#غزل نشسته در کمینم شب، چو گرگی هار ناچارم
هراس برههاي عشق را تا صبح بشمارم
مرا در باغشاه چشمهایت تیرباران کن
اگر چه بيگنه در توپخانه بر سر دارم
به استبداد خودمختار لبهای تو راهم نیست
به شرط آنکه از مشروطه خواهی دست بردارم
نماد دخترِ آزاد دوران رضا خانی!
من ازقانونِ روز "هفده ی دی ماه" بیزارم
سر و صورت بپوشان، چادرو روبنده محکم کن
که پیچ و تاب موهایت به هم پیچیده طومارم
از این بند عمومی کی رهایم میکنی آخر؟
که تک سلولی قلب تورا از جان خریدارم
من از دارالفنون چشمهایت درسها خواندم
از این رو تشنه کام قهوههای تلخ قاجارم
جراحتهای بیحد خوردم از چاقوی زنجانی
که در ملک غزل چون منزوی با خود گرفتارم
مگر همرزم کوچک خان جنگل بودهام روزی
که شب تا صبح چون ابر شمالی گریه میبارم
نه در تبریز میریزد تبم نه بلخ و نه بغداد
كه من لبریزم از گفتن، كه از ناگفته سرشارم
هم از بحر خزر تا ساحل سرخ خليج فارس
به دفتر میچکد خون از گلوی خشک خودکارم
تمام فصلها سرد است در تقویمِ عمر من
چو بم میلرزم و شب تا سحر در زیر آوارم
چنان خشکیده باغ و کِشتگاهِ دیرسال من
که چون نیما هوای نغمههای داروگ دارم
مرا درخاستگاه شهریار شهرِ سنگستان
به بحر شاعر طوسی چو بوتیمار بسپارم
نه از دلوارم و نه از دیار خیس تنگستان
ولی با آتشی در دشت خونین لاله میکارم
از این تهران اشغالی به سویت باز می گردم
الا ای زادگاهم سر به سودایت بدهکارم
بنوشان شوکرانت را وبستان جان شیرینم
که میخواهم "حسابت را کنار جام بگذارم"*
#محمد_جلیل_مظفری____________________________________________________________
*سطری از شعر جاودانه ی زمستان از:
#م_امید@barfitarinaghosh