تنهایی پر هیاهو

Channel
Logo of the Telegram channel تنهایی پر هیاهو
@baharestan66Promote
231
subscribers
...اتاقی دارم که تنهایی ام را کافی نیست تنهاییم لبریز هیاهو و همهمه است... لبریز رنگ و عطر اندوه ... تنهایی ام پر هیاهو ست ارتباط با ادمین @Maryam_dorrani
«کسی که عشق ورزیده، چه می‌تواند بکند جز آنکه محضِ استراحت، دیگر در زندگی‌اش کسی را دوست نداشته باشد؟»

#فرناندو_پسوآ
👈🏼دلواپسی



°•
@baharestan66
تنهایی پر هیاهو
Photo
.
گفتم چشمت را ببند و زنی را تصور کن که با همسرش رابطه جسمی، جنسی، عاطفی، مالی، پشتیبانی، همکاری و هیچ چیز دیگری ندارد. اما مادر است و مضاف بر این توان مالی اداره زندگی مستقل را ندارد در این واحسرتای گرانی و تورم. اساسا همسر هم طلاق‌بده نیست. این میان بچه‌ای هم هست که دلش خوش است زیر سقف خانه هم پدر دارد هم مادر...
زنی با قلبی خالی و سرد، تنی خسته، پیرتر از سن واقعی‌ش، ناامید و تنها، که هر روز در آینه چین تازه‌ای می‌بیند و آهی ازعمق جان می‌کشد در حسرت عمری که عین آب روان می‌رود به بازنده‌بودن، تازه به جرم زن بودن جرئت رابطه موازی و عشق‌های یواشکی هم ندارد و برای تحمل این شرایط از مکانیزم دفاعی «تا نفس دارم کار می‌کنم» بهره می‌برد و به قول شاملو هرگز کسی این‌گونه به کشتن خود برنخاسته که این نوع از زنان به زندگی نشسته‌اند...
گفتم شما جای همچه زنی باشی چه کار می‌کنی؟ گفت بیگ لایک.
با خودم گفتم بدبختی ما از آنجا شروع شد که حمایت و کمک و جانبداری‌مان شد لایک کردن و پرهیز و قهر شد بلاک.
هر زنی و هر مردی فقط خودش می‌داند کفشی که به پایش دارد چقدر زخم و آبسه ناسور بهش اضافه کرده و داستان هر پایی با هر کفشی فقط یکی‌ست. گو اینکه کفش‌های زنان همیشه مشکل‌آفرین‌تر و آسیب‌زننده‌ترند، آن زمان که بخواهند حفظ ظاهر کنند.

#الهام_فلاح

#باز_نشر

°•
@baharestan66
‏وقتی انسانی به سن معینی می‌رسد، به خیلی‌ چیزها می‌تواند تظاهر کند؛ اما خوشبختی یکی از آن‌ها نیست.


👈🏼خورخه لوئیس بورخس




°•
@baharestan66
تنهایی پر هیاهو
Photo
‌‌
دلم گرفته است
مثل همه زنانی که به زمین خیره می‌شوند،
و انگشترشان را می‌چرخانند

دلم گرفته است
و تو بیشتر از همه مسئول منی
و چشم‌های زیبای تو
که از درون به من می‌نگرند

قوی نیستم، اگر شعری می‌نویسم
باد قوی نیست، اگر لباس‌های روی بند را تکان می‌دهد

غروب ساعت غمگینی است
نمی‌تواند حتی گلدانی را بیندازد
و غم کمی جابه‌جا شود

در خانه نشسته‌ام
زانوهایم را در آغوش گرفته‌ام
تا تنهایی‌ام کمتر شود
تنهایی‌ام
کمد پر از لباس
اتاقی که درش قفل نمی‌شود
تنهایی‌ام حلزونی است
که خانه‌اش را با سنگ کُشته‌اند


#الهام_اسلامی


°•
@baharestan66
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با من حرف بزن
مثل یک پیراهن نارنجی با روز
مثل وقتی که ابر
صرف شستن یک سنگ می کند
مثل وقتی که
صرف همین شعر می شود ...
با من حرف بزن

مثل یک بازی در وسط تابستان
و به چیزی فکر نکن ...
می دانم
زمین گرد است
و جاذبه
در پای درختان سیب بیش تر است ...

#غلامرضا_بروسان

°•
@baharestan66
°•


اما دیدی آرام‌آرام
دلمان به بی‌کسی
صدایمان به سکوت
و چشم‌هایمان به تاریکی عادت کرد؟!

#سیدعلی_صالحی



°•
@baharestan66
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
غم عاطفی، غم ارتباطی

از صحبت‌های زنده‌یاد عباس کیارستمی



°•
@baharestan66
تنهایی پر هیاهو
Photo
°•

میدانی کی فهمیدم عشق میان من و تو ،راه به جایی نمی برد؟
آن زمان که بعد از هر دیدارمان، خسته و دلتنگ بودم آنچنان که قبل از بازگشت به خانه در کافه ای می نشستم و بنا به فصل فنجانی قهوه یا ظرفی بستنی خودم را میهمان میکردم و از کتابی که همیشه در کیف دارم میخواندم و روح و جسمم را شارژ میکردم برای بازگشت به خانه ...
برای این که خواهرم پی به حال ِ بَدَم نبرد ، برای این که سرحال و شاد به نظر جلوه کنم.
خواهرم اما گول نمی خورد، لحظات اول ورود پر سرو صدایم به خانه و شوخی ها و خنده هایم فریبش نمی داد..
باورم نمی کرد..
روزها و شب های دیگرم را میدید
متوجه می شد برای پاسخ یک سوال کوچک چقدر انتظار می کشم ،برای گرفتن یک پاسخ بله یا نه، حتی!
خلق تنگی ها و دلتنگی های روزهای بعد دیدار را میدید

او هیچ وقت فریب این عشق را نخورد!

یک شب در حال گریه کردن مچم را گرفت
اولین پرسشش: بیمار شدی؟ دلت درد می کنه؟ طوریته؟
سر تکان دادم: نه ،دلم گرفته..‌

صندلی روبروی میز آرایش را جلو کشید و رویش نشست و به صورتم خیره شد.
بعد پرسید : چرا خودت را آزار میدی وقتی میدونی در جاده ی درستش نیستی...
سکوت کرد .‌‌‌..
و بعد ِ مکثی طولانی افزود: خودت را بزار جای من و از دریچه ی چشم من ، به خودت به رابطه ات نگاه کن...
بعد صندلی را با دقت در حای اولش قرار داد و از اتاق بیرون رفت.
از آن لحظه به بعد تصمیم گرفتم از دریچه ی چشم او به خودم ، به رابطه ام با تو و به زندگی ام نگاه کنم
و فهمیدم ...
درک کردم چقدر رابطه ی من با تو به بیراهه رفته و این به اصطلاح عشق
راه به جایی نمی برد..
به یاد سخنان دکتر کلانتری در جمع دانشجوها افتادم:
" اگر وقتی از جایی خارج می‌شویم انرژیمان بیشتر از زمانی باشد که وارد آن مکان شده‌ایم یعنی در جای درستی قرار داریم."

و این هرگز برای من در رابطه ام با تو پیش نیامده بود ،من هر بار از پیش تو برمی گشتم خًرد و خمیر و خسته بودم
بسکه انرژی گذاشته بودم تا تو را به حرف بیاورم ، که چیزی بگویم تا تو بخندی و باب گفتگو میانمان گشوده شود.

نه من در جای درستی نبودم
این راه نبود بیراهه بود

آخرین باری که تو را دیدم برایم سخت گذشت ،تو آرزوی سی ساله ی من بودی
که نشده بود که برآورده شود.
اما هرچقدر سخت گذشت ، ارزشش را داشت..
من به خودم به آرامش خودم و به نشاط خودم نیاز داشتم برای زندگی کردن.
پس با تو بدرود گفتم.


مریم درانی



°•
@baharestan66
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من غلامِ خوشی‌های کوچک و کوتاه هستم. البته قلبا دوست داشتم تا به وجود شادی‌های بزرگ با ماندگاری دائمی و قله‌های بلند باور می‌داشتم. اما چون خیلی وقت‌ است که ایمانم را به اورست و کلیمانجارو از دست داده‌ام، به همین تپه‌های کوتوله و کوهان شتر کفایت می‌کنم. همین خوشی‌های دم‌ دستی. شوق قیمه. شوق قهوه‌. شوق خریدن کفش با پنجاه درصد تخفیف پاییزی. شوق شستن ماشینم که شبیه به تانک بازگشته از جنگ قادسیه شده است. از همین شادی‌هایی که مثل ادکلن‌های تقلبی‌ای که سرِ میدان فردوسی می‌فروشند و ماندگاری‌شان از دم در خانه است تا بیست دقیقه مانده به دیدنِ دلبر سر قرار. همین قدر کوتاه.

چرا برویم جای دور. همین زیرزمین خانه‌ی ما. فضای عجیبی است. پنجره ندارد و وقتی لامپ‌ها خاموش باشند، مثل سیاه‌چاله‌های فضایی آن‌قدر تاریک می‌شود که حتی خفاش هم راه خودش را پیدا نمی‌کند. از آن‌طرف چهار تا لامپ روی سقف دارد که وقتی روشن می‌شوند، از شدت نور عنبیه چشم آدم را جر می‌دهند. هر کس که این خانه را ساخته، احتمالا برنامه داشته تا زیرزمین را تغییر کاربری بدهد به اتاق عمل قلب باز. یا تاریکی مطلق یا نور مطلق. من از صفر و یک بدم می‌آید. من طیف دوست دارم. همین شد که رفتم یک دیمر خریدم. دیمر چیه؟ همین کلید‌هایی که با آن می‌شود نور خروجی لامپ را تنظیم کرد. یک دیمر خریدم و زدم جای کلید برق. حالا می‌توانم نور را تنظیم کنم. از تاریکی سیاه‌چالگی تا وضعیت بیابان‌های سمنان زیر نور ماه کامل، تا فضای رستوران‌های کم‌نورِ بابِ شام خوردن با لیلای زندگی‌. تا نور مطلق و تجربه‌ی زندگی روی خورشید. این دیمر خوشی کوچکی است که این روزها تجربه‌اش می‌کنم. نور و حس فضای زیرزمین را می‌توانم با حال دلم تنظیم کنم. چه وقت‌هایی که دلم مثل آسمان ژاپن آفتابی است و چه وقت‌هایی که مثل آسمان لندن ابری است.

اصلا من به طیف اعتقاد دارم و از منطق صفر و یک خوف می‌کنم. قدیم‌ها خانواده‌ی ما در خصوص تعریف خیر و شر کاملا صفر و یک بود. هر پسری که دوست‌دختر اختیار می‌کرد، محور شرارت بود. یا اگر برای الکل مصرفی به غیر از آمپول زدن داشت، خودِ خودِ شرارت بود. آدم‌ها یا هابیل بودند یا قابیل. در این جهانِ سیاه و سفید هیچ آمیبی در منطقه‌ی خاکستری نمی‌توانست زندگی کند. هر آدم وضو گرفته‌ای با یک قطره اوره، چراغش خاموش می‌شد و از سمتِ طهارت به ورطه‌ی نجاست می‌افتاد. به همین راحتی. درست مثل چراغ زیرزمین خانه‌‌ی ما قبل از دیمر.

طیف خیلی خوب است. مخصوصا برای من که نه تاریکی زیاد را دوست دارم و نه روشنی زیاد را. آدم‌های اطرافم را هم همین‌طوری انتخاب می‌کنم. از آدم‌هایی که پلیدِ مطلقند، هراس دارم و دور ازشان می‌مانم تا خواب آشفته نبینم. آدم‌های قدیس‌ هم که مثل بوم سفید و نقاشی نشده‌اند و سفیدی‌شان حوصله‌ را سر می‌برند. کلا یک چیزی وسط طیف خوب است. یک بوم که خط افق داشته باشد و یک خورشید در حال طلوع و یک کشتی شکسته و چهار پرنده‌ی سرگردان در آسمان و این‌ها. یک چیزی کشیده شده باشد. ولو شده خرابه‌های چغازنبیل. من نه با آلکاپون می‌توانم سر کنم و نه با اسقف رم.

پرت شدیم از موضوع. بله آقا. خوشی‌های کوچک. داشتیم از خوشی‌های کوچک می‌گفتیم. از زیرزمین که حالا از زیر یوغِ نور مطلق و تاریکی مطلق نجات پیدا کرده است. همین مطلقِ بی‌روح و ناسازگار که قدرت بینایی‌ام را نابود می‌کرد. در عوض الان دیمر دارم. بسته به حال دل، فضا را روشن و تاریک می‌کنم. روشن برای مطالعه. کم نور برای نوشیدن با آوای زندگی. کمی تاریک‌تر برای بوسیدن. تاریک‌ترتر برای خوابیدن. روشن‌تر برای بیدار شدن. من زندگی روی طیف را دوست دارم. سیال بودن روی محور خیر و شر و دوری کردن از خیر مطلق و شر مطلق.
#فهیم_عطار
@fahimattar
تنهایی پر هیاهو
Photo
°•

چشم باز می‌کنی و می‌بینی دیگر در تقلای پرکردن حفره‌های ریزودرشتی نیستی که در جانت ماندگار شده‌اند.
نه‌تنها در تقلایِ پرکردن نیستی، بلکه می‌پذیری تو تمامِ این حفره‌هایی و چه‌بسا همهٔ آدم‌ها هم همین حفره‌هایی هستند که به‌واسطه‌شان کیفیت زندگی‌شان را بر خود معلوم می‌کنند‌.

چشم باز می‌‌کنی و می‌بینی «بلی‌گویی»هات کمتر و «نه‌گفتن‌»‌هایت بیشتر شده‌اند
نه‌ به‌خاطر عُجب یا دور نگه داشتن خودت از دیگران و گروه‌ها؛ بلکه به‌خاطر آن نگاه بالغانه‌ات نسبت به قصور گذشته‌ای که پشتِ سر گذاشته‌ای و باورِ این‌که آدمیزاد همه‌چیزش محدود است؛ توان جسمی‌اش، روحی‌اش، توان عاطفی‌اش، سن‌وسال جوانی‌اش، زمانش و حتی کالبد جسمانی‌اش.

چشم باز می‌کنی و می‌بینی داری شماره‌های تلفن توی گوشی‌ات را کمتروکمتر می‌کنی، حلقه ارتباطی‌ات را تنگ‌تر و خواسته‌هایت را واقعی‌تر!

چشم باز می‌کنی و می‌بینی از زن‌بودگی رسیده‌ای به نوعی زنانگی پخته
با سپیدی بین موهایت که دل‌نگران‌شان نیستی؛ با چین‌وچروک‌های زیر چشمی که همهٔ لوازم مراقبتی‌شان را دور انداختی‌ای.

چشم باز می‌کنی و می‌بینی که «دیگر جوان نبودن» را پذیرفته‌ای و باور کرده‌ای که واقعیت زندگی «رو به سراشیبی بودن جسمانیت» است بااین‌حال چیزی از شگفت‌انگیزی آن کم نمی‌کند.

چشم باز می‌کنی و می‌بینی باید با آدم‌های کمتری معاشرت کنی، تنها به یک پیشنهاد کاری که انگار مناسب قدوقواره‌های ذهنی‌ توست پاسخ مثبت بدهی، بیشتر خانه بمانی، زیادتر بخوانی، کمتر جلوی چشم باشی، خلوت‌هایت را مدت‌دارتر کنی، نخواهی خودت را محض اجتماعی‌شدن به گروه خاصی سنجاق کنی
(چه‌بسا بپذیری که به هیچ گروهی هم تعلق نداری و ارتش یک‌نفره‌ای) و بپذیری، پذیرفته و تحسین‌شدن توسط دستهٔ کثیری از آدم‌ها، آن‌قدر هم منطقی نیست.

چشم باز می‌کنی و می‌بینی عاقله‌زنی شده‌ای، سه بار مسیر متروی همیشگی را اشتباه کرده‌ای، آلزایمر را آیندهٔ دوری برای سن‌و‌سال پیری‌ات نمی‌بینی، کم‌تلاطم‌تر شده‌ای و ایستاده‌ای در مرکز یک جهان واقعی

چشم باز کرده‌ام و دارم ‌می‌بینم که ایستاده‌ام وسط یک جهان واقعی با میزان متناسبی از تعقل و منطق، عاطفه و شورمندی!


°•
@baharestan66
Atreh Toh
Ebi
همین امشب فقط امشب فقط هم بغضِ من باش
همین امشب فقط مثلِ خود عاشق شدن باش
در آوارِ همه آینه ها تکرار من باش
همین امشب کلید قفل این زندون تن باش
رو گلدون رفاقت بریز عطر سخاوت به پاش رنگ طراوت
ای جان جانان ای درد و درمان
ای سخت و آسان آغاز و پایان
ببار ای ابرکم بر من ببار و تازه تر شو
ببارو قطره قطره نم نمک آزاده تر شو
تو این باغ پر از برگ
و پر از خواب ستاره
اگه پر میوه ای
پر سایه ای افتاده تر شو
رو گلدون رفاقت بریز عطر سخاوت بپاش رنگ طراوت
ای جان جانان ای درد و درمان
ای سخت و آسان آغاز و پایان
امشب ببین که دستِ من
عطر تو رو کم میاره
امشب همین ترانه هم ،
نفس نفس دوستت داره
صدا صدا ، صدای من
به وسعت یکی شدن
بیا بیا شکن شکن بیا به جنگِ تن به تن
بیا به جنگ تن به تن
ببار ای ابرکم بر من ببار و تازه تر شو
ببار و قطره قطره نم نمک آزاده تر شو
تو این باغ پر از برگ
و پر از خواب ستاره
اگه پر میوه ای پر سایه ای
افتاده تر شو
رو گلدون رفاقت بریز عطر سخاوت
بپاش رنگ طراوت
ای جان جانان ای درد و درمان
ای سخت و آسان
آغاز و پایان..‌

💥ابی
❥❥
Telegram Center
Telegram Center
Channel