@asheghanehaye_fatima۱
این تن
جادویی است که زمین را فریفت
آیا راضی نمیشوی؟
- و شعلهی آتشی که سرد نمیشود -
از کودکان پیکر ابدی
در آن کاشته میشویم، در آن چیده می شویم
چیزی که در آن شناخته نمیشود، شناخته میشود
معبد قلبم، معبد شعرم، معبد زندگیام
اعصابم در آن میسوزد همچون بخور کاهنان، چون ذغال گداخته
آهِ صدای کاهن، آهِ صدای من است
بالا میرود ، بالا میرود تا صورت دیگر ماه، تا دوردست ها
۲
پاهایت، لذاتی حامی اند
کشف نشده، هنوز ناشناخته اند
در آن شنا میکند، در آن میدود
و هر کار دشواری را با آن تقسیم میکند
شب جنگلهای وحشی
بینشان نهالهایی از جنس دریا میروید
در هر گلبرگ ترانهای است
بوسه ها
و عشاق سبزهروی نخست
و قهرمانان
و پیروزیها
نسل ها
چیزی هست که در آغوش کشیده میشود، عشق میورزد، عبادت میکند،
چگونه گفته میشود؟
برگ انجیر را کنار بزن
چشمه ای جاری می گردد، چشم اندازی گشوده می شود
و اقماری تا به خاکستر شدن پافشاری می کنند.
۳
ای شهد من، ای شهد خواهش
ای زمینی که در خلوت برداشت می شود
ای گنبدی که
در آن هر نجواکنندهای خدایش را میبیند
ای قصری که زیر کرک هایش بالا میرود
درونت بیابانی است که شن خستگی را میراند
درونت موج نژاد را پاس داشتم، در برابر سوره ی مد آن مقاومت کردم
جهان را با بی مرزی اش میخواهم
می دانم و یقین دارم که آینده
راز زندگیام است
در تو بزرگترین آثارم را می آفرینم
تاریکترین اسرارم را فاش می کنم
در تو می پرورم، در تو ثابت میکنم
که خدا پایان یافتنی نیست.
۴
کمرت لنگرگاه و ، برآمدگی ها مرزهایی سبزه برفراز دیده اند
دو پیکر تراشیده شده با سوزش جرقه
و همه¬ی مرزهای خواهش روی نافند
شهوتها
بیشتر از اندیشه¬اند
و کوچکتر و تنگتر از آن، فکر است
این بدن
که مرده در آن زنده میشود
انقلاب زنده می شود و انکار نیز
لال میگوید: آواز خواندم
برایش رشد میکند، عدد میروید
و زمین میچرخد.
بخواب، بازویم هم اکنون زاده شده
و قلبم مانند کودک فریاد میزند
بخواب، باد تو را در بر میگیرد
میوزد، آرام میگیرد، میآید، میگذرد
به چشم برهم زدنی
بخواب در درون من، آتشی است که می¬گزد
تو هستی منی ، تو نمایه¬ای.
ای همهی زندگیام ای آگاهی بخش هستی¬ام
که نبودِ عمیق خود را دریافته
ای خورشیدی که تردیدش را خفه کرده و میسوزاند
ای ناشناختهی من، بخواب، اینک وعده¬ی حرکت من
به سوی خداوند گم شده است
وقت رسیدن است.
(بیروت، ۱۹۵۶)
مزامیر خدای گمشده
#ادونیسترجمه
#محبوبه_افشاری