میشل آرشمبو: به نظر خودتان، اگر به لحاظ روانی مورد تحلیل قرار میگرفتید باز در قلمرو نقاشی به همین جایی میرسیدید که حالا رسیدهاید؟
فرانسیس بیکن: احتمالاً خیر، راستش نمیدانم چه بگویم. خیلیها را میشناسم که مدتها تحت مداوا (تحلیل روانی) بودند، مثلاً ده سال، ولی هیچ تغییری در آنها به وجود نیامد. البته شاید بد نمیبود که تغییری به وجود میآمد، چون قصدشان هم همین بوده. و قضیه بدجوری بینتیجه مانده! به هر حال نمیتوان این را تعمیم داد و گفت که بقیهٔ موارد هم اینطور است، ابدا؛ چون به طور قطع خواستِ فروید این بوده که مراجعهکنندگانش را مداوا کند؛ حالا اینکه چقدر موفق بوده من نمیدانم، منتها، به گمان من، مسئله اینجاست که خیلیها به خطا اعتراف را با روانکاوی اشتباه میگیرند؛ یک مدت کوتاهی میروند سراغ روانکاو، بعد هم خیال میکنند که رفتهاند پیش مدیر امور ضمیر هشیار! یعنی تحلیل روانی به صورت روش آئینی در میآید، درست انگار بخواهند بروند کلیسا. میدانید که، خیلیها شیفتهٔ این هستند که دربارهٔ خودشان حرف بزنند، یا چه میدانم، از خردهمشکلات ناقابلشان. میتوانم بگویم که این چیزها به هیچوجه نظرم را جلب نمیکند. ~ فرانسیس بیکن، میشل آرشمبو، گفتگوی دوم
و چون این بدانستی زبان را به خوبی و هنر آموخته کن و جز چربزبانی[=خوبی گفتن] عادت مکن که زبانِ تو دایم همه آن گوید که تو او را بر آن رانی و عادت کنی، چه گفتهاند: «هر که را زبان خوشتر هواخواهش بیشتر». و با همه هنر جهد کن تا سخن برجای گویی که سخنِ نهبرجای اگرچه خوب گویی زشت نماید. و از سخنِ کارفزای خاموشی گزین که سخنِ بیسود همه زیان بُوَد. و سخن که از وی بویِ هنر نیاید ناگفته بهتر، که حکیمان سخن را مانند به نبید[=شراب] کردند که هم از او خمار خیزد و هم بدو درمانِ خمار بُوَد.
باب ششم: در فزونیِ گهر از فزونیِ خرد و هنر گزیدهٔ #قابوسنامه، عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر، به کوشش دکتر غلامحسین یوسفی، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم ۱۳۷۹
چیزی که دربارۀ خودم میتوانم بگویم، البته تا حدودی و نه کاملاً، این است که روش و روال من، که امیدبخش هم نیست، مبتنی بر غریزه است، اینسو و آنسو رفتنهایم به پیروی از غریزههای من است. ~ فرانسیس بیکن، میشل آرشمبو، گفتگوی دوم
میشل آرشمبو: آیا در کارهایتان هر نوع شیوۀ ایضاحی را مردود میدانید؟
فرانسیس بیکن: شرح و توضیح به نظر من غیرضروری است، نه تنها در نقاشی بلکه در تمام رشتههای هنری، درست مثل شعر. در خصوص شعر یا نقاشی نمیشود توضیح داد. پبکاسو، به عنوان مثال، راجع به نقاشی خیلی حرف زده است، و خوب. مباحث هوشمندانۀ گوناگونی را بیان کرده، ولی هیچوقت هیچ توضیحی دربارۀ نبوغش ارائه نداده! به گمان من شرح و توضیح اساساً دور خود چرخیدن است. من به شخصه نیازی به آن ندارم، حتی در خصوص موضوع پیچیدهای که برایم نامفهوم باشد. موسیقی مثلاً، که من و شما هم خیلی دربارهاش صحبت کردهایم، خب، من چیزی از آن نمیدانم، گرچه خیلی اوقات مسحورم میکند، ولی هیچوقت نیاز پیدا نمیکنم که کسی موسیقی را برایم توضیح دهد. این را هم میدانم که مردم اغلب در پی توضیحاند، هر وقت هم نیازمند توضیح باشند حتماً کسانی هستند که برایشان توضیح بدهند، و این همیشه برای من عجیب بوده است.
آرشمبو: آیا با این حساب قبول دارید که این به نوعی بستن بابِ نقد است؟
بیکن: نقد، واقعاً عرض میکنم، اصلاً نظرم را جلب نمیکند.
آرشمبو: حتی به عنوان رویکردی برای آشنایی با اثر هنری؟
بیکن: حتی، بله. ~ فرانسیس بیکن، میشل آرشمبو، گفتگوی دوم
The gates of hell are open night and day; Smooth the descent, and easy is the way: But to return, and view the cheerful skies, In this the task and mighty labour lies.
به آنهایی که برای سوال «چطوری؟/چه مرگته؟» پاسخی ندارند: ~ در درونم حسی نزدیک به درد، اما به شکلی وصفناپذیر متفاوت با آن، داشتم. این موضوع باعث میشود که دوباره به طبیعت مرموز این آشفتگی بپردازم. واژهی «وصفناپذیر» را اتفاقی ننوشتم، چرا که با تأکید میگویم که اگر این درد بهسادگی قابل وصف بود، افراد بیشماری که گرفتار این بیماری باستانیاند، میتوانستند با خاطری جمع بخشی از ابعاد عذابشان را برای دوستان و نزدیکان (و حتی پزشکشان) آشکار کنند و شاید درک متقابلی را، که فقدانش همواره احساس شده، به وجود آورند. چنین عدم درکی معمولاً از فقدان همدردی نیست، بلکه از ناتوانی افراد سالم در تصور شکل عذابی ناشی میشود که با زندگی هر روزینهی او کاملاً بیگانه است. برای خود من این درد چیزی شبیه شبیه غرقشدن در آب و خفگی است _ ولی حتی این تصویر هم نارساست. ~ بخش اول ظلمت آشکار: خاطرات افسردگی، ویلیام استایرن، افشین رضاپور، نشر ماهی ~ + نگاه کنید به: نامه کافکا به میلنا
با آنکه افسردگی دامن همهنوع فردی را میگیرد، ولی مشخصاً ثابتشده که هنرمندان (بهخصوص شاعران) نسبت به این اختلال آسیبپذیرترند و براساس گزارشهای کلینیکی بیست درصدشان خودکشی میکنند. فقط تعدادی از این هنرمندانِ کشتهشده، که همگی جدید هستند، نامی حزنانگیز اما درخشان از خود بر جای نهادهاند: هارت کرین، ونسان ونگوک، ویرجینیا وولف، آرشیل گورکی، چزاره پاوزه، رومن گاری، واشل لیندسی، سیلویا پلات، آنری دومنترلان، مارک روتکو، جان بریمن، جک لندن، ارنست همینگوی، ویلیام اینگ، دایان آربس، تادئوش بوروفسکی، پل سلان، آن سکستون، سرگئی اسنین، ولادیمیر مایاکوفسکی _ این طومار همچنان ادامه دارد. (مایاکوفسکی، شاعر روس، چند سال قبل بهشدت از خودکشی اسنین، معاصر بزرگ خود، انتقاد کرد و این هشداری است به همهی کسانی که کوتهفکرانه خودویرانگری را به قضاوت میکشند.)
بخش سوم ظلمت آشکار خاطرات افسردگی ویلیام استایرن افشین رضاپور نشر ماهی