✨new dawn✨صدای جیلینگ جیلینگ برخورد قاشق چای خوری با فنجون ؛ مثل نوت یه موسیقی ناب بکر بود ، نوتی چه دست انسان اونو عوض نکرده بود و توازن و زیباییش رو بهم نزده بود .
جرعه ای از چایی خورد و ورقه های پیش نویس کتاب جدیدش رو از داخل کشو میزش درآورد ؛ داستانی با شخصیت اصلی مثل خودش ولی با این تفاوت که امواج سیاه جوهر اون رو سر دوراهی قرار داده ، دوراهی که براش مثل انتخاب بین دو جواهره ولی شرایط سخت باعث شده نتونه انتخاب کنه .
آروم قلمش رو برداشت و چشماش رو بست ؛ فکرشو روی اون دختر متمرکز کرد و وارد کالبد اون شد ، آروم آروم افکارش شکل گرفت و مسیر داستان مشخص شد و گره چندین ماهه داستان باز شد ، چشماش رو باز کرد و اجازه داد تا ذهن و قلم باهم روی کاغذ برقصن و ادامه داستان رو شکل بدن .....