شعر از کتاب پیامبر اثر خلیل جبراناین کودکان، فرزندان شما نیستند، آنان پسران و دختران اشتیاق حیات اند و هم از برای او
از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند، لیکن از شما نیایند. همراهی تان کنند، اما از شما نباشند
به آنان عشق خود توانید داد، اما اندیشه تان را هرگز
که ایشان را افکاری دیگر در سر است، افکاری از آن خویشتن
شما جسمشان را پناهی توانید داد، اما روحشان را نه
که روح آن ها ساکن خانه های فرداست و دیدار فردا بر شما میسر نگردد حتی به رؤیاهایتان.
شما را شاید تلاشی سخت باید که همسان آنان شوید، اما نتوانید که ایشان را شبیه خویش کنید
که زندگانی نه واپس رود و نه در انتظار دیروز درنگ کند
و باری شما چون کمانید و فرزندانتان چون پیکانهای سرشار از زندگی که از آن رها شوند و به پیش بروند
و تیرانداز، نشانه را در طریقت بی انتها نظاره کند و به نیروی او اندامتان خمیده شود که تیرش تیز بپرد و در دوردست نشیند
پس شادمان میبایدتان خمیدن در دست های کمان دار
زیرا که او هم شفیق تیر است که میرود و هم رفیق کمان که می ماند.
🆔 @dourneveshtha