#چارپاره به
#ابراهیم_عالی_پور ، شاعری که واپسین شعرش را به زبانِ مرگ سرود
امید پر کشیده از این خانهی سیاه
تا شوقِ انتظار فراموشمان شود
مرداب جار میزند این درد را که های...!
دریا نخواست بستر آغوشمان شود
حالا که مرگ˚ چترِ سیاهی گشودهاست
هم بر یمین و هم به سرِ خانه در یسار
بازی کنید و باز ببازید بی دریغ
"آنسان که پشت مرگ بلرزد" از این قمار*
حالا در آستان غروب ایستاده و
"شب میرسد زِ راه زِ راه ِ همیشگی"**
شاعر دوباره مرتکب شعر میشود
مضمونی از گناه، گناهِ همیشگی
هی واژه میتراشد و میبافدش به هم
مفعول و فاعلات و اراجیفِ بی ثمر
میریزدش به قالبّ مهجورِ دردهاش
مستفعلن مفاعلُ یک وزن دردبدر
صحنِ اتاق، لحظهای از روزِ بعدِ جنگ
سیگار، چای، حلقهای از دود و خون و درد
دیگر غلاف کن قلمت را عزیزِ من!
بازی تمام گشته و مغلوبه شد نبرد.
*سطری از نصرت رحمانی
**مصرعی از منوچهر نیستانی
مرداد 1395
#محمد_جلیل_مظفری