#گذر_از_غم#پارت_15من دیگه میرم شما هم استراحت کنید فردا بیشتر دراین مورد صحبت میکنیم
-ممنون شب بخیر
باشه بخیر آرومی اتاق رو ترک کرد:
-عجب آدم عجیبی بود تمام مدت حس کردم مخاطبش زمینه واقعا چرا همش به زمین نگاه میکرد؟
****
از زبان طاها
ازاتاق مهمان خارج شدم ورفتم سراغ عزیز غرق فکر مشغول خوردن چایی بود آروم کنارش نشستم
وگفتم:
-عزیز خوبی؟
به خودش اومدوجواب داد:
-خوبم...طاها ازاین بهتر نمیشم یعنی بالاخره انتظارم تموم شد؟دیگه مهری رومی بینم قبل مرگم
-انشاالله سالها سلامت باشید آره به زودی میبینید
-طاها دخترش رو دیدی؟خدای من چقدر نازه عین مهریه همین لحظه که دیدمش شباهتش باعث تعجبم شد ولی فکر نمیکردم دختر مهری باشه
سرس به تایید حرفش تکون دادم ادامه داد:
ولی خیلی سرد،نیست؟
-عزیزجون بهش حق بده تاحالا ما رو ندیده وقتی مهربونی شمارو ببینه همچی درست میشه نگران نباشید
-آره.....آره....درست میگی باید بهش وقت بدیم