من و درونم
_خب میترسم، اینو میفهمی؟
-تو هم با این ترسیدنت دهن ما رو سرویس کردی دست بردار از این مسخرهبازیها. چیه هی میترسم میترسم راه انداختی.
_ یعنی فکر میکنی من الکی میگم؟ و اصلا ترسی وجود نداره؟ آخه مگه آدم دیونه است الکی همه چی رو زهر مار خودش کنه؟ خب میترسم ترس یک چیز غیرارادی و ذاتی دست خودم که نیست که از جاده میترسم.
-کشتی ما را با این ترس و فوبیات. همش فکر و خیاله همین و بس وگرنه اصلا هیچی به اسم ترس نداریم اینقدر فکر و خیال کردی که باورت شده.
_ یعنی خودت تا حال توی عمرت از چیزی نترسیدی؟ نمیترسی؟
-نه ترس کیلویی چند؟
_ یعنی الان زلزله بشه فرار نمیکنی؟ با مار یا هرچی بیاد سمتت فرار نمیکنی؟
- اونکه ترس نیست، اون احتیاط و نجات جان هست. بخاطر ترس که فرار نمیکنم عقلم میگه باید جانم را نجات بدم.
_ خب اینم همونه دیگه منم عقلم میگه...
- عقلت چی میگه؟ میگه نه خطری هست نه چیزی ولی تو باید بخاطر فکر و خیال بیخود همه چی را زهرمارمون کنی؟ اره؟
_ چرا تو هم مثل بقیه حرف میزنی، خب ترس، ترسه تو حق نداری بخاطر ترسم با من اینجوری رفتار کنی.
#وحیده_ماهانی
#مونولوگ_نویسی