تن از ایشان بجا

کرب و بلا نور دو عینم کجاست
سید مظلوم حسینم کجاست

عون چه شد جعفر بی‌یار کو
قاسم بی‌مونس و غمخوار کو

حضرت عباس علمدار کو
کو علی اکبر فرخ لقا

کرب و بلا نور دو عینم کجاست
سید مظلوم حسینم کجاست

طوطی خوش نغمه باغ جنان
کو علی اصغر شیرین زبان

رفت به میدان پی آب روان
نیست نوایش ز چه در نینوا

کرب و بلا نور دو عینم کجاست
سید مظلوم حسینم کجاست

شمر چون بر سینه او جا نمود
دیده حق بین شه دین وانمود

قطره از آب تقاضا نمود
کرد چرا تشنه سروی جدا

کرب و بلا نور دو عینم کجاست
سید مظلوم حسینم کجاست

رفت چو از تن بسر نی سرش
دفن نکردند چرا پیکرش

برد که انگشت و که انگشترش
تا قد (صامتت) کند از غم دو تا

کرب و بلا نور دو عینم کجاست
سید مظلوم حسینم کجاست

#صامت_بروجردی
#امیرالمومنین_مدح


روایت است که روزی نشسته بُد سلمان
به نزد احمد مرسل خلاصه امکان

شنید و دید که نزد خدای لم یزلی
گشوده دست دعا، کی خدا به حق علی

مرا خلاص ز خوف خطای امت کن
تمام را به قیامت قرین رحمت کن

نمود حضرت سلمان بر پیمبر عرض
که ای اطاعت تو بر تمام عالم فرض

اگرچه معترفم بر علی و منزلتش
به من زیاده کن از بهر فخر منقبتش

شفیع روز جزا در جواب وی فرمود
برو به مقبره مردگان قوم یهود

صدا بر آر پی امتحان که ای بندار
چو سر ز قبر برآرد نمای استفسار

که سوی دار بقا زد چو وقت رحلت گام
یهود مرد و یا داشت ملت اسلام

دگر بپرس که اکنون کجاست منزل او
معذب است و یا راحتست حاصل او

چو رفت حضرت سلمان بسوی آن مدفن
بلند کرد به نام یهود صوت حسن

برون نمود یهودی سری ز دامن خاک
پی اجابت سلمان و سید لولاک

به آن طرق که فرموده بُد رسول امم
نمود مسئله سلمان ز وی نه بیش و نه کم

جواب داد که رخت از جهان برون بردم
یهود و عاصی و مردود و روسیه مردم

ولی به دار فنایم دمی که بود قرار
به سینه بود مرا مهر حیدر کرار

گرفته بود ولایش چو سکه نقش بدِل
چنانکه بی رخ او بود زندگی مشکل

ولی ز سستی اقبال و بخت نافرجام
در این جهان نرسیدم به دولت اسلام

در آن زمان که از این عاریت سرا رفتم
سوی جحیم بَرِ خیل اشقیاء رفتم

چو در شراره نار جهنمم جا شد
هزار گونه عذابم ز پی مهیا شد

که ناگهان ز عطایای کردگار غفور
فکند بر سر من سایه قبه ای از نور

به طول و عرض ز راه خیال واسع‌تر
گذشته وسع فزایش ز حد و مد بصر

دگر ز نار جهنم بجا نماند اثری
نه عقربی و نه ماری نه شعله نه شرری

چو پای بست ولای ابوتراب شدم
به دوزخ ابدی ایمن از عذاب شدم

رجوع کرد چو سلمان به نزد ختم رسل
به گفت حالت وی نزد مقتدای سبل

رسول گفت که توصیف این محبت کن
به نزد هر که رسیدی ز من روایت کن

بگو محب علی هر کسی که خواهد بود
اگر مجوس و نصاری و ملحد است و یهود

به روز حشر شود گر جهنمش مسکن
خدا از آتش سوزان نمایدش ایمن

کسی که کرده ولایش حمایت کفار
ببین چه دید حسینش ز فرقه اشرار

در آن زمان که مهیای جان نثاری شد
به سوی خیمه روان به افغان و زاری شد

طلب نمود به بر زینب پریشان را
گشودش از پی تسکین لب دُرافشان را

به گریه گفت که ای خواهر ستمدیده
بدار گوش که وقت فراق گردیده

مباد آنکه زنی بعد من تو لطمه برو
مکش ز سینه خروش و مکن پریشان مو

مگر دمی که ببینی تنم به آه و نوا
شده است بی‌سر و غلطان به خاک کرببلا

مرخصی که در آن لحظه‌ای پرشانحال
کنی ز سینه فغان چون کبوتر بی‌بال

ز بعد من متفرق شود چو طفلانم
نمای جمع تو آن کودکان نالانم

زارض ماریه چون سوی شام یار کنند
چو کودکان مرآ بر شتر سوار کنند

چو ساربان دل اطفال من کباب کمند
برای راندن جمازها شتاب کند

بگو رعایت این کودکان نورس کن
ترحمی به یتیمان زار و بی کس کن

ز تشنگی ز تو گیرند گر بهانه آب
ز آب دیده خود ساز جمله را سیراب

اگر پدر طلبند از تو ای حزینه زار
حواله کن پدریشان به عباد بیمار

هوای دیدن اکبر زند چو بر سرشان
بود به دهر همه مومنین براردرشان

بس است این که یتیم‌اند و بی‌کس و دلتنگ
دگر منه که زند کس به فراق ایشان سنگ

بکش عنان سخن #صامت از وصیت شاه
که او فتاده ز آهت شرر به خرمن ماه

#صامت_بروجردی
More