تعریف کرد که: با رضا مشهد بودیم. یه برگ اسکناس هزار تومانی تبلیغاتی همراهمون بود. نزدیک حرم کنار یه درخت اسکناس رو میذاشتیم رو زمین و کمین میکردیم. تعریف میکرد که: هر کی اون اسکناس رو برمیداشت رضا جَلدی میپرید پیشش و با انگشت به یه پنجره اشاره میکرد و میگفت شما در مقابل دوربین مخفی هستید، لطفا دست تکون بدید... ما هم اونطرف از خنده ریسه میرفتیم. میگفت: این شده بود سرگرمیه ما... ایامت تو جنت خوش رضا جون، مارو یادت نره... دل در طلب خندهٔ شیرین تو خون شد جان در طمع لعل شکرخای تو افتاد...