🌺

#قسمت۷۸
Channel
Social Networks
Other
Persian
Logo of the Telegram channel 🌺
@chadorihay_baRtarPromote
16
subscribers
5.69K
photos
693
videos
587
links
❀﴾﷽﴿❀@o0o0o00o0oO تبادلات🔃 @mim_faraji69
#به_نام_تنها_خالق_هستی

#عشق_پاک_من

#قسمت۷۸

#نویسنده مریم.ر

سه سال بعد...


بعد از اینکه دخترمون به دنیا اومد ؛ زندگیمون خیلی قشنگ تر از قبل شد😍تغیراتی هم تو زندگیمون رخ داد ؛ مثلا اینکه محمد پاسدار شد ؛ و من دوباره متوجه شدم که باردارم ؛ محمد دل تو دلش نبود تا بفهمه جنسیت بچمون چیه☺️ تا اینکه دوباره محمد اعزام به سوریه شد😢 هنوزم دلم نمیخواست محمد از پیشم بره😔دلم براش تنگ میشد ؛ اون خوشحال بود و من ناراحت اما طاقت نداشتم بگم نرو😢 چون همش تصویر کربلا میومد جلو چشمم و اینکه از خدا و امام حسین خجالت میکشیدم😔

_محمد تصمیمت برای رفتم قطعیه😔

_آره عزیزم . مریم جان ناراحت نباش تو که میدونی من طاقت ناراحتیتو ندارم

_محمد من با یه بچه سه ساله و یکی توی شکم بدون تو چیکار کنم😔

_عزیزم تو و بچه هام خدا رو دارید بابام اینا هم که حسابی حواسشون بهتون هست من خیالم راحته

_محمد اینجوری حرف نزن😢

_چجوری مگه حرف میزنم

_یجوری که انگار میخوای بری دیگه برنگردی😔

_معلوم نیست مریم جان شایدم...تو خودتو باید آماده کنی چون احتمال هرچیزی هست

_محمد دیگه بس کن😡

با عصبانیت از پیش محمد بلند شدم و رفتم داخل آشپز خونه ؛ فکر اینکه محمد ازدست بدم داشت دیوونم میکرد یه لیوان آب خوردم ؛ محمد اومد کنارم نشست

_ببخشید مریم جان که ناراحتت کردم😔

_محمد من حلالت نمیکنم اگه ما رو بزاری و بری😭

_بله😳

_همین که گفتم😢

_باشه عزیزم حالا تو اخماتو باز کن . راستی پس کی جنسیت بچمون مشخص میشه😍

_چیزی دیگه نمونده☺️

_نازنین زهرا هنوز خوابه؟

_آره خوابیده

_راستی مریم این دفه هم با علی هستیم و یکی دیگه از بچه ها اسمش عبدالصالح

_عه خداراشکر که تنها نیسین . بیچاره زهرا هم که بچه کوچیک داره😔

اینقدر که من ناراحت رفتن محمد بودم زهرا ناراحت برای رفتن شوهرش نبود . خودم دلیلشو میدونم بخاطر اینکه زهرا ایمانش از من خیلی قوی تره😔 نازنین زهرا بیدارشد با محمد داشتن بازی میکردن منم فقط بهشون نگاه میکردم

_محمد

_جون محمد

_وقتی که بری سوریه نازنین زهرا بهانه تورو میگیره😔

محمد یه لب خند بهم زد و نازنین زهرا رو بوسید دوباره باچشمای قشنگش به من نگاه کرد و گفت

_منم خیلی دلم براتون تنگ میشه

_محمد😭

_چیشد خانوم چرا گریه افتادی؟😳مگه چی گفتم😕

_دوباره اونجوری حرف زدی😭

_ببخشید باشه گریه نکن دیگه اصلا حرف نمیزنم🤐

پدرم و مادرم دلش برای نازنین زهرا تنگ میشد اما غرور پدرم اجازه نمیداد بگه ؛ مادرم زنگ میزد و میگفت نازنین زهرا رو بیار ببینیم . تلفن زنگ خورد عه زهرا بود

_سلام زهرا جون چطوری

_سلام بانو دخترخوشگلت چطوره

_خوبه داره با آقامحمد بازی میکنه☺️کوچول مچلوی تو چطوره؟

_خوبه اونم شیر خورد خوابید😊

_ای جانم . زهرا میگم دوباره شوهرامون میخوان برن سوریه😔

_آره😢

_من همین الان دلم برای محمدتنگ شد

_منم خیلی دلم برای علی تنگ میشه😔دخترم خیلی به باباش وابسته شده اگه بره همش گریه میکنه

_نازنین زهرا هم دقیقا همینطور😔

_الهی بمیرم تو یه بچه هم تو شکمته . مریم هی نشینی گریه کنی و غصه بخوریا برای بچه ضرر داره

_نمیتونم زهرا😔 اما سعی میکنم

_جنسیت بچت مشخص نشد؟😊

_فردا میرم سونوگرافی . به محمد نمیگم میخوام غافلگیرش کنم☺️

_ای شیطون😉


روز رفتن رسید😢 دنیا داشت توی سرم خراب میشد😔 نمیتونستم جلوی اشکمو بگیرم نازنین زهرا رو گذاشتم پیش مامانم تا وقتی که محمد میره گریه نکنه ؛ هرچند یکی میخواد خودمو آروم کنه😔 فشارم افتاده بود . زهرا یه شکلات بهم داد ؛ شکلاتو از زهرا گرفتم علی آقا اونجا بود پیش زهرا ؛ چادرمو کشیدم جلو و رفتم

_علی آقا میشه ازتون یه خواهشی کنم؟

_خواهش میکنم خواهرم درخدمتم

_با بغض گفتم ؛ توروخدا مواظب محمد باشید ازتون خواهش میکنم فکرکنید منم خواهرتونم😔 من اول محمد به خدا بعدم به شما میسپارم😢

_مریم خانوم شما خواهرما هستید . چشم حواسم بهش هست . این آقا محمد که اگه ولش کنی میره تو دل داعش رودررو مبارزه میکنه نیست ورزشکارم هست ماشاءالله . اما شما نگران نباشید من هستم محمد مثل داداشمه

_الهی به سلامت برین و برگردین

_خواهر شاید یکی دلش شهادت بخواد

زهرا رو با شوهرش تنها گذاشتم و اومدم پیش محمد ؛ داشت با مادرش صحبت میکرد ؛ منم فرصت پیدا کردم تا یه دل سیرنگاش کنم

ادامه دارد...

@Chadorihay_bartar