#گذر_از_غم#پارت18_باشه میگم حالا تو یه کم کنار بیا تازه اومده کل عمرش توی یه کشور دیگه بوده اینجوری بزرگ شده کم کم آشنا میشه
_باشه عزیز من برم خداحافظ
_خدا نگهدارت عزیزم
بعد از گرفتن لیست خرید از گلی خانم بدون نگاه کردن به رُز از عمارت خارج شدم ،تصمیم گرفتم
ظهر رو توی دفتر سر کنم تا رز هم راحت باشه هرچند راحت بود بهتره بگم تا خودم راحت باشم
غروب بعد از خرید لیست گلی خانم خسته وارد عمارت شدم خریدارو توی آشپزخونه گذاشتم سراغ
عزیز رفتم با رُز تو پذیرای نشسته بودن خدا رو شکر این بار لباسش بهتره ، حداقل به جای تاپ صبح یه بلوز آستین بلند تنش کرده و البته بدون روسری یا شال
_سلام
عزیز:سلام پسرم خسته نباشی چرا ظهر نیومدی ؟
رز:سلام خسته نباشید
-ممنون،یه کم کارداشتم عزیز
انگار کلفگیم رو فهمید چون با لبخندی بهم گفت:
پسرم یه کم استراحت کن الان عمه هات میان
از خدا خواسته باشه ای گفتم و سمت خونه پشتی رفتم
*
از زبان رز
نگاهم به طاها بود که داشت از عمارت خارج می شد،این چرا اینجوریه انگار
همش معذبه یه چیزیش میشه ،صبح وقتی من رو دید انگار جن دیده راستش یه کم از برخورد سردش ناراحت شدم
جوری رفتار می کرد انگار من وجود ندارم رو به عزیز گفتم: