در حصار چشم تو یک دشت آهو آفرید
دور آن مژگان به مژگان لشکری مو آفرید
تا که ناز پلک تو بارید آبی شد غزل
آبگیری! نه نه؛ دریایی از قو آفرید
چون خدا هم جذب چشمان تو شد
از هلال ماه ؛خم تر ماهِ ابرو آفرید
آنقدر گیرایی فتان تو مجذوب داشت
بی گمان ازچشم تو صد حرز و جادو آفرید
تا به میزان تساوی شهر را عاشق کنی
زیر شاقول دو ابرویت ترازو آفرید
ماه نو تا از لب ایوان چشمت سر زند
طالع پیشانی ات را سعد و نیکو آفرید
تا کمی آرام گیرد زندگی زیر سرت
بالشی از پرنیان و نازِ گیسو آفرید
خانقاهی از دلت ؛رقص سماع مولوی
از نفسهای تو هو هو و هیاهو آفرید
برق لب هایت شبیخون زد به ماه شب شکن
بر لبان سرخ تو هم سیب و چاقو آفرید
تا که گفتی قند؛ طعم زندگی دلچسب شد
لابلای عطر لیمو آه و کندو آفرید
قد کشیدی ؛آسمان پیش تو خم شد تا خدا
پلهپله از عروجت برج و بارو آفرید
از بت گل گونه هایت مه تراشید و چنین
پای تندیس تنت اینقدر هندو آفرید
عصر دلتنگی لب ایوان بارانیِ دل
روی تخت سینه ی من شاهبانو آفرید
خم شدم چون خُم بریزم چشمهایم را بپات
خوشه خوشه تاک ها را در تکاپو آفرید
چین گیسو تا گشودی همهمه آغاز شد
در شکنج زلف تو هی کبک و تیهو آفرید
#اڪرم_نورانیhttps://t.center/banoo_noorani