هر شب ناگفتهروزهایم را به خاب میبینم. در دنیای خفتگان مذمتم میکنند و مینالند که کاش مینوشتمشان. و حال که بیدارم با خود میگویم، کاش بنویسمشان تا از خابم برخیزند.
بیا هرگاه که برق میرود، گوشهای روشن بیابیم و مشغول واژهدزدی از کتابهامان شویم. برق که آمد شتر دیدی ندیدی؛ بیآنکه صدایش دربیاید، واژههای به غنیمت گرفته را میان نوشتههامان تقسیم میکنیم. البته آن متن که بیشتر واژه بخاهد طمعکار است و نالایق و لابد هرچه کردهایم را لو بدهد، پس منتشرش نمیکنیم؛ گوشهای پیش خود نگهش میداریم و چون موشمتنی آزمایشگاهی، انقدر واژهخورش میکنیم تا بترکد. اما نوشتههای رام و مطیعمان که اندازه نگه میدارند و واژههای کشرفته را آنقدری نمینمایانند که تابلو باشد عزیز میداریم و هرچه زودتر منتشر میکنیم.
«فین» مرا یاد بینی میاندازد. همینطور یاد حمامی که در آن امیرکبیر را کشتند. البته در فارسی اینگونه است. در مصری «فین» معنی «کجا» را میدهد. در ترانههای مصری هم خیلی زیاد آمده. اما یکی را که اخیرن شنیدهام و بارها برمیگردانم از اول تا دوباره بشنوم تکهای است از امکلثوم که میخاند: «فین دَمعَک یا عِین؟» یعنی «کجاست اشکهایت ای چشم.» پیشتر از این هم البته میخاند «فین اِنتَ یا نورعِینی؟» کجایی نورچشمم و «فین اَشکی لَک فین؟» کجا به تو شکایت بَرَم کجا؟
ابر باراندار، انسان باوردار، انسان باراندار، ابر باوردار، انسان ابردار، ابر انساندار، ابر انساندار؟ ابر انساندار چطور ابریست، انسان میبارد؟ خب حالا در کدام آسمان بیابیمش؟ راستی چه انسانی میبارد، آنی که ما بخاهیم یا آنی که خود بخاهد؟
جملهای نوشتم که اینگونه بود: «چارهکاو، بهانهگریز میشود.» ابتدا با خود گفتم چیز خوبیست اما کمی که گذشت دیدم واژهها آنطور که باید ملموس نیستند. اصلن چرا «چارهکاو» وقتی «چارهجو» هست. «بهانهگریز» را هم خوش نداشتم. خلاصه میتوانستم اینطور هم بنویسم: «چارهجو، بهانه نمیجوید.» بهنظر بهتر میشد. آن شلوغبازیهای بیهوده را هم نداشت.
امشب را به این دوگانهی متضاد که در ترانهی «پیک سحری» میاندیشم. ترانهسرا چه هنرمندانه «عذر گناه» را روبهروی «غرق گناه» داده. آهنگ هردو هم مشابه است. راستی اگر ما جای او بودیم چه میآوردیم؟ ابتداییترین چیزی که به ذهن آدم میرسد «گناهکار» و «بیگناه» است. اما ساختن دو متضاد، آن هم با آهنگ یکسان با یک فکر ابتدایی شدنی نیست. این خود ایدهی یک تمرین سخت خوب است. بیایید یک واژه را انتخاب کنیم و پسوپیشش چیزی اضافه کنیم تا دو عبارت بسازیم که همآهنگ باشند و متضاد. اینجا ترانهسرا دست روی «گناه» گذاشته و «غرق» و «عذر» را به قبلش اضافه کرده تا دو متضاد بسازد. شما کدام واژه را برای این تمرین برمیگزینید؟
در حوصلهام هیچ نمیگنجد شعر. شبعاطلی را برمیگزینم. چه نیازیست که کاری بکنم. یا که شعری بِکَنَم تا که تو را خوش آید. من که هرچیز نوشتم همه را بد دارم. راستی کندن شعر چه کاریست دیگر؟ شعر دندان اضافیست مگر؟ یا که خاکی که بهزیرش گنجیست؟ یا که شاید... نه ولش کن، هیچ، همان هیچ نمیگنجد شعر، در سرم، در سر بیحوصلهام هیچ نمیگنجد شعر.