بیا دریاچه شو ! آبی ترین آوازِ قو بامن
درِ میخانه ی چشمانِ خود واکن ! سبو با من
میانِ باغ ، عطری باش ، درپنهان ترین غُنچه!
به پیدا کردنت امّا نسیم جستجو با من
به ساز از روسری یک بادبادک ، نخ بده از مو!
برایِ عرصه اش یک آسمان ، بی گفتگو بامن
به کج دارو مریزام چند می خوانی و می رانی؟
تو خنجرکن شبی ابروی نازک را ! گلو با من
دلم را سر ببُر زیرقدم های سرِ زلفت !
دلت آسوده، پنهان کردنِ رازِ مگو با من
تو ، زیبائی و این مردم نمی دانند ، باور کن !
زنم تا جارحُسن ات را ، دف و نی ، کوبه کو با من
گره ، وا کردی ازگیسو ، شبا شب بود پنداری
شهابِ اشکم اُفتاد و تو گفتی ؛ آرزو با من !
خودت هم خوب میدانی به جُز تو آرزویم نیست
تو امّا آرزویت چیست؟ درِ گوشی بگو با من !
گذشتم از کویر از تیر، از زنجیر وحلق شیر.
توگفتی؛ بین ما کوهی ست . باشد! حمل او بامن
به غیرِ خوبی ات چیزی نگفتم وقتِ تنهایی
چه وقتی می کنی آئینه ها را روبرو بامن...؟
•┈┈••✾•
🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#جعفردرویشیان«غروب»
@darvishyan#poem#غروب #آسمان #غزل #رباعی #دوبیتی #شعرعاشقانه #شعر_ناب