از اون کتابایی بود که بطور رندوم شروع کردم به خوندنش ولی روند داستان و اتفاقات باعث شد نتونم دست از خوندن بکشم.
هر فصل روایت مهاجرت یک نفره.
احمد از سوریه، مکس از آمریکا و مقصد هردو هم بلژیک.
اما مهاجرت داریم تا مهاجرت..
معضل مکس از آمریکا تو بلژیک این بود که با معلم خصوصی و زبان فرانسوی سروکله بزنه و احمد فقط دنبال جای خواب بود.
فصل های آخر داستان رو با پرده هایی از اشک به پایان رسوندم. و این داستان همیشه بخشی از حافظه ادبیاتی من باقی میمونه. دوباره و دوباره بطرز فجیعی از بی عدالتی و وحشی گری روزگار متعجب شدم و از انفعال افرادی مثل خودم خجل..