بی همگان...

#دل‌ت‌ن‌گ‌ی
Канал
Логотип телеграм канала بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavaddПродвигать
250
подписчиков
406
фото
231
видео
29
ссылок
درد دل نامه ی خودمانی... دردی که ز تو در دلم آرام گرفت پرداخته کی شود به صد دریا اشک... https://t.center/HarfBeManBOT?start=HBM13567709
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الى_الله

.
گفت:
اوج دلتنگی آدمها،
همان وقتی‌ست که،
دلتنگ نبودنشان را،
جار میزنند...
.
.
راست میگفت...

.

.

مثل وقتایی که با مهدی میشینیم
یادت میکنیم به هرَه و کرَِ ه و
از رنگ لباس و لحن حرف زدن و شکل راه رفتنت رو به سخره میگیریم تا الی آخرت؛
که بگیم
ما اصلا هم دلمون تنگت نشده
خب؟

#برادر
#ابوعباس
#دلتنگی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd @sangar_neveshteh
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الى_الله
.

می‌گفت عمار که شهید شد خیلی گله داشتم.
از خدا گله داشتم که چرا آخه الان...
تو اون وضعیت جبهه و عملیات‌ها، جای عمار حسابی خالی بود و حالا نبود... میگفت گله داشتم، آخه چرا الان...
می‌گفت چند وقتی بود که نبل و الزهرا آزاد شده بود. یک شب خوابی دیدم.
خواب دیدم ماموریت یکی از محورهای به سمت نبل رو به تیپ دادن. فرمانده هم عمار بود...
عمار مثل همیشه جلوتر از نیروها بود و مثل مرد می‌جنگید و میزد و میگرفت.
میگفت عمار با چندتا از نیروهاش زده بود به دل دشمن و ازش خبری نبود.
همه توی مقر فرماندهی جمع شده بودیم و از نگرانیِ عمار دل تویِ دلمون نبود.
زمان هر چی می‌گذشت بی‌خبریِ از عمار دلشوره‌مون رو بیشتر میکرد. ترس اینکه نکنه عمار افتاده باشه دست دشمن و اسیر شده باشه...وای....دیگه به این راضی شده بودیم که دست به دعا برداریم از خدا شهادتش رو طلب کنیم.
میگفت تو اون شرایط اضطراب و نگرانی و دلواپسی و #دلتنگی
عمار اومد.
جلو روم ایستاد و گفت خوب شد؟ همین رو میخواستی؟ چرا اینقدر گله داشتی از شهادتم؟ حالا بهتر شد؟ چرا تسلیم حق نبودی...
.
.
بیشتر از چهارصد روز گذشته
دلواپسیم
نگرانیم
بی خبریم
دلتنگیم...
خدایا، نه اینکه به حکمتت شک داشته باشیم، نه اینکه زبونمون لال روی حرف شما بخوایم حرفی بیاریم، نه اینکه گله و شکایتی باشه، فقط
ما
دلمون
براش
تنگ شده...
خدایا
نه اینکه اون از مشیّتت‌ دلگیر بوده و زبون به گله باز کرده بوده،
اون فقط دلش برای عمار تنگ شده بود...
خدایا
ما،
فقط
یه سفر
پایِ پیاده
تا کربلای حسینت
که با هم سینه بزنیم برای زینبت،
و گریه کنیم برای رقیه‌ات،
و توسل کنیم به ام‌البنین‌ت،
که یه نفس رفیقامون رو تا حرم اسم ببریم و دلمون رو سبک کنیم به یاد ابالفضلت...
که....
ما
دلمون تنگه.
شما رو قسم میدیم به مادر باب الحوائج
یا رآدَّ یُوسُفَ عَلى یَعْقُوبَ یا کاشِفَ ضُرِّ اَیُّوبَ...
یا مُجیبَ نِدآءِ یُونُسَ فِى الظُّلُماتِ...

ما دلمون تنگ شده
پناهش باش
مراقبش باش
امیدش باش
نجاتش باش
عافیتش باش...

خدایا
ما
فقط
دلمون
تنگ
شده.....

#یا_ام‌البنین_سلام_الله_علیها

لطفا، دعا کنید

#يا_مطلق_الأسارى

@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

دور از تو هر شب تا سحر، گریان چو شمعِ محفلم
تا خود چه باشد حاصلی، از گریهٔ بی حاصلم؟

چون #سایه دور از روی تو، افتاده‌ام در کوی تو
چشم امیدم سوی تو...وای از امید باطلم...

.
.
.
#رفیق
#محمود
#دلتنگی
#دیدار
#دربند
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمودرضابیضائی

ساعت چاهار صبح پنجشنبه، پانزده اسفند یکهزار و سیصدونودهشت
@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

و اما بعد؛

دست‌هایت کو؟ که دلتنگم برایِ دست‌هایت؛

دست‌هایم را بگیر ای دوست... دلتنگم برایت...
.
.
.
دلتنگم... قدم میزنم... دلتنگم... قدم میزنم... قدم میزنم... قدم میزنم.... دستهایت کو...؟
.
.
.
.
از سر دلتنگی قدم میزنم ولی؛

ﭼﻨﺎﻥ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺷﺪ ﻋﻄﺎﺭ ﺑﯽ ﺗﻮ
ﮐﻪ ﺷﺪ ﺑﺮ ﻭﯼ ﺟﻬﺎﻥ ﺯﻧﺪﺍﻥ... ﮐﺠﺎﯾﯽ؟
.
.
.
#رفیق
#محمود
#دلتنگی
#خوابم_نمیبرد
#کجایی
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمودرضابیضایی


بیست و یک تیر ماه نود و هفت
سه و پانزده دقیقه
کجایی....؟


@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم الله
#قربة_الى_الله

از صبح حالم عجیبه.
هی با خودم اون صحنه ها رو مرور میکنم.
هی سعی میکنم تمام حرفا رو به یاد بیارم.
هی دوست دارم همه ی حالاتش تکرار بشه.
چه شیرینی لذت بخشی بود.
یه شیرینی باحال.
یه شیرینی غمناک.
از صبح دوست دارم بنویسم، اما وقت نکردم.
از صبح هی حرفایی که برای تو میخوام بنویسم و مرور کردم ولی، نشسته...هیچ کدوم به دلم نشسته...هیچ کدوم اون چیزی نیست که باید باشه، که هست.
میدونی چیه،
هر وقت که خوابت رو میبینم، بعد که بیدار میشم یه سبکی عجیبی دارم.خیلی وقتا هم اولش نمیفهمم چرا، اصلا یادم نبوده خوابت رو دیدم. ولی الان یاد گرفتم، وقتی که حالم اینجوریه، میفهمم خوابت رو دیدم.... اونوقت هی تلاش میکنم یادم بیاد...یادم بیاد لحظه های با تو بودن رو.
اما همون قدر که یادآوری لحظه های با تو بودن شیرینه، همونقدر هم بیداری و جدایی تلخ و سنگینه.
چقدر حرفای بیخود زدم.
اصل حرفم اینه که؛
میشه امشب هم بیای...
میخوام بازم با تو بودن رو یادآوری کنم.
میخوام بازم با تو حرف بزنم.
میخوام بازم کنار تو بودن رو حس کنم.
میخوام حست کنم.
میخوام بغلت کنم
بغلت کنم
بغلت کنم
بغلت کنم....
آخ محمود، از صبح گریه دارم و خودم رو خوردم.
میخوام بغلت کنم....مثل خواب دیشبم...
حتی اگه تو اونچنان مشتاق منو تو آغوشت نگیری...
آخ محمود...
نگاهت رو فراموش نمیکنم...
ممنون که....
محمود... میشه امشبم بیای
میشه یه بار....اونقدی که من مشتاقانه به آغوش میکشمت، به آغوش بکشیم...
این حس که تو هم مشتاقمی، آرزومه...
و میدونم اون روزی که تو مشتاقانه دستهات رو برام باز کنی...روز رهایی منه...
آخ محمود...
آخ رفیق...
آخ....
امشبم بیا
خب...


سهمم از وصل تو کم نیست،
همین دیشب بود
روی یک کاغذِ تر ،
بوسه زدم نامت را...


دلم تنگته...

#محمود
#رفیق
#دلتنگی
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمودرضابیضایی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم الله
#قربة_الي_الله

‌وز دست خیالت همه شب خوابم نیست...


نمیدونی چه کوفتیه این دلتنگی محمودرضا.
هم باهاش حال میکنی و هم پدرتو در میاره.
هم میخوای گرفتارش باشی و هم داغونت میکنه.
نه میتونی داشته باشیش نه دلت میاد رهاش کنی.
خلاصه بد زهرماریه این دلتنگی محمودرضا.
محمودرضا!
دلم برات تنگ میشه
سخت داداش...
بعضی وقتا انقدر هواتو میکنم که نفسام به شماره میافته.
سخت دلتنگت میشم محمود...سخت.
نه که فکر کنی همیشه اینجوری هستما، نه،
سابق بر این اینجوری بودم ولی حالا که آلوده این دنیا شدم نه محمود...
الان گاه و بیگاه...وقت و بی وقت...بیشتر هم شبا...بیشترم وقتی تنهام...بیشترم وقتی دلم گرفته...بیشترم وقتی هوای قدم زدن دارم...بیشترم وقتی دلم زیارت میخواد...بیشترم وقتی تلفن دست میگیرم تا به کسی زنگ بزنم...بیشترم وقتی تلفنم زنگ میخوره...بیشترم وقتی برام پیامک میاد...بیشترم وقتی از جایی میرم که قبلا با تو رفتم...بیشترم از جاهایی میرم که با تو رفتم...بیشترم جاهایی که میرم قبلا با تو رفتم...بیشترم وقتی بارفقام...بیشترم وقتی عکساتو میبینم...بیشترم وقتی محمود کریمی و مهدی سلحشور گوش میدم...بیشترم وقتی ترانه ای گوش میدم که توش میگه نرو...میگه بمون...میگه کجایی...میگه دلم گرفته...میگه رفیق...بیشترم وقتی شادم...بیشترم وقتی گریه دارم...بیشترم وقتی رانندگی میکنم...بیشترم وقتی موتور میبینم...بیشترم وقتی موتور دوترک میبینم‌...بیشترم وقتی دو تا رفیق رو با هم میبینم...بیشترم وقتی....
گفتم که داداش...گاه و بیگاه...
ولی یه وقتا گلوم سفت میشه
چشام میسوزه
قلبم تند تند میزنه
دستم سرد میشه...
اونوقتا دیگه بد بی تابت میشم...
نه که فکر کنی چیز زیادی میخوام اون لحظه...نه به جان خودم
اون لحظه فقط یه کم تو رو میخوام...دستت رو...آغوشت رو...صدات رو...خنده ات رو...کل کل کردن باهات رو...اون لحظه یه کم محمود میخوام...همین.
اصلا ولش کن این راست های دروغ رو.
بذار یه گِله ای بکنم ازت تو عالم رفاقت،
میگما تو که منو داری؟ صدا و تصویرم رو میگماا؟ پس چرا کاری نمیکنی؟ دِ بگیر دستمو دیگه داداش. حتما باید با سر بیافتم ته چااااه ویل تا خیالت راحت بشه؟ تو که از دستت بر میاد یه کاری بکن دیگه.
تو که میبینی من چقد تعطیلم، خب تو دست به کار شو...مگه چیز بدی میگم...خیر سرمون رفیقیم دیگه، نیستیم؟
محمود درسته که دست پیش رو گرفتم که پس نیافتم ولی جون من گاهی به اشک دلتنگیم رحم کن فداتشم.
محمود.... تو رو کم دارم
کاش میشد بهت بگم نرو
کاش میشد بهت بگم چقد میخوامت
کاش میشد بهت بگم......دوستت دارم...

کاش برمیگشتم به اون روزا...
کی میگه نمیشه...بخدا که میشه
تو باشی و من باشم و بقیه...چرا نمیشه...
فقط الان فرقش اینه که تو رفتی و رسیدی. اگه صبر کنی و یه کم پارتی بازی ما هم میرسیم.
اونوقت در عین رسیدن، برمیگردیم به با هم بودن....پس منتظرم باش محمودرضا جان....جان من منتظرم باش...ببین خواهش کردما، رومو زمین نزنی پسر.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
کاش دل تو هم برام تنگ میشد...
چه خیالِ خامی...
.
.
.
.
.
گفته بودم که خیال تو به بینم در خواب
شب ز سودای سر زلف توام خواب کجاست...


#من_از_هوای_بی_تو_بیزارم
#رفیق
#محمود
#دلتنگی
#خوش_خیال
#نرو
#بمون
#منتظرم_باش
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمودرضابیضایی


@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
#شبهای_روشن کاش میتونستید این خنده های از ته دل رو ببینید... @bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم الله
#قربة_الي_الله

نور چراغ برق خیابون از پنجره میافتاد تویِ اتاق و خنجر میکشید به تاریکیِ خوابگاه.
سه چهار نفری روی یه پتو، زیر پنجره ی اتاق، از نوری که به عاریت مهمون ما بود استفاده میکردیم.
گاهی سبک گپ میزدیم و گاهی ریز میخندیدیم و گاهی مشغول خوندن کتاب یا مجله ای میشدیم.
مرتضی نگاهی به ساعتش میکرد و از اتاق میرفت بیرون.لحظه ای بعد با پارچ آبی برمیگشت. در سماور رو برمیداشت و آب رو خالی میکرد داخلش و کلید سماور رو میچرخوند. صدای خِر خِر سماور برقی آروم آروم تو اتاق میپیچید...هییییییس، بچه ها خوابن...
محمودرضا میگفت من برم مسیب رو بیدار کنم و از اتاق خارج میشد.چندلحظه بعد، محمودرضا و مسیب با چندتا کنسرو و نون روی پتو، زیر پنجره، کنار سماوربرقی مینشستن.
لیوانها رو از زیر تخت درمیاوردم و آبی که با صدای قُل قل و خِر خِر سماور به جوش اومده بود داخل لیوان میریختم و تویِ هر لیوان یه چای کیسه ای گلکیس مینداختم.
مصطفی میگفت اول چایی بخورید یه کم سینه تون نرم بشه بعد بریم سراغ ضیافت!!
ضیافت!!!؟؟
مسیب دیروز با آشپزخونه هماهنگ کرده بود که به جای ناهار فردای این چندنفر، چندتا کنسرو برای سحری بگیره و با کلی هماهنگی با این و اون گرفته بود و حالا دیگه ضیافتمون جور جور بود...
صدای قرآن بلند شد،
محمود میگفت یه چایی دیگه بریز این کنسروا فردا تشنه مون میکنه...
مسیب الهی شکری میگفت و بلند میشد و دمتون گرمی میگفت و میرفت به طرف در تا بره وضو بگیره. من و مرتضی کم کم بساط ضیافت رو جمع میکردیم و مصطفی یه گوشه دوزانو رو به قبله قرآن میخوند....
صدای اذان که بلند میشد آثارِ ضیافت رو سر به نیست میکردیم و بچه ها رو بیدار میکردیم و میرفتیم برای نماز جماعت...
محسن میگفت امشبم تا صبح نخوابیدم بس که که زیر تختم شما وِر وِر وِر حرف زدین...و لبخندی میزد و میرفت تا وضو بگیره...

بعد ازنماز.... اکبر....محاسن تُنُک و یکی در میونش رو تو مشت میگرفتو با اون صدای بهشتیش میخوند... یَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِکْرَامِ یَا ذَا النَّعْمَاءِ وَ الْجُودِ یَا ذَا الْمَنِّ وَ الطَّوْلِ حَرِّمْ شَیْبَتِی عَلَى النَّار...

میگم:
دلم غش رفت واسه ی یه ماه رجب اینطوری...
چقدر ساده
چقدر ساده
چقدر ساده....
محمودرضا.... من.... ماه رجبم رو گم کردم...من..... سادگیم رو گم کردم..... من..... خودم رو گم کردم....
محمودرضا....
رفیق...
به فریادم برس...
دستمو بگیر داداش....
محمودرضا....
من، منِ با تو رو میخوام پسر
من رو تنها نذار... بهم سر بزن...با مسیب...با اکبر.... با حامد... با محرم.... با محمد....
محمودرضا...
منم ببرین پیش خودتون...خُخُخُخُخُخُخُخُخُب؟

امشب؛
یکی از شبهای فراموش شده ی ماه رجب
از یکی از روزهایِ سالهایِ تنهایی...


بیقرارم...

#یامن_ارجوه_لکل_خیر
#و_آمن_سخطه_عند_کل_شر
#حرِّم_شیبتی_علی_النار
#دلتنگی
#ماه_رجب
#رفیق
#محمود
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمرتضی_مسیب_زاده
#شهیداکبرشهریاری
#شهیدحامدسلمانی
#شهیدمحمدمعافی
#شهیدمحمودرضابیضایی


@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم الله
#قربتا_الی_الله

چقدر دلم یهو برات تنگ شد رفیق...
چقدر دلم تو رو میخواد رفیق...
چقدر جات خالیِ رفیق...
چقدر زود تنهام گذاشتی رفیق...
چقدر بی تابتم...
آخ عمار....عمار...عمار
چرا وابسته ام کردی... آخه چرا...
تو که نمیخواستی بمونی چرا آتیشم زدی...
عمار‌...عمار...عمار...
ای مردمان بگویید آرام جان من کو....؟


عمار، قدیر کجاست؟
بامعرفتا خب یه سری هم به ما بزنید
مگه التماس کردن چه شکلیه که التماس ما رو نمیبینید؟
عمار!
به قدیر بگو بد جور خاطِرِشو میخوام.
به قدیر بگو بدجور خرابشم.
به قدیر بگو بدجور دلتنگشم...

عمار!
تو رو به امیرالمومنین بازم منو راه بدید تو بازیتون...
بازم...منو...حیدر و....کاظم و...یحیی و....اسماعیل و ...محمدرضا و....
تنهایی عذاب سختیه رفیق
چطوری شاهد عذاب دیدن مایی...
عمار...

جانان من سفر کرد با او برفت جانم...



کاش اینقدر خوب نبودی
کاش اینقدر مهربون نبودی
کاش....

کمی نخند!
کمی دست از دلم بردار...
که هر چه میکِشَم از دستِ مهربانی توست...


عمار...
حاضرم تموم زندگیم رو بدم
واسه یه بار دیگه با تو بودن...

این از من
ببینم تو چی کار میکنی نامهربون...


هرکس به خان و مانی دارند مهربانی
من مهربان ندارم نامهربان من کو؟

#رفیق
#عمار
#فرمانده
#دلتنگی
#شب_جمعه
ُدَیر
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدقدیرسرلک
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی

.۲:۵۰
جمعه
۴ اسفند ۹۶

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم الله
#قربتا_الی_الله

امروز به خاک، نه
به خدا سپردیمت محمد.
و تو چه سبک رفتی،
و ما چه سنگین برگشتیم.
میخوام اعتراف کنم پیشت محمد،
امروز بهت حسودیم شد،
امروز به حالت غبطه خوردم،
امروز جلوت احساس حقارت کردم.
امروز مرتضی مسیب زاده اومد استقبالت
محمود بیضایی اومد استقبالت
عقیل خلیلی زاده اومد استقبالت
حامد سلمانی اومد استقبالت
محرم ترک اومد استقبالت
حاج اسماعیل حیدری اومد استقبالت
محمود شفیعی اومد استقبالت
عباس دانشگر اومد استقبالت.
امروز.....امام رضا اومد استقبالت...سه مرتبه...خوش به حالت ممدمعافی...

محمد!
امروز بابات یه چیزی گفت دلم یه کم آروم گرفت،
بالای سرت،
وقتی داشتن رو تن سردت خاک گرم بهشت رو میریختن،
وقتی علی داشت بالای سرت اشک بی برادری میریخت،
بابات گفت،
علی...
علی جان...
هر چی میخوای همین الان ازش بگیر...
هر چی میخوای الان وقتشه از محمد بگیری....

محمد!
به حرمت حرف پدرت
که میدونم زمین نمیزنیش
قسمت میدم که
................
محمد!
محمد!
محمد!
با دلت حسرت هم صحبتی ام هست ولی...


منو از این همه #دلتنگی بگیر...

محمد!
به حرمت حرف پدرت، پسر.

۴بهمن ماه نود و شش

#صابر
#رفیق
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمدمعافی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
Photo
#بسم الله
#قربتا_الی_الله

از سر دلتنگی رفیق:

بي <تو> ام.... بي <تو> يي نميداني
چه غمی دارد و چه حرمانی... . . . .

محمودجان
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود...


بی تو ام....

هر لحظه ی همراهی ما خاطره ای بود
اما تو به یک خاطره پیوستی و رفتی...


#رفیق
#محمود
#دلتنگی
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمودرضابیضایی


@bi_to_be_sar_nemishavadd