#قربة_الى_اللهسكانس اول/
« در عملیات بدر، دست نیمه جان یک بسیجی که تا کمر در گل فرو رفته و پیدا بود به شدت مجروح شده ، مچ پایم را محکم چسبید…. هنوز در همان خطه و همان خاکم ؛ چون مچ پایم در دست آن بسیجی است »
این کلمه ها برای سالها قبل و از ابراهیم حاتمی کیا ست
همیشه دوسش داشتم
حتی روزایی که خیلی ها بهش انتقادهای زیادی داشتن
خیالم راحت بود که جای دوری نمیره ، کسی که نفسِ آويني بهش خورده باشه
سكانس دوم/
روزاي آخر جنگ سخت و سرنوشت ساز شهر حلب بود
يه حلب ميگم ، يه حلب ميشنويد
جنگي كه مثل ٨ سال دفاع مقدس، كل دنيا مقابل جبهه مقاومت بود
سالها براي آزادي حلب ، بچه ها خونشون ريخته شده بود و صحنه هايي توصيف نشدني اتفاق افتاده بود
يه شب كه برا آخرين هماهنگي هاي عمليات رفتيم قرارگاه ديدم حاج ابراهيم حاتمي كيا نشسته اونجا و فرمانده ها دارن روي نقشه توجيه اش ميكنن
انگار بنا بود او اونشب به جای ما هجوم بزنه
مثل يه فرمانده عملیات ، از تمام ريزه كاري ها ميپرسيد و اومده بود همه چيز رو خودش لمس كنه
بعدها كه "به وقت شام" اش بيرون اومد و اون همه سر و صدا كرد، ياد اون شب افتادم كه او هم داشت خودش رو براي هجوم هاي اين روزهاش آماده ميكرد
خدا قوت بسيجي باغيرت
اجرت با شهداء
———————-
عکسنوشت:
حلب / شب عملیات
يكشنبه ١١ مهر ۱۳۹۵/ ساعت ۱۹:۴۰
اتاق وضعیت قرارگاه
———————-
#به_وقت_شام#ابراهیم_حاتمی_کیا#حلب#مدافعان_حرم#سنگر_نوشته@sangar_neveshteh