#گذر_از_غم#پارت_10تمام ایران رو سراغش گشتیم حتی فکرشم نمی کردیم از ایران رفته باشه مهری خیلی وابسته بود
چطور تونست؟
خشم آنی در اون لحظه سراغم اومد باعث شد ازش جدا بشم با لحن تندی بگم:
ولی شما مامان رو بیرون کردید،طردش کردید چرا باید میموند؟
دستش رو نوازش وار روی موهای بیرون ریختم کشید و گفت:
-ما بیرونش نکردیم میدونی در دین ما دختر نباید باغیر مسلمان ازدواج کنه ما فقط ازش خواستیم با
غیر مسلمان ازدواج نکنه
-ولی بابا مسلمان شده بود
-ما نمیدونستیم یعنی مهری اصلاً به ما نگفت ،وقتی دوستش بهمون گفت همه جا رو سراغشون
گشتیم ولی نبودن
مامان خیلی دل شکسته است البته خودش من رو فرستاد تا از شما بخوام ببخشیدش میخواد برگرده ایران
اشتباه از ما بود باید بهش فرصت میدادیم ،اون باید مارو ببخشه عزیزم، خیلی وقته منتظرشیم
آقاش خدا بیامرز خیلی چشم به راهش بود ،خبرش کن بیاد میخوام قبل مردنم ببینمش
_بیچاره مامان این همه سال با غم دوری سر کرده کاش زودتر می فهمید
-سرنوشت اینطور بوده دخترم هرچند دیر شده ولی خدارو شکر که قبل مردنم مهری رو می بینم
باورم نمیشد این همه سال مامان به اشتباه از خانوادش دور بوده بیچاره مامان ،کینه ای که ازشون
دمهای مهربان و خونگرمی به نظر میرسیدن
داشتم از دلم بیرون رفت بر خالف تصورم آدمهای مهربونی و خونگرمی به نظر میرسیدن
طاها:خانم رز؟
-بله